کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۷۷۶۷۸
تاریخ خبر:

یادداشت | گمشدگان‌ کار‌،‌ نان و زندگی‌!

یادداشت | گمشدگان‌ کار‌،‌ نان و زندگی‌!

یکی از آنان شبیه آشنایی است که در همین فصل سرد از گمشدن باز آمد...

هفت صبح| تراشه‌ای نازک و دلسوز از آفتاب روز چهارم اسفند از میان ابرهای سرگردان  روی سر بعدازظهر زمستان مستبد دست می‌کشد تا مسافرانی که با ایستگاه مترو میدان صنعت سر و سری دارند هوایی تازه کنند! برخی از آنان چون شب‌بیداران، خراب‌وخواب می‌روند.گروهی مثل گمشدگانی که تازه از سرزمین‌های دوردست  به خانه بازآمده‌اند برای لحظاتی تامل می‌کنند تا سمت‌وسوی رفتن را پیدا کنند. یکی از آنان شبیه آشنایی است که در همین فصل سرد از گمشدن باز آمد؛

 

 بیست وچند ساله ودر جست‌وجوی محبت رفته بود. تازه باز‌آمده بود. دیدمش، خودش بود اما حالش را که از احوالش پرسیدم فهمیدم خودش را در راه دلبندی گم کرده است. وقتی رفت، همه فکر کردند گم شده است، چون عکسش در روزنامه به زندگی لبخند می زد. همان موقع‌های پیش از روزنامه، گاه و بیگاه سر در گریبان می‌دیدمش که شبیه گمشده‌ها بود.

 

بار آخر که سر به زیر، عصری بهاری را زیر پا می‌گذاشت. سر راهش بودم، گفتم؛ دنبال دشمن می‌گردی؟گفت: دنبال دوست. من گفتم: پس دنبال خودتی، چون دوست و دشمن در آغوش خود توست! برای لحظه‌ای خیره شد و بعد رفت. به خیالم دنبال سرنخ عقل رفت و حالا که پس از مفقودی، پیدایش شده است، باور کرده‌ام او از اول خودش را گم کرده بود.

 

مثل همه ما که در این روزان و شبان تلخ و سرد از برای خرده‌ای آسایش‌، دقایقی آرامش و پاره‌وقتی امید همواره در حال گم‌شدن هستیم. همین دیروزها که غروب ریخته بود در پیاده‌رو، یکی از ما را دیدم که دست‌هایش را بغل‌نشین کرده بود و داد می‌زد؛  یافتم! یافتم! عابران روترش کردند! یکی گفت؛  چی را یافتید پدر جان؟ جواب داد؛ داروی گرانی! دیگر کسی چیزی نگفت، دو گنجشک روی درخت شروع کردند به جیک‌ و جیک! غروب خط کشید روی دامن آسمان!

 

باد به کرکره‌ پنجره سیلی می‌زند/  همه‌چیز سر جای خود است

با این حال ناشناسی در این نزدیکی‌ست/  شبیه پرنده‌ای مضطرب

راست اینست آن سال دورِ دور گمشده‌ها مثل حالا این‌قدر زیاد نبودند که گم‌شدن عادت  زمانه باشد. تک‌وتوک بودند؛  یعنی زندگی، کسی را تحویل گم‌شدن نمی‌داد، چون بستگان جور فراموشی حافظه اقوام را می‌کشیدند و به‌جز این زندگی هزار برابر از امروز ساده‌تر بود و لیلی‌ها مجنون داشتند ! 

 

حالا و اکنون درماندگی و استیصال  به شکلی  پیچیده و بی‌وقفه در تعقیب  ما مردمان معصوم مظلوم است تا جایی که هر لحظه یکی ازما مبتلای او می‌شویم و دربه‌در دنبال خود می‌گردیم!  گمشدگان  بسیارند، برخی که پیرتر از خود شده‌اند بی‌ملاحظه روی خط عابر پیاده می‌روند و گاه زیر ماشین گم می‌شوند. برخی هم خودشان را جوری گم می‌کنند که نامش فرار است اما ما می‌گوییم گم‌شده‌اند در واقع از بیکاری و بیماری روزگار پست، گم شده‌اند.

 

جمعی نمی‌خواهند گم شوند اما کسانی آنان را گم می‌کنند به‌خاطر مال یاچیزهای دیگری، اینان گاهی تقریبا صحیح و سالم پیدایشان می‌شود و گاهی خفته در خود در چاله‌ای. زیر پلی و یا در دوردست‌های زمینی متروک یافت می‌شوند وجمعی بی‌خبر از کوه و در و دشت، افتان وخیزان می‌روند، شاید در سر زمینی دیگر خود را پیدا کنند.

 

راست اینست  این روزها بسیاری صبح  گم می‌شوند وخوشبختانه سرشب پیدایشان  می‌شوند درحالی‌که کلاه خود را از دست داده‌اند  وقتی می‌گوییم خیلی خوشحالیم پیدایتان شد، نگران حالتان بودیم اما کلاهتان را چه‌کار کردید؟ پاسخ می‌دهند از بس که دنبال کار، نان و زندگی  گشتیم، خسته شدیم، رفتیم پارک روی نیمکت بیکاران سیگار به سیگار آسمان یخ‌زده را نقاشی کردیم! آخرسریادمان رفت کلاهمان را از روی نیمکت برداریم شاید هم کسی برداشت و رفت ازبس ما گم‌شده‌ایم!

 

رؤیای تو را می‌بینم/ چه دور چه نزدیک

که زیر نگاه آرام من/ موسیقی می‌شوی

شعرها از شاعران فرانسوی؛ مری کلربنگر  و ژول سوپرویل با ترجمه هنگامه هویدا

 

کدخبر: ۵۷۷۶۷۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر