تا این مرداد با آن مرداد توفیر کند

سر و گوش جنبانهایی که عمرشان تمام شده!
هفت صبح| شنبهنویس امروز توفیر دارد. از هفته پیشرو نیست، از جمعهای که گذشت است. اصلا تقویم با شنبهنویسها هماهنگ نمیشود، شاید سال دیگر این شنبهنویسها به تاریخهای درست بربخورد. حالا که چنین است، بیحواس به تقویم از دیروز مینویسم.
لبخندهای کمرمق
دیروز روز ما بود. برخلاف همه که پیشواز رفتند، من فردای روز خبرنگار از روزی نوشتم که سالهاست با بغض و ناراحتی و لبخندهای کمرمق همراه شده است. نه چون خبرنگاری دیگر در ایران معنا ندارد، که ندارد. نه چون حال خبرنگاران خوب نیست، که نیست. نه چون خبرنگاران هر ساله گروه گروه از دنیای خبر کوچ میکنند، که میکنند. نه چون شأنیت خبرنگاری از بین رفته، که رفته. نه چون قلم خبرنگاران از رمق افتاده، که افتاده.
نه چون حالا خبرنگاری به وسعت تمام افراد گسترش یافته، که یافته و نه چون دیگر کسی به وقت دیدن خبرنگار رعشه براندامش میافتد که میافتد. همه این نشدها که شدند حال و روز خبرنگاران را بیرمق کرده است و حال و روز رسانهها را کمرمقتر. قرار نیست اینجا تقصیر را گردن کسی بیندازیم. نه تقصیر سانسور، نه تقصیر مدیران ناآشنای رسانهای، نه تقصیر خبربیارها، نه تقصیر فضای مجازی که ما را جا گذاشت. قرار است این جا بگوییم...
سر و گوش جنبانهایی که عمرشان تمام شده!
سالها پیش که هنوز ماشینهای اینترنتی نبود و آژانس محلی تنها امکان رسیدن به وقت سر یک مصاحبه بود؛ به وقت عجله برای رسیدن به یک مصاحبه راننده از دفتر و خودکار در دستم کنجکاو شد و شغلم را پرسید. خبرنگار را که شنید گفت: «خبرنگارها همش سر و گوششون میجنبه».
پیرمرد دنیا دیدهای بود و سابقه خوبی از خبرنگاران نداشت. چندی بعدتر باز به وقت رسیدن به وقت برای یک مصاحبه، باز هم دفتر و خودکار در دستم، کار دستم داد. راننده که فهمید خبرنگارم، با نگاهی تحسینآمیز نگاهی از آینه به من انداخت و گفت: «زحمت شما نباشه، هیچی سر جاش بند نمیشه». روزی از روزهای دور به وقت مصاحبه با یک مدیر، وقتی او بیحوصله پا روی پا انداخت و گفت: «آمادهام، شروع کن اما فرصت زیادی نداری».
سوال اول نپرسیده، نکته دیگری را متذکر شد، «سوال جنجالی نپرس، از دستاوردهای درخشان این دوره بپرس». این مدیر میانه سوالاتی که دیگر نگاهی به دستاوردهایش نداشت اتاق مصاحبه را ترک کرد! روزی میان شور انبوه خبرنگاران، رئیس سازمان سینمایی اسبق به سینمایی آمد که از نزدیک به جشنوارهای که برگزار شده بود نظری تحسینآمیز بیافکند و برگی دیگر بر افتخارات دورهاش بیافزاید.
میان پیچ و تاب سوالهایی که گویی از پیش جوابهایش را در آستین آماده کرده بود؛ سوالی شنید که جوابی برایش نداشت. رئیس اسبق معطل ماند و چشم در فضا چرخاند تا مشاوری که جوابها را برایش نوشته بود پیدا کند و پاسخ این جواب را به او بدهد.
همان سوال بیجواب مانده بعدتر یقه رئیس پردستاورد را گرفت! چند سال بعدتر اما در مطب، دکتر به وقت پر کردن فرم به عنوان شغلی که رسید، بیماری و علت حضور را فراموش کرد و از خاطرات روزنامهخوانیاش گفت و سر آخر آهی کشید و با افسوس گفت: «حیف که عمرتون تموم شده»!
باید جهان را در سکوت فرو ببرید
شاید دکتر راست میگفت، عمر خبرنگاران تمام شده است! عمر خبرنگارانی که روزگاری با خبری کوتاه یک جهانی را زیر و رو میکردند. با یک تیتر رئیسجمهور تغییر میدادند. با یک افشاگری گردن بسیاری را میفشردند. حتما آن دکتر راست میگفت. حالا برای افشاگری باید پول خرج کنید. برای یک تیتر حسابی باید پشتتان به کسی گرم باشد. برای زیر و رو کردن جهان، باید جهان را در سکوت فرو ببرید.
شاید امسال، سال آرزوها باشد
با این وجود دیروز، روز خبرنگار بود. روزی برای ماندگان این عرصه؛ همانها که سخت اما دوام آوردند. کسانی که با همه نشدها و نتوانستنها ایستادهاند و مینویسند و امید دارند که نوشتههایشان چیزی را در جایی تکان دهد، چیزی را جایی درست کند. شبیه پیام آن دوست روزنامهنگار که سالهاست از این شغل کوچ کرده اما هنوز دلش برای جهان نوشتنهای تأثیرگذار میتپد.
«چه خوب که دوام آوردید و چه خوب که ادامه میدهید. امیدوارم امید شما، آینده را بهتر کند». دیروز ما با لبخند و دلگرمی به آینده نگاه کردیم؛ به آیندهای که با مداومت شاید به روزهای سال 1216 بازگردیم. آن روز که میرزا محمدصالح شیرازی نخستین روزنامه چاپی را در ایران منتشر و انقلاب بزرگی به پا کرد. شاید که امسال، آغازگر انقلاب دیگری باشد. شاید امسال، سال آرزوها باشد. که رسانه بماند، بتواند و بسازد.