کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۳۲۰۵
تاریخ خبر:

کولر؛ گنج بی‌دفاع تابستان ایرانی

کولر؛ گنج بی‌دفاع تابستان ایرانی

شاید بهتر باشه به زندگی ساده نیاکان‌مون برگردیم

هفت صبح، مهرنوش حیدری ننجی​| با آغاز فصل گرما، جایی میان اواخر اردیبهشت و اوایل خرداد، در همان روزهایی که آسفالت خیابان‌ها چسبندگی خاصی پیدا می‌کند وگربه‌ها داوطلبانه به سایه پناه می‌برند، ما نیز طبق آیین سالانه‌ خانوادگی، تصمیم به احیای کولر می‌گیریم. موجود باشکوه اما علیل که سال‌هاست در پشت‌بام خانه چونان کشتی به گل نشسته‌ای در انتظار بادبان، ایستاده است.

 

در نخستین ساعات روز، پدر خانواده با شمایلی خاص شامل زیرشلواری گل‌دار، رکابی راه‌راه و یک پیچ‌گوشتی معروف به «آچار همه‌کاره»  به سوی کولر حرکت می‌کند. جمله‌ای تاریخی را نیز به زبان می‌آورد: «بچه‌ها، کسی به برق دست نزنه. دارم کولر رو راه می‌ندازم.»

 

در این لحظه اعضای خانواده با نگرانی خاصی که تنها در شرایط فوران آتشفشان یا تعمیر شیر گاز دیده می‌شود، به او می‌نگرند. مادر خانواده نگران از حوادث سال گذشته، با احتیاط می‌پرسد که آیا قرار است دوباره تمام فیوزهای ساختمان بسوزند یا نه؟ پدر با اعتماد به‌نفسِ یک مهندس بازنشسته که عمری سیم‌کشی کرده اما هیچگاه نتیجه نگرفته، پاسخ می‌دهد: «نه‌». این بار با دقت سیم‌ها را لخت ‌‌و با دقت بیشتری، پانسمان کرد‌‌‌.  پس از مدتی تقلا، کولر صدایی از خود بروز می‌دهد که ترکیبی‌ست از ناله‌ باد در قبرستان و وزش طوفان در بیابان. همگان با لبخند، به نشانه‌ امیدواری، در برابر آن می‌ایستند. 

 

بوی کپک و خزه که به مشام می‌رسد، مادر خانواده با صدایی آرام می‌گوید: «فکر کنم یک چیزی اون تو مرده ‌.» پدر با غرور جواب می‌دهد: «نه، این بوی خنکی‌یه. یعنی کولر سالمه .»‌چند لحظه بعد، کولر وارد فازِ «باد گرم با صدای وحشتناک» می‌شود. کسی جرأت نمی‌کند چیزی بگوید. فقط پدربزرگ، با دستمالی مرطوب روی پیشانی، جمله‌ای تاریخی را بر زبان می‌آورد: «من نمی‌دونم این باد خیلی خنکه یا من دارم به دیار باقی می‌رم.»

 

در همین حال، ناگهان برق قطع می‌شود. همزمان با تاریک شدن چراغ‌ها، صدای نفرین آرامی از سمت مادربزرگ شنیده می‌شود. پدر در حالی که به سقف نگاه می‌کند، با حالتی قهرمانانه می‌گوید: «دیدید گفتم نباید کولر‌گازی بخریم؟ برق‌رو بدجوری می‌کِشه. اگه کولر گازی داشتیم، الان می‌سوخت و کلی خرج روی دستمون ‌می‌ذاشت. با این قیمت‌های برق و وصل و قطع شدن‌ها، چاره‌ای نیست جز استفاده از همین کولر آبی آبی‌رنگ!» چند ساعت بعد با بازگشت برق، کولر مجددا روشن می‌شود اما این بار دیگر نه باد می‌زند، نه صدا می‌دهد و نور امید را در دل خاموش می‌کند. در این لحظه، سؤالی فلسفی و بنیادین، همان سؤال باستانی، از زبان کوچک‌ترین عضو خانواده مطرح می‌شود: «چرا خنک نمی‌کنه؟»

 

پاسخی در کار نیست. فقط قبض برق است که چند روز بعد، با پرینتی رسمی و چهره‌ای عبوس، وارد خانه می‌شود. روی قبض نوشته شده: «مصرف شما نسبت به ماه مشابه سال گذشته، برابر با گرمایش یک کره‌ کوچک افزایش یافته است.» پدر خانواده، با حالتی مغموم، قبض را می‌خواند، سپس به سمت پنکه‌ای قدیمی می‌رود و زمزمه می‌کند: «شاید بهتر باشه به زندگی ساده نیاکان‌مون برگردیم.»
 

و اینگونه است که کولر، این گنج بی‌دفاع تابستان ایرانی، در نبردی نابرابر میان گرمای ۵۰ درجه، قبض‌های بی‌رحم و افت فشار برق، شکست می‌خورد و بازی را به پنکه کوچک و بادبزن‌های دستی واگذار می‌کند؛ بی‌آنکه خنک کند اما با قدرتی شگفت‌انگیز، رؤیاها را ذوب می‌کند.

 

کدخبر: ۵۹۳۲۰۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر