یادداشت| شبهای امتحان و راههای فرار از درس خواندن
تماشای چند ساعت ویدئو راجع به اینکه ریزش پشم گلدن رتریور بیشتر است یا ژرمن شپرد؟
هفت صبح| راههای فرار از درس خواندن، به تعداد انسانهای روی زمین متفاوت است. بهویژه وقتی بخواهید درسی بخوانید که چندان علاقهای به آن نداشته باشید؛ اینکه در زبان «فارسی میانه» (پیش از فارسی دری و فارسی امروز) به «بد» میگفتند «وَد» و به «باد» میگفتند «واد»! یا اینکه در زبان «آسی»، گویش «ایرونی» چیست و گویش «دیگوری» چیست!
راستش به من چه؟! همچنین است درباره پسوندهای «ایست»، «ایشت» و «دوم» که الان متروک شده و هیچکس حتی قبایل آدمخوار از آنها استفاده نمیکنند. فقط بهصورت نیممرده در لغات «بهشت» مانده یا مثلا «نخست»! ادبیات البته برای من هیچوقت شبیه به داس و کلنگ نبوده، بروم با آن زمین درو کنم یا اینقدر ابزاری که شبیه به چای کیسهای بزنم داخل روحم، فورا قرمز شود!
اما دارم بهسختی درس میخوانم چرا که احساس میکنم این درس به هیچ کار دنیا و آخرتم نمیآید! برای همین چند روز است کارهایی کردهام عجیب برای درس نخواندن! مثل تمرین حرکت پای شافل، ساعت سه نصفهشب. البته باید با ریتم کند شروع کنید، چون آنهایی که میگویند از اول فرز و بادامی پا زدهاند، مثل اسب دروغ میگویند. همچنین تماشای چند ساعت ویدئو راجع به اینکه ریزش پشم گلدن رتریور بیشتر است یا ژرمن شپرد؟
البته واضح و مبرهن است که من به عمرم سگ نداشتم و نخواهم داشت. اما چند ویدئو هم راجع به نحوه صحیح فرمانبری رتوایلر دیدم! یکی دیگر از روشهای فرار ذهنی و درس نخواندن، گیر دادن به کامنت ساده یکی از دوستان قدیمیست که قبلاً به تو «نه» گفته چون شبهای امتحان بهراحتی میتوانید آن کامنت را بهانهای کنید برای آغاز عاشقانهای طویل و فلسفی؛ عشق افلاطونی!
مطالعه اینترنتی دلایل طلاق مهدی ابریشمچی از مریم عضدانلو و هدایتش به رختخواب ایدئولوژیک مسعود رجوی هم جواب میدهد. با اینکه خدایی این مطالب را هزار بار قبلاً خواندهام اما خب هزار بار دیگر هم میخوانم. چون هنوز باورم نمیشود چطور اینهمه آدم را مچل خودش کرد و سر مطامع کاملا زیرتمبانی چرخاند! البته برای درس نخواندن تماس با بیماران فامیل و طلب شفای عاجل را هم حتما امتحان کنید؛ وقت را خوب میکشد و کمی هم از بار معاصی میکاهد.
ویدئویی هم میشود دید درباره اینکه فمنیستها خطرناکتر هستند یا گیاهخواران؟! ادامه بازی موبایلی آن پادشاه بیعرضه را هم مد نظر داشتم چند بار؛ همان شاه یولی که باید او را از هزار خطر و مصیبت نجات بدهی تا بهت سکه و زهرمار بدهد! سرآخر هم میشود به درآوردن صدای پرههای هلیکوپتر با لبها و صدای «زارپ» به کمک دست و زیر بغل اشاره کرد!
ویدئویی هم کنار گذاشتهام درباره نحوه جا انداختن تسمه اره برقی، زمانی که از جایش درمیآید. بعد دوباره آخر وقت، قبل از خواب، سری زدم به جزوه امتحانی، این یک بیت ولی چشمش را گرفت: «گر هزاران دام باشد در قدم / چون تو با مایی نباشد هیچ غم».