جلال سمیعی / تاکسی هفت : چه بدکرداری ای چرخ...
تاکسی هفت / پیرمرد تا دید راننده سرش به شوخی خطی با پشت سری گرم است، موج رادیو را چرخاند؛ رادیو تکانی به خودش داد و گفت: وی همچنین با اشاره به روند توزیع گوجه در میدانهای عمومی میوه و ترهبار ابراز امیدواری کرد که مردم نگرانی از بابت موجودی گوجه نداشته باشند…
پیرمرد موج را عوض کرد؛ خانمی با اکراه و نگرانی گفت: از شما دعوت میکنم به یک قطعه موسیقی کردی توجه کنید؛ نخیر. دوستان میگن لری؛ به یک قطعه موسیقی لری گوش کنید شنوندگان عزیز… راننده نشست… رادیو رفت روی کمانچه… راننده گفت: به به به… پیرمرد گفت: دلم عروسی خواست؛ یک عروسی مناسب شان و در خور…
راننده گفت: الان عروسی همهمونه پدر جان با این اوضاع قیمتا؛ شما چطور نگرفتی قصه رو… پیرمرد گفت: من یک بار در زندگیم داماد شدم و دیگه به اون عهد وفادارم. البته زمان ما داماد شدن به این سادگیها نبود؛ برای پیدا کردن عروس شایسته باید کلی تحقیقات میدانی میشد… راننده گفت: چرچیل مگه نمیخواس دخترشو بندازه بهت؟ خب همون رو ور میداشتی میآوردی، روابط دو کشور هم اوکی میشد؛ هارهارهار… پیرمرد گفت: تو طفل معصوم آخه چی میدونی از لندن و شبهاش بدبخت؟ ما اون جا بزرگ بودیم؛ این جا تا اومدیم بزرگی کنیم همهچی کوچیک شد…
رادیو گفت: رانندگان عزیز توجه داشته باشن که به دلیل عملیات ناگهانی عمرانی خیابانهای منتهی به خیابان سمیه بسته میباشد و به همین دلیل توصیه ما به شما اینه که از مسیرهای دیگری برای دسترسی به این محدوده استفاده بفرمایید… راننده گفت: هر روز یه خواب میبینن واسه این خیابونا؛ ببین دوباره شونگول پونگول کدومشون دلش اوتوبان خواسته… پیرمرد گفت: در لندن هر کس میخواست خودرو بخره، اول باید مهارتش در رانندگی رو به مراجع ذیصلاح اثبات میکرد؛ مثل این جا نبود که هر سرباز صفری یه قارقارک زیر پاش بندازه و تمرد کنه…
راننده گفت: پدر جان من که صد بار بهت گفتهم که من تولیدی جوراب داشتم؛ پولمو بالا کشیدن بدبخت خیابونا شدم… پیرمرد گفت: بدبخت بودی بدبخت… رادیو خواند: چه بدکرداری ای چرخ… یکی گفت: دربست… راننده ایستاد: پدرجان از خودمونن. شما بیا بالا. من دربستت میشم.