مروری بر سری فیلمهای «مکس دیوانه»
جنون و آتشبازی در بیابانهای استرالیا
هفت صبح| این روزها با انتشار فیلم «فیوریوسا: حماسهای از مکس دیوانه» در اینترنت، بار دیگر مجموعه فیلمهای «مکس دیوانه» ساخته جرج میلر به مرکز توجهات آمده است. فرنچایزی که در دنیای آخرالزمانی رخ میدهد و قسمت دوم و قسمت چهارم که به ترتیب با نامهای «جنگجوی جاده» و «جاده خشم» شناخته میشوند، در میان بهترین فیلمهای اکشن ساخته شده، در تاریخ سینما قرار دارند. اما مکس دیوانه اصلا از کجا آمده است؟
دکتر میلر به اورژانس
«انگلیسیها، هریپاتر دارند؛ آمریکاییها، جنگ ستارگان و ما استرالیاییها، مکس دیوانه!» این جمله کریس همسورث، بازیگر نقش شرور فیلم «فیوریوسا» درباره ذات استرالیایی این سری فیلمهاست. در نگاهی بیرونی، استرالیا همان ایالاتمتحده آمریکاست، اگر هرگز انقلابی علیه پادشاه انگلستان در آن رخ نمیداد؛ یک مستعمره انگلیسی بسیار بزرگ که نه تنها یک کشور، بلکه به اندازه یک قاره است و انواع و اقسام اقلیمها، از سواحل استوایی تا بیایانهای لمیزرع مرکزی را در برمیگیرد.
این تقابل فرهنگ آنگلوساکسون با عجیبترین و گاهی خطرناکترین موجودات روی زمین، استرالیاییها را به جماعتی رها و کمی بیکله تبدیل کرده که عاشق فعالیت در طبیعت و خطر هستند. این جنبه از زندگی آنها باعث شده در عینحال که گاهی بسیار بدون تعارف و راحت هستند، سویه دیوانهواری هم در رفتار خود داشته باشند. به همین دلیل است که از تربیتکننده کروکدیل تا موجسوارانی بیکله یا بدلکارانی دیوانه در میان آنها پیدا میشود.
در چنین کشوری، جرج میلر، پزشکی جوان بود که در اورژانس کار میکرد. آن روزها، جادههای بیانتها و گسترده استرالیا و ماشینها و موتورهای قدرتمند و جدید آمریکایی، موج جدیدی از گروههای موتورسواری و رانندگان بیکله نوجوان را شکل داده بود که پس از تصادفات سهمگین، لتوپار به زیر دستان میلر و همکاران پزشکش در اورژانس میرسیدند. آنچه برای میلر جالب به نظر میرسید، این بود که پزشکان باتجربهتر به نوعی نسبت به این خشونت همیشگی، بیحس شده بودند.
میلر در شخصیت اصلی داستان خود دنبال همین حس میگشت؛ شخصیتی که ابتدا یک روزنامهنگار بود اما سپس به پلیس بدل شد تا بیشتر خشونت آنی را حس کند. مشکل دیگر هم مختصات تولید اثر بود. میلر در ابتدا دوست داشت فیلمی شهری بسازد اما هزینههای فیلمبرداری در شهر او را به حاشیه ملبورن و روستایی کوچک کشاند. جنونی مخفی و ذات استرالیایی میلر هم باعث شد تا با خروج از شهر، تصمیم بگیرد که اصلا داستان را به آینده نزدیک ببرد تا بتواند بدون اتصال به واقعیت روزمره، قصه خود را کمی جنونآمیزتر تعریف کند.
مکس دیوانه وارد میشود
اولین «مکس دیوانه» در سال ۱۹۷۷ ساخته شده و ابتدای فیلم، نوشتهای را میخوانیم که از وقوع حوادث داستان در «چند سال آینده» خبر میدهد که تقریبا میشود اواسط دهه هشتاد میلادی. مکس راکاتانسکی (با بازی مل گیبسون) عضو یک نیروی پلیس بزرگراه به نام نیروی پشتیبان اصلی یا MFP است که با یک گروه موتورسوار خطرناک درگیر میشود و زن و بچه خود را هم در این مسیر از دست میدهد.
بعد از این حادثه، تبدیل به مکس دیوانه شده و دنبال انتقامجویی است. در فیلم اول اصلا خبری از نشانههای آخرالزمانی نیست اما در عین حال زمان ساخت فیلم، بحران نفتی ناشی از جنگ اعراب و اسرائیل به کمبود سوخت در استرالیا منجر شده و شکلی از بحران آخرالزمانی را در ملبورن ایجاد کرده بود. به قول خود میلر، حتی در شهری آرام و بیحاشیه همچون ملبورن، کمبود سوخت در کمتر از 10روز باعث شد اولین گلوله شلیک شود! اگر این بحران به 10سال میرسید، چه اتفاقی میافتاد؟
این بحران نفتی تنها المان باقیمانده از فیلم اول است. «مکس دیوانه» با بودجه نزدیک به ۴۰۰هزار دلار ساخته شده و اصولا یک فیلم از نوع اکسپلویتیشن ماشینی محسوب میشود که در آن زمان افرادی مثل راجر کورمن زیاد از آنها میساختند. نقش مکس هم به مل گیبسون تازهکار رسید که به خاطر دعوایش در شب قبل، با صورت کبود به جلسه تست بازیگری آمد و در همان جا به عنوان مکس انتخاب شد.
فروش و استقبال غیرمنتظره از فیلم باعث شد که میلر ناگهان به یک چهره مهم در سینمای استرالیا بدل شود. درست است که فیلم بدلکاریها و اکشنهای خاص و بدیعی داشت و میشود اولین نشانهها از نبوغ بصری میلر در خلق اکشن را در آن دید اما اولین فیلم تقریبا حدود ۱۰۰میلیون دلار در سرتاسر جهان فروخت که آن را به پرسودترین فیلم تاریخ سینما تا آن زمان بدل کرد و حتی به یک پدیده فرهنگی در ژاپن بدل شد!
خود میلر هم بارها گفته که دقیقا متوجه نشده دلیل محبوبیت مکس دیوانه چه بوده است؟ در روایتی، جرج لوکاس و در روایتی یک فیلمساز استرالیایی، در پاسخ به این سوال میلر کتاب «قهرمان هزارچهره» را به او داده و تازه آنجا فهمیده که شخصیت مکس دیوانه، مثل یک کابوی آمریکایی یا یک سامورایی در هر فرهنگی وجود دارد؛ قهرمان تنهایی که به دنبال پیدا کردن معنای وجودی خود وارد یک ماجراجویی پرخطر میشود.
جنگجوی جاده
مثل هر فیلم کمبودجه دیگری، جرج میلر چندان از محصول نهایی «مکس دیوانه» راضی نبود. با اینکه فیلم در سرتاسر دنیا فروش خوبی کرده بود، اما به طور خاص در آمریکا کمپانی راجر کورمن، آمریکن اینترنشنال، «مکس دیوانه» را با دوبله جدیدی در قالب یکی از فیلمهای اکشن خود عرضه کرده و چندان شناخته شده نبود. روایت این است که میلر حتی گاهی با استفاده از داروهای توهمزا در سفری درونی به دنبال افسانهها و داستانهایی میگشت که بتواند دنیای مکس دیوانه را در آنها بگنجاند.
نتیجه این فرآیند قسمت دوم «مکس دیوانه» شد که یکی از بهترین فیلمهای اکشن دهه هشتاد میلادی است. حالا نه تنها مکس به یک آواره در بیابانها بدل شده که جامعه هم کاملا فرو پاشیده و بیقانونی جهان را فرا گرفته. مکس در این میان وارد قصهای میشود که انگار مستقیما از دل آثار آکیرا کوروساوا بیرون آمده: او مامور میشود تا در ازای سوخت و برگرداندن ماشین معروفش اینترسپتور، راه فرار را برای یک گروه از بازماندگان باز کند و جان آنها را از دست یک گروه موتورسوار خشن نجات دهد.
پخش فیلم در آمریکا به استودیوی برادران وارنر رسید. با توجه به اینکه فیلم اول چندان در آمریکا شناخته شده نبود، وارنر آن را با عنوان «جنگجوی جاده» اکران کرد. مکس در این فیلم بود که به یک ضدقهرمان اسطورهای بدل شد: عملگرا و کمحرف، شبیه یک سامورایی یا هفت تیرکش وسترن که تنها به هدف خود میاندیشد. مکس در ابتدای داستان، تقریبا از انسانیت تهی شده اما در تعامل با گروه بازماندگان و البته رویارویی با خشونت دسته موتورسواران، مقداری از این انسانیت را برمیگرداند.
آنچه کاملا در «مکس دیوانه ۲» به چشم میآید، تسلط بیشتر میلر بر فرم سینمایی است. اگر قسمت اول را پزشک جوان علاقهمند به سینما و اکشن ساخته بود، در «مکس دیوانه ۲» شاهد خیزش شخصی هستیم که به قول گییرمو دلتورو «فیلمساز محبوب فیلمسازان» و استاد خلق معنا و هیجان با استفاده از تصاویر است. میلر با شناختی که از مخاطب خود پیدا کرده، بسیار رادیکالتر در فیلم دوم به مینیمالیسم روایی روی میآورد.
او که آشکارا الهام گرفته از اکشن جاری در فیلمهای ستارگان دوران صامت مثل باستر کیون و هارولد لوید است، دائما صحنههای اکشن نفسگیر خلق میکند. داستان فیلم شباهت زیادی به آثاری مثل «یوجیمبو» یا «آخرین مبارز» دارد و سکانسهای اکشن فیلم هم به نوعی نسخه ارتقا یافته ایدههایی در «لارنس عربستان» و «بن هور است» که حالا با کامیون، موتور، ماشین و هلیکوپترهای یکنفره، انجام میشود. بیخود نیست کارگردانی مثل دیوید فینچر که درگیر مسئله فرم روایت سینمایی است، تا این حد به «جنگجوی جاده» علاقه دارد.
مکس در قفس!
با موفقیت و محبوبیت «مکس دیوانه ۲»، ساخت قسمت سوم قطعی به نظر میرسید اما همانطور که کریستوفر نولان هم چندی پیش اشاره کرده، ساخت قسمت سوم خوب در تاریخ سینما چندان باسابقه نیست، مخصوصا قسمتهای سومی که از ابتدا مثل «ارباب حلقهها» نقشه راه نداشته باشند. در فیلمهای اول، فیلمساز نامطمئن از خود، ایدههایی را به عموم مردم ارائه میکند. ایدههایی که ممکن است مثل «مکس دیوانه» یا «ترمیناتور» به شدت با نظر عامه مردم هماهنگ شود و محبوبیت پیدا کند.
اینجاست که فیلمساز باهوش، چه جرج میلر و چه جیمز کامرون، ایدهها را میگیرند و تا بالاترین حد آنها را جلو میبرند و با توجه به بودجه بیشتر و جلب نظر عموم، نتیجه یک فیلم ماندگار میشود که همان اتفاقی است که برای «مکس دیوانه: جنگجوی جاده» و «ترمیناتور ۲» افتاد. اما وقتی کار به قسمت سوم میرسد، با مشکلی اساسی روبهرو میشویم: فیلمساز یا باید راهی جدید برای نوعی روایت نو پیدا کند که در اینصورت ممکن است مخاطبان همیشگی اثر را از دست بدهد یا به ورطه تکرار بیفتد.
قسمت سوم با عنوان فرعی «آنسوی تاندروم» دقیقا دچار همین مشکل است. «مکس دیوانه» دیگر به یکی از داراییهای برادران وارنر بدل شده بود. اواسط دهه هشتاد و با موفقیت چهرههایی مثل جرج لوکاس و استیون اسپیلبرگ، وارنر، میلر را زیر فشار گذاشت که از خشونت «مکس دیوانه» بکاهد و این فیلم را به یک اثر نوجوانانه با رده سنی PG-13 بدل کند.
مکس حالا در قسمت سوم با ملکه یک زمین مبارزه گلادیاتوری به نام تاندروم و قبیلهای از کودکان گمشده (با بازی تینا ترنر) روبهرو میشود. تاندروم خالی از ایدههای بصری نیست. به طور مثال همین زمین نبرد گلادیاتوری بسیار جالب است اما فیلم، ریتم دیوانهوار و نفسگیر قسمت دوم را ندارد. میلر که احتمالا از محبوبیت شخصیت مکس در میان نوجوانان باخبر بوده، انگار عذاب وجدان پیدا کرده و حسابی دوز خشونت فیلم را کاهش داده که شدیدا به سیمای مکس آسیب زده است.
مهمترین اتفاق در زمان تولید قسمت سوم، مرگ بایرون کندی در سقوط هلیکوپتر بود. کندی تقریبا خالق دیگر «مکس دیوانه» در کنار میلر به حساب میآمد و نقشی بسیار فراتر از یک تهیهکننده در خلق این مجموعه داشت. مرگ کندی دقیقا پیش از آغاز فیلمبرداری، باعث شد میلر به قدری در سوگ دوستش فرو برود که از جرج اوگویل بخواهد که کارگردان مشترک فیلم سوم شود. نتیجه فیلمی چندپاره است که به هیچ وجه جنون «مکس دیوانه» را ندارد. بخش تاندردوم لحظات جالبی را رقم میزند اما بسیار کندتر از چیزی است که انتظار داریم. کل بخش بچههای گمشده هم انگار یک فیلم اسپیلبرگی است که ناگهان در وسط فیلم میلر جایگذاری شده است.
بازگشت جنون
میلر پس از قسمت سوم، چند دهه «مکس دیوانه» را کنار گذاشت و به سمت آثاری بسیار متفاوت مثل «جادوگران ایستوویک»، «روغن لورنزو»، «بیب» و انیمیشن «خوشقدم» رفت. انگار میلر در سوگ دوستش تصمیم گرفته بود که سینمای خود را زیر و رو کند و به سمت ساخت آثاری خانوادگی برود. اما در طول این سالها او همیشه ایده ساخت دنبالهای بر «مکس دیوانه» را در ذهن خود داشت و حتی در دهه نود به ساختن سریالی از آن بسیار نزدیک شد.
دو ایده تمام این سالها در ذهن او باقی ماند؛ اول تعقیبی بیوقفه که کل فیلم را شامل شود و دوم شهری در آخرالزمان که در آن مهمترین مسئله توانایی به دنیا آوردن فرزندی سالم است؛ چون دیگر آخرالزمان به جایی رسیده که انسانها در حال انقراض هستند. این دو ایده بالاخره در میانه دهه ۲۰۱۰ به چهارمین قسمت «مکس دیوانه» با عنوان «جاده خشم» بدل شد.
پس از حواشی زیادی که مل گیبسون با اظهارات عجیب خود ایجاد کرده بود، تام هاردی جایگزین او در نقش مکس و شارلیز ترون هم در نقش فیوریوسا به فیلم اضافه شد. میلر انگار که دوباره به روحیه خود در زمان ساختن قسمت دوم بازگشته، بهترین ایدههای فیلمهای قبلی را برداشته، با نوشابه انرژیزا قاطی کرده و با تکنولوژی روز آن را به یکی از نفسگیرترین اکشنهای تاریخ بدل ساخته است. فیلمی که حتی لحظهای از تپیدن نمیایستد و بیوقفه به ترکیب آتش، بنزین و جنون برای حرکت موتورش ادامه میدهد.
«جاده خشم» این بار مکس آواره را در زیر سیطره جوی ابدی قرار میدهد؛ مردی که صاحب مکانی دارای آب و گیاه به نام سیتادل است. اما در قلب سیتادل توطئهای به جریان افتاده. فیوریوسا یکی از فرماندههای ارشد جو، زنان بارور او را میدزدد تا به محلی امن ببرد که در کودکی پناهگاه خودش بوده. مکس هم ناخواسته در این تعقیب و گریز دیوانهوار درگیر میشود.
«مکس دیوانه: جاده خشم» شاید نقطه اوج کارنامه و بازگشت میلر به حوزه قدرت خود بهعنوان یک داستانگوی بصری باشد. فیلم نه تنها فروش مناسبی داشت بلکه در 10رشته نامزد اسکار شد و در 6رشته توانست جایزه را به خانه ببرد. از طرف بسیاری از جوامع منتقدین و موسسات سینمایی به عنوان یکی از برترین آثار ۲۰۱۵ یاد شد. اما تولید این فیلم بیحاشیه نبود؛ از دعواهای مکرر تام هاردی بگیرید که اصلا متوجه شیوه خاص فیلمسازی میلر نمیشد و با عوامل از جمله شارلیز ترون، دعواهای متعدد داشت تا دعوای حقوقی میلر و برادران وارنر در تقسیم سود فیلم که 10سال تولید قسمت بعدی را به تاخیر انداخت. درست زمانی که «مکس دیوانه» میتوانست دوباره فرهنگ عامه را تسخیر کند، متوقف شد.
جنون این بار از نوع فمینیستی!
آخرین ساخته میلر برای اولین بار از شخصیت مکس دیوانه فاصله گرفته و به سراغ فیوریوسا و پیش درآمد زندگی او رفته است. ابتدا قرار بود شارلیز ترون به این فیلم با تکنولوژی جوانسازی برگردد اما فجایعی مثل «مرد ماه جوزا» آنگ لی که همین تکنولوژی را برای ویل اسمیت به کار برده بود، میلر را قانع کرد که بازیگری جوانتر نیاز دارد و قرعه به نام آنیا تیلور جوی افتاد که با مینیسریال «گامبی وزیر» به ستارهای محبوب بدل شده بود.
«فیوریوسا» بازتعریف همان مسیر قهرمان این بار از نگاه یک زن است. دمنتونس با بازی کریس همسورث در کودکی فیوریوسا را از سرزمین سبز مادران میدزدد و دخترک در مسیر قدرتطلبی او قرار میگیرد اما در نهایت انتقام فیوریوسا از اوست که سبب نابودی دمنتوس میشود. باید این را گفت که برای طرفداران اکشن «مکس دیوانه»، «فیوریوسا» اکشن نفسگیری ندارد و بیشتر حالت یک افسانه و اپرای اساطیری در ترکیب با ماشین، موتور، سوخت و گلوله را پیدا کرده. اینجا خبری از اکشن بیوقفه نیست و در نتیجه با نوعی دیگر از فیلم روبهرو هستیم که میخواهد تمام زندگی یک شخصیت را در دو ساعت و نیم تعریف کند.
برای مخاطبی که این روزها آثار زندگینامهای را با سریالها و در طول چند فصل تجربه میکند، «فیوریوسا» هرگز نمیتواند فرصت لازم برای انتقال عمیقترین درونیات شخصیتهایش را پیدا کند. از سوی دیگر بخش اعظمی از مشکلات فیلم به مسئله ساختن پیشدرآمد برمیگردد. اینکه چون از اتفاقات بعد از این فیلم آگاه هستیم، سرنوشت بیشتر شخصیتها را میدانیم و مخصوصا از سرمایهگذاری عاطفی روی شخصیتهای جدید خودداری میکنیم. در نهایت «فیوریوسا» کمی پراکندهتر و آرامتر از آن است که بتواند به یک اثر پرتنش و ماندگار مانند «جنگجوی جاده» یا «جاده خشم» تبدیل شود.