کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۹۵۸۴
تاریخ خبر:

تلاقی: من، کافه ادایی، فرهنگ

تلاقی: من، کافه ادایی، فرهنگ

‌ هوش مصنوعی، تازه ساخته بشر، امکان این را دارد که تقاطعی برای فرهنگ بسازد؟

هفت صبح| به وقت فوتبال ایران و قطر است. وسط یک کافه به ظاهر ادایی نشسته‌ام. اول باید در مورد واژه «ادایی» باهم به اشتراک برسیم. ادایی، همان کافه‌هایی است که باید بهترین لباس‌هایتان را برایشان بپوشید، با رفتار خشک و رسمی، شبیه مدیرعامل شرکتِ فلان که هیولایی در حوزه کاری خودش است، با قدم‌های پرقدرت به سمت میزی که برایتان مشخص شده بروید.

 

جوری روی صندلی بنشینید که گویا مهم‌ترین جلسه دوران، با حضور شما به زودی اتفاق خواهد افتاد. شما همان‌طور که عصا قورت داده نشسته و اندک اخمی روی صورت‌تان هست، سفارش چای و کیک‌تان را در لیوانی غریب! و کف دست کیکی را در بزرگ‌ترین بشقابی که برای سرو سراغ دارید، مقابل‌تان می‌بینید.

 

من اما نه با لباس پلوخوری و نه شبیه مدیرعامل فلان شرکت با ابروی بالا، گوشه یک مبل چند نفره اینجا نشسته‌ام. همهمه زیاد است. وسط این همهمه هر چند دقیقه یک‌بار صدای موزیک بلند می‌شود انگار قرار است شوکی به مشتریان وارد شود تا کمی آرام بگیرند، اما با هر شوک، صداها بیشتر به سمت سقف می‌روند. وسط هیاهو که بیشتر از یک کافه ادایی، شبیه شنبه ظهر وسط بازار طلافروش‌هاست، انگار کسی یکهو به یاد فوتبال می‌افتد.

 

صدای گزارشگر چنان پرهیبت در سالن می‌پیچد که برای دقیقه‌ای دیگر هیچ همهمه‌ای شنیده نمی‌شود. صدای گزارشگر را نمی‌شناسم، انگار همه صدایشان شبیه هم شده، همه از یک الگوی گزارشگری پیروی می‌کنند؛ این هم یکی از همان صداهای شبیه همدیگرست. به پشت سر نگاه می‌کنم، سالن بزرگی که یک ال‌سی‌دی بزرگ که ویژگی یک کافه ادایی است در انتهایش نصب شده و فوتبال ایران و قطر پخش می‌کند.

 

طرفین بازی را هم از خبر اولین گل قطر در تلگرام متوجه می‌شوم. هیچکس نگاهش به آن ال‌سی‌دی غول‌پیکر نیست! همه هرچه در توان دارند گذاشته‌اند تا بلندتر صحبت کنند تا صدا به صدا برسد. نیمه اول تمام می‌شود، آن را از ناترازی صدای تبلیغ تلویزیون که بلافاصله بعد از تمام شدن بازی گوش‌خراش می‌شود می‌فهمم. صدای موزیک، جای صدای گزارشگر می‌نشیند و دیگر کسی یادش نمی‌ماند که بازی یک نیمه دیگر دارد و ایران فقط یک نیمه، با یک گل عقب بوده است و شاید بازی جور دیگری رقم بخورد.

 

وسط همه این همهمه‌ها، ما گوشه انتهایی آن سالن بزرگ دور هم جمع شده‌ایم تا از طرح نو درانداختن حرف بزنیم. بحث‌مان از کار شروع می‌شود، از مخاطب‌شناسی، حرف‌مان می‌رود سمت هوش مصنوعی و دوباره از خودمان می‌پرسیم در دنیایی که هوش مصنوعی بسیاری از کارها را برایمان راحت کرده هنوز واجب است به خاطر ترس از آن فراری باشیم.

 

در اوج تحلیل ماجراییم. کارشناس دیجیتال مارکتینگ، کارشناس برندینگ، کارشناس مالی، طراح، کارشناس روابط عمومی؛ به نظر پکیج خوبی هستند که برای طرح بحث دور هم نشسته‌اند. من اما حواسم دور سالن می‌چرخد، سر گردانده‌ام و به دختران و پسرانی که پشت میزها نشسته‌اند نگاه می‌کنم. صدای هیچکس را نمی‌شنوم، حتی دخترکانی که پشت به پشت من نشسته‌اند و گاهی با شلیک خنده‌شان از ترس از جا می‌پرم هم کلام مفهومی برایم ندارند.

 

حواسم را می‌دهم پی صورت و بدن کسانی که دور میزها نشسته‌اند؛ در غیاب صدا از حالت چهره و حرکت دست‌ها و فرم بدن‌شان شاید بتوانم چیزی تشخیص دهم. کار سخت‌تر از آن است که فکر می‌کردم. اینجا کافه ادایی است، همه این‌ها با یک نقاب آمده‌اند، نقابی که قرار نیست آنچه پشت چهره‌شان دارند را نشان دهند. فکر می‌کنم چند نفر از این‌ها فوتبال می‌بینند؟

 

به نظر هیچکس، که اگر کسی فوتبال می‌دید مدیر کافه تلویزیون را برای نیمه دوم روشن می‌کرد. با خودم فکر می‌کنم چند نفر از این‌ها کتاب می‌خوانند؟ این‌بار در پاسخ تردید می‌کنم. در روزگاری که همه نویسنده‌اند پس همه خواننده کتاب هم می‌توانند باشند! در روزگاری که سخن بزرگان و کپشن‌های انگیزشی و آموزشی بیشترین محتوای منتشر شده صفحات در فضای مجازی‌اند، حتما کتاب‌خوانی آمار خوبی دارد. چند نفر از این‌ها سینما می‌روند؟

 

پاسخ این شاید نیمی از سالن بزرگ را در بربگیرد. چیزی که پیدا می‌شود فیلم است! البته بستگی دارد فیلم را چه بدانیم. چند روز قبل‌تر کسی با آب و تاب از کمدی‌های جذابی می‌گفت که در سینما دیده است و کلی خندیده. اسم‌هایی که می‌آورد همان فیلم‌هایی بودند که حالا طرف بحث سه سال اخیر کارشناسان و منتقدان سینماست. آن‌ها می‌گویند این سینما نیست،‌ اما چه کسی حرف منتقد را خریدار است.

 

چه کسی حرف کارگردان اجتماعی‌ساز سینمای ایران را خریدار است. اصلا همین جماعتی که دور تا دور این سالن نشسته‌اند اگر سینما بروند، برای چه می‌روند؟ چند روز پیش جامعه‌شناسی در همین صفحه گفته بود‌: «مردم نمی‌خواهند مشکلات زندگی‌شان را در سینما ببینند، مردم برای دیدن غم پول نمی‌دهند». چند وقت قبل‌ترش در همین صفحه چندنفر به این سوال پاسخ داده بودند که فیلم کمدی هنوز راه نجات سینماست؟ جواب واضح بود،‌ سنیمای کمدی تمام شده است.

 

با خودم فکر می‌کنم اگر از داستان پرتکرار سینما بگذریم،‌ اگر از قضیه مدام کتاب بگذریم،  دقیقا فرهنگ را باید در چه نقطه تلاقی‌ای دنبال کنیم. هوش مصنوعی؟ حرف‌های ما هم دور این میز حول هوش مصنوعی است، شک ندارم گروه گسترده‌ای از کسانی که در این سالن حاضرند، یا از هوش مصنوعی استفاده می‌کنند یا به نتایج حاصل از استفاده دیگران واکنش مثبت دارند.

 

اما هوش مصنوعی، تازه ساخته بشر، امکان این را دارد که تقاطعی برای فرهنگ بسازد؟ امکان این را دارند که جای خوراک فرهنگی را بگیرد؟ می‌تواند خروجی هنری بسازد؟ باید با تردید به این پرسش‌ها نگاه کرد. هوش مصنوعی است دیگر، انتظارمان را باید به تناسب قد و قواره‌اش تنظیم کنیم. پس فصل مشترک من و این گروه از دختران و پسرانی که برحسب اتفاق در یک‌جا جمع شده‌ایم چه می‌تواند باشد؟ 

 

حالا چرا وسط آن کافه درندشت با آن فضای عجیب و دور از احوالاتم به این سوال‌ها رسیدم شاید عجیب باشد، اما واضح است! اینجا، همین صفحه و آن یکی که مقابل‌اش نشسته قرار است نقطه تلاقی باشد. تلاقی فرهنگ با زبان دیگر، که ما (همه آن‌ها که در کافه بودند) و شما (که این صفحات را می‌خوانید) را به یک فصل مشترک برساند.

 

قبول دارم بعد از خواندن این جمله چشم ریز کرده‌اید و با خود گفته‌اید:‌ «در همین دو صفحه!؟» ادعایی بزرگی به نظر می‌رسد. بزرگی‌اش اما ترسی برای انجام‌اش نمی‌سازد. قدر همین دو صفحه که اینجاست هم شاید بتوان کاری کرد. این را همان روز اول با خود عهد کردیم، آنچه حالا دلیل پرسش است اما ضعیف شدن انگیزه عهد اولی نیست؛ گمشدگی فرهنگ است. نه تنها در آن کافه، که حتی میان کسانی که نه کافه ادایی می‌روند، نه هنوز هوش مصنوعی را به رسمیت می‌شناسند، نه عضوی از نسل جدید هستند که دنیا را با دریچه دیگر ببینند.

 

امروز که فردای آن کافه باشد، به وقت نوشتن در این صفحه به این فکر می‌کنم، لحظه تعامل ما، با رمز فرهنگ کجا می‌تواند باشد؟ اصلا دیگر کسی دلش به حال آنچه بوده می‌سوزد؟ اصلا کسی خیالش از تغییرات فرهنگ ناراحت شده است؟ اصلا کسی به این فکر می‌کند که به کجا می‌رویم؟ چند وقت پیش کسی در همین صفحه گفت: «تنها راه مبارزه در ادوار مختلف تاریخ ایران مقاومت فرهنگی بوده است.»

 

او می‌گفت باید مقاومت کرد، باید برای فرهنگ جنگید، اصلا باید فقط جنگ فرهنگی کرد چون ایران در طول تاریخش با جنگ فرهنگی نجات پیدا کرده و زنده مانده است. این دقیقا همان چیزی است که سراغش را گرفته‌ایم. مقاومت فرهنگی. همه مقاومت را نگذارید پای مبارزه مدنی و سیاسی، بخشی از این مقاومت فرهنگی را باید نثار هجوم کرد، هجوم هر چیزی که بخشی از زندگی‌مان شده و ما را از اصل‌مان دور می‌کند.‌ بخشی از آن را صرف خودمان کنیم که دیگر دل‌مان نگران آینده نیست که چه پیش آید. نقطه تلاقی میان نسلی، تقاطع فرهنگ در مقابله با هجوم، چیزی جز مبارزه نیست. مبارزه‌ای که تمام آن سوالات به ظاهر ساده را پاسخ می‌دهد.


 

برای پیگیری اخبارتک نگاریاینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۵۹۹۵۸۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر