کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۸۲۲۷۰
تاریخ خبر:

فرح دیبا؛ بخت برگشته ‌سلطنتی

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | می‌گویند که برد و باخت آدم‌ها را در زندگی، آخر کار حساب می‌کنند. وقتی امتیازهای به دست آورده و از دست داده را با هم جمع می‌زنند‌. وقتی شادی‌ها و غم‌ها را در کنار هم می‌گذارند؛ وقتی حساب می‌کنید در مجموع چه به دست آورده‌اید و چه از دست داده‌اید. آنجا هست که می‌توانی خودرا موفق و خوشبخت بدانی یا شکست خورده و سیه روز‌.

فرح دیبا وقتی ملکه ایران شد آن هم از قالب یک دانشجوی ۲۱ساله طبقه متوسط می‌توانست به بخت خوش خود ببالد. وقتی برخلاف دو ملکه قبلی در اولین زایمان خود پسری به دنیا آورد و بعد سه بچه دیگر نیز اضافه کرد. دو پسر و دو دختر‌. وقتی در سی سالگی به تدریج حاکم مطلق دربار شده بود و دوستان و قوم وخویش‌های خودرا در مناصب کلیدی مستقر کرده بود.

وقتی به عنوان ملکه از بالاترین امکانات رفاهی برخوردار بود و هیچ دری به رویش بسته نبود. یک محدوده اختیار شگفت‌انگیز در حوزه پول و تفریح و اعتبار و شخصیت. مهمان خانواده‌های سلطنتی بزرگ جهان و کاخ‌های اشرافی اروپایی می‌شد‌. فرهنگ کشور را طبق اراده خود شکل می‌داد و خواسته‌هایش در عرصه معماری و سینما و موسیقی را به برنامه‌های کلان کشور بدل می‌کرد. با کمی‌غر زدن می‌توانست فرماند‌هان بزرگ نظامی‌ را عوض کند و با اعمال نفوذش می‌توانست نخست وزیر مورد علاقه خودرا به منصب برساند.

خب احتمالا زندگی زناشویی چندان شادمانه‌ای نداشته است‌. به هرحال محمدرضا سرش با بازیگران سینما و معشوقه‌های خانه ویلایی دکتر ایادی و ارسالی‌های اسدالله علم در کیش و رامسر گرم بود. اما فرح دیبا حتی با در نظر گرفتن این امتیازات منفی می‌توانست خودرا خوشبخت مطلق تصور کند. غرق در ثروت و جوانی و شهرت و اعتبار و قدرت.

حداقل تا زمستان ۱۳۵۷٫ در دی ماه ۵۷ است که او همراه با محمدرضا به خارج از کشور می‌رود و شاهد سرنگونی نخست وزیر مورد علاقه‌اش یعنی بختیار می‌شود. در ۳۹ سالگی دیگر ملکه نیست. همسر یک پادشاه مخلوع و درگیر بیماری سرطان است که سر نخواستنش بین باهاما وپاناما و مراکش و آمریکا مسابقه است.

همسرش را در سال ۱۳۵۹ بر اثر سرطان از دست داد. اما دیبا هنوز خودرا وارث میلیون‌ها دلار ثروت و چهار فرزند جوان می‌دانست. نمی‌دانست که مصیبت‌های بزرگ تازه در راه بودند. در میان چهار فرزندش، دو تای کوچک‌تر اهل مطالعه و تحقیق ازآب درآمدند.تحصیل کردند و به‌درجه‌ها و مدارک علمی معتبری رسیدند.

هردو نفر گرایشات نیمچه عارفانه پیدا کرده بودند و با اشتیاق و تحسین از موسیقی و شعر و فرهنگ ایران حرف می‌زدند. به لحاظ مالی هم هردو نفر با تکیه بر ثروت مادرشان بهترین شرایط راداشتند‌: لیلا و علیرضا. اما به شکلی حیرت انگیز هردو نفر در وادی افسردگی افتادند و خودکشی کردند.

لیلا در سال ۱۳۸۰ و در سن ۳۱ سالگی با قرص‌های خواب‌آور در سوئیت مجللش در یک هتل گران‌قیمت در مرکز لندن خودکشی کرد. ۹ سال بعد علیرضا که در حال تکمیل تز دکترای خود در دانشگاه‌ هاروارد بود در آپارتمان شخصی‌اش در بوستون خودش را با شلیک گلوله‌ای کشت. در ۴۴سالگی. خودتان را جای زنی بگذارید که دو فرزندش‌، احتمالا بهترین فرزندانش‌، خودشان را می‌کشند.

اما باز هم ادامه دارد؛ دختر بزرگ‌ترش فرحناز احتمالا کم استعدادترین عضو خاندان سلطنتی بود. مدرک دانشگاهی‌اش را به سختی با اعمال نفوذ توانست به دست بیاورد آن هم در سن ۳۹ سالگی (در رشته روانشناسی کودکان ). در دوران نوجوانی برایش داستان عاشقانه زردی کوک کرده‌اند که در میانه دهه پنجاه بین او و ستار به وجود آمده بود اما خب فرحناز آن سال‌ها ۱۶ ساله بوده‌. به هرحال می‌گویند مادرش از این عشق و عاشقی و شایعه‌های مربوط به ترانه شازده خانوم واین جور چیزها عصبانی بوده و ماجرا راکات کرده.

و خب در دوران مهاجرت، فرحناز نتوانست روی پای خود بایستد و مدام باید مادرش مداخله می‌کرده است‌. حتی یک فقره اخراج از دانشگاه هم در پرونده‌اش نوشته شده است‌. او سپس در گذر از چهل سالگی به بیماری پیری زودرس (پروجریا) دچار شد و چهره و پوستش به شدت فرسوده شد تا جایی که بیست سی سال بیشتر از سن خود نمایش می‌دهد و به ندرت در عکس‌های خانوادگی حاضر می‌شود‌. او هیچگاه ازدواج نکرد و بیشتر زندگی‌اش در سوئد در جریان است. فرحناز یک غم مستمر برای مادرش بوده است.

و خب در مورد پسر بزرگ‌تر هم که دیگر چیزی برای گفتن باقی نمانده. نمی‌خواهم وارد موج‌های سیاسی بشوم و حرف‌های طعنه‌دار بنویسم. دیگر چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. فقط خاطره‌ای نقل کنم از مرحوم احسان نراقی. او در میانه دهه هشتاد که به ایران می‌آمد گه گدار در تحریریه روزنامه اعتماد حاضر می‌شد و گپ می‌زد.

یک روز خاطره‌ای نقل کرد که در سفر به پاریس دوتا از کتاب‌هایش را امضا کرده و به فرح داده است تا آنهارا به دست رضا برساند. و فرح هم به او گفته این چه کاری است احسان جان‌؟ رضا که کتاب نمی‌خواند از صبح تا شب چت می‌کند‌!فرح دیبا حالادر ۸۲ سالگی و در بالا و پایین کردن سبد امتیازاتش در همین دنیا‌، دستش چندان پر نیست.

کدخبر: ۳۸۲۲۷۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر