جشن کوچک لحظهها جایی که خوشبختی پنهان شده است

خوشبختی، نه ایستاده بر قلههای افسانهای که خزیده میان لحظات ریز و ریشهدار روزهای ماست
هفت صبح، مهناز چترفیروزه| هر روز صبح، زندگی مثل قطاری بیوقفه از کنار ما میگذرد؛ با واگنهایی مملو از اتفاقات بزرگ و کوچک اما حقیقت این است که اغلب، آن چیزی که ما آن را «بیاهمیت» مینامیم، همان ایستگاههای پنهانیاند که بیآن، سفر بیمعنا میشود.
خوشبختی، نه ایستاده بر قلههای افسانهای که خزیده میان لحظات ریز و ریشهدار روزهای ماست؛ همان دانههای درشتی که اگرچه گوشه کاسه عمرمان تهنشین شدهاند اما طعم نهایی زندگی را میسازند.ما آدمها محکوم به جستوجوی معنا هستیم و گمان میبریم معنای زندگی جایی در دوردست، در رخدادهای بزرگ یا دستاوردهای پرهیاهو نهفته است. اما آیا تا به حال اندیشیدهایم که شاید راز بزرگ زیستن، در همین جزئیات کوچک و فروتن روزمره جا خوش کرده باشد؟
هر روز، در خلوت نیمهروشن آشپزخانهام، وقتی که بوی نان داغ و قهوه تازه دم هوا را پر میکند، به این فکر میکنم که نکند خوشبختی همین است: نوشیدن جرعهای آرامش، بیآنکه کسی نامش را جشن بگذارد. شاید راز زندگی، همین ساز بیصدایی باشد که صبحها با نور مهآلود پنجره همنوا میشود و بعد، بیهیچ توقعی، محو میگردد.
گاهی گمان میکنم آدمها، در میانه شتاب سرسامآور شهرها، ناآگاهانه از کنار این لحظات میگذرند. شادی را به سکههای سنگین آینده گره میزنند و غافلاند که ارزشمندترین سکهها، همان لحظههای کمرنگاند: لمس خنک نسیم بر پوست، نگاه کوتاهی که جهان را خلاصه میکند یا شعری که بهناگاه از ذهن میگذرد و محو میشود.
شاید این بیاهمیتیهای بهظاهر ساده، مثل بذرهای نامرئی باشند؛ وقتی بیدغدغه کاشته شوند، یک روز بیخبر، باغچه ذهنمان را سرسبز میکنند. گاهی باید در این جهان شلوغ، وقفهای برداشت و مثل کودکی که برای دیدن مورچهها روی سنگ خم میشود، به این جزئیات دل سپرد.
زندگی، در منطق شاعرانهاش، نه به ضرب اعداد و ارقام و دستاوردها که به لطافت همین تجربههای گذرا تفسیر میشود.شاید فلسفه عمیق زیستن همین باشد: بپذیری که عظمت زندگی، نه در طنین پر سروصدای موفقیت که در زمزمه آرام کارهای بینام و نشان است. آنجا که انسان، در مواجهه با سادگی محض، خویشتنِ راستین خود را کشف میکند.
آری، گاهی زیستن یعنی جرئتِ آرام بودن؛ جرئتِ لبخند زدن به بیاهمیتترین لحظات و یافتن جهان در ترک یک فنجان چای یا لابهلای صدای زنگ دوچرخهای در غروب محلهای قدیمی.جهان، تابلوی بزرگیست که هرکدام از ما با قلمِ کارهای کوچکمان رنگش میکنیم.
مهم نیست که این رنگها چقدر در نگاه دیگران به چشم میآید؛ مهم آن است که در پایان روز، روحمان اندکی آرامتر و سبکتر شود.خوشبختی، شاید تنها درک همین استعاره ساده باشد: لحظهای بنشین، به جهان گوش بده و بدان که عظمت زیستن در سایه همان جزئیات بیادعاست.