کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۸۲۶۷
تاریخ خبر:

فال حافظ! | وقتی حافظ خیلی‌ها را بدبخت کرد!

فال حافظ! | وقتی حافظ خیلی‌ها را بدبخت کرد!

مگه الان سر قبرِ حافظ نبودی؟‌ قبرِ سعدی هم مِث همینه!

هفت صبح، شروین سلیمانی| ‌پارسال برای یک جلسه شعر به شیراز دعوت شده بودم. پروازم نزدیک ظهر نشست. چند ساعت بعدش جلسه شروع می‌‌شد. تصمیم گرفتم که دو سه ساعتِ باقی‌‌مانده را غنیمت بشمرم و بروم زیارت حافظ و سعدی. اول رفتم حافظیه و بعدش آمدم بیرون تا تاکسی بگیرم و خودم را به سعدیه برسانم. یک پرایدِ لَکَنتۀ بادمجانی که پیرمردی خسته، راننده‌‌اش بود تلق تلق نزدیک شد و جلوی پایم ایستاد.

 

گفتم: سعدیه می‌‌ری؟ گفت: می‌‌رم عامو‌ اما ترافیکه، اگه پیاده بری زودتر می‌‌رسی! (شما همه دیالوگ‌‌های این عزیز را با لهجۀ شیرینِ شیرازی بخوانید) گفتم: عیب نداره. سوار شدم. راه افتاد و گفت: مگه الان سر قبرِ حافظ نبودی؟ گفتم: چرا. گفت: قبرِ سعدی هم مِث همینه! از این حرفش جا خوردم.

 

گفتم: خب هر کدوم لطف خودشونو دارن. گفت: بازم سعدی بهتره، حافظ به درد نمی‌‌خوره! منِ شاعر که روی هر دوی این بزرگواران تعصب دارم با دلخوری گفتم: نفرمایید آقا. اینا قله‌‌های ادبیات ایران و جهانن. خیلی محکم گفت: اشتباه نکن! همین حافظ خیلیا‌رو بدبخت کِردِه. با تعجب گفتم: چرا؟! گفت: با همین فال‌‌های بی‌‌خودش! (البته ادبیات راننده زیاد پاستوریزه نبود، من اینجا تلطیفش می‌‌کنم تا قابل چاپ شود!)

 

گفتم: فالِ حافظ که سرگرمیه. گفت: برای شما سرگرمیه. همین فالو (یعنی فال) زندگیِ خیلیا‌رو به فنا داده! یکیش خودم. با کنجکاوی پرسیدم: چطور؟! آهی سوزناک کشید و گفت: سر زن گرفتن فال گرفتیم، گفت: «بگیر طُرۀ مَه‌چهره‌‌ای و قصه مخوان.» رفتیم دخترو رو گرفتیم، عفریته‌‌ای از آب در اومد که کافر بِگِریَد! سر انتخاب شغل فال گرفتیم، گفت: «قبولِ دولتیان کیمیایِ این مِس شد»

 

کار بابامونو ول کِردیم رفتیم توی کار دولتی، 30 سال سگ‌‌دو زدیم آخرشم این شد وضع‌مون! پسرو اومد خواستگاری دخترمون. فال گرفتیم گفت: «حجلۀ حُسن بیارای که داماد آمد.» سر حرف حافظ دخترمونو دادیم. دامادو الوات از آب در اومد، دخترمونو سیاه‌‌بخت کِرد! یه فالو هم گرفتیم که با پولِ پاداشِ بازنشستگی‌مون چه کنیم: گفت بذار توی بورس.

 

گذاشتیم توی بورس خاک و باد شد! پرسیدم: مگه حافظ برای بورس هم شعر داره؟ گفت همون که میگه: «دیدار شد میسر و بوس و کنار هم!» با تعجب گفتم: بوس به بورس چه ربطی داره؟! گفت: ما بوسو به فال بورس گرفتیم! این آخری هم شک داشتیم که ماشین از غریبه بخریم یا ماشین باجناق‌مون‌رو بگیریم. فال گرفتیم گفت: «اهل نظر معامله با آشنا کنند.» با باجناق‌مون معامله کردیم.

 

این لَگَنو انداخت بهمون، دو برابرِ پول خودش خرجِ تعمیرش کِردیم! به سعدیه رسیدیم. گفتم: به نظرم شما دیگه با فال حافظ تصمیم نگیر! گفت نه دیگه غلط بکنم! بلافاصله گفت: چند وقته دارم فالِ سعدی می‌‌گیرم، خیلی کارش درسته! چشمانم از تعجب گِرد شد.

 

موقع پیاده شدن با خنده‌‌ای عصبی گفتم: یه مدت هم فالِ خیام بگیر. نشد برو توی کارِ فالِ ایرج‌‌میرزا! اون دیگه جوابه! ناسزایی گفت و گازش را گرفت و دور شد. یادم آمد که خودم هم در زندگی چه تصمیماتی که با فالِ حافظ نگرفته‌‌ام! اما خوشحال بودم که لااقل بوس را به فالِ بورس نگرفته‌‌ام که به خاکِ سیاه بنشینم!

 

تازه‌ترین تحولاتاجتماعیرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۵۹۸۲۶۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر