یادداشت| چراغ قرمز فقط برای ایست نیست

چراغ قرمز، فقط قانون نیست. فلسفه سادهایست: گاهی باید ایستاد. باید فرصت داد که چیزها خودشان را نشان دهند
هفت صبح| ماشین را نگه داشتهام پشت خط عابر. چراغ قرمز شده، اما چیزی در این توقف هست که شبیه یک مکث معمولی نیست. شاید چون در همین چند ثانیه، انگار زندگی فرصت پیدا میکند خودش را بهرخ بکشد. چراغ قرمزها، فقط برای ایست نیستند. برای دیدناند. برای شنیدن. برای فکر کردن به چیزهایی که حین حرکت، از کنارشان رد میشویم، بیآنکه واقعاً ببینیم.
در نگاه اول، چراغ قرمز یعنی تأخیر. یعنی اجبار به ایستادن وقتی که میخواهی برسی، عبور کنی، رد شوی. اما اگر دقیقتر نگاه کنی، میبینی همین مکث اجباری، مثل خط فاصلیست میان دو جهان. پیش از آن، عجله بود، سرعت، هدف. بعد از آن، دوباره شتاب. اما این میان، جاییست برای تنفس.
در همین لحظه، از پشت شیشه ماشین، پیرمردی با کیسهای در دست از جلوی ماشینم رد میشود. قدمهایش کند است، ولی محکم. نمیدانم کجا میرود، ولی در صورتش، چیزی هست از جنس گذشته. زن جوانی کنار پیادهرو ایستاده، با گوشی در دست و چشمهایی خیره به صفحه. احتمالاً پیامی، عکسی، چیزی برایش مهم است. در این ثانیه کوتاه، من مهمان داستان زندگی آدمهایی شدهام که اگر چراغ سبز بود، فقط در شتاب گم میشدند.
چراغ قرمزها، آینهاند. اگر بخواهی. میتوانی نگاه کنی به خودت، به دستانت روی فرمان، به خطوط روی پیشانی، به فکری که از صبح با تو آمده و هنوز کنار گوشات زمزمه میکند. در این مکث اجباری، جا هست برای تماشای درون. گاهی، چراغ قرمز فرصتیست برای تردید. برای پرسیدن این سوال که اصلاً کجا داری میروی؟ چرا اینقدر عجله داری؟
مقصدی که برایش اینهمه توقف را لعنت میکنی واقعاً ارزشش را دارد؟ این سوالها در سرعت شکل نمیگیرند. آنها در ایستادن و ساکت شدن رشد میکنند. در بعضی از همین توقفهای کوتاه، چیزهایی دیدهام که بعداً برایم داستان شدهاند. کودکی که از پشت شیشه، برای ماشینها شکلک درمیآورد. گربهای که با آرامش امپراتوریگونه، عرض خیابان را طی میکند. دختری که زیر باران، دستها را باز کرده و بیچتر راه میرود. هیچکدام اینها را در شتاب نمیتوان دید. زندگی، خودش را به مکثها نشان میدهد، نه به عبورهای سریع.
چراغ قرمز، فقط قانون نیست. فلسفه سادهایست: گاهی باید ایستاد. باید فرصت داد که چیزها خودشان را نشان دهند. که دیگران دیده شوند. که خودت، خودت را ببینی. ایستادن همیشه به معنای عقبماندن نیست. گاهی آغاز یک دیدن تازه است.در دنیایی که همه چیز با سرعت اتفاق میافتد _ خبرها، تصمیمها، اتفاقها _چراغ قرمز تبدیل شده به یکی از آخرین نشانههای کندی. کندیای که برخلاف تصور ما، عقبماندگی نیست. نوعی حضور است. یادآوری اینکه مسیر، به اندازه مقصد مهم است.
سبز که میشود، دوباره حرکت شروع میشود. ولی چیزی تغییر کرده. شاید فقط در ذهن من. شاید دیگر ماشینهای اطرافم فقط خودرو نباشند، بلکه آدمهایی در حال سفر باشند. شاید مقصد کمی کماهمیتتر شده باشد و مسیر، رنگ گرفته باشد. شاید، فقط شاید، این چراغ قرمز، چیزی بیشتر از یک علامت توقف بوده. و این، قصه مکثهای کوچک زندگیست. مکثهایی که اگرچه کوتاهاند، اما پر از معنا. چراغ قرمزها، فقط برای ایست نیستند. آنها دعوتنامهاند. برای تماشا، تأمل و برای آنکه حتی در شلوغترین خیابان، لحظهای زندگی را نفس بکشی.