وقتی مجریان برنامه کودک قدیمی وایرال شدند | برید عقب... عقبتر...
ویدئوی اینستاگرامی دو خانم مجری معروف یاد برنامههای کودک قدیمی را زنده کرد
هفت صبح| این دو خانم مجری معروف برنامه کودک شب سهشنبه با انتشار یک ویدئو سر از اکسپلور اینستاگرام بیش از 100 هزار کاربر ایرانی درآوردند.
الهه رضایی گوشی در دست از خودش و گیتی خامنه، فیلم میگرفت و با خنده میگفت: «گیتی خانم میگن من و تو مثل لولک و بولکیم. پت و مت.» این ماجرا دوباره نوستالژی برنامههای کودک دهه 50 تا 70 را زنده کرد.
الهه رضایی و گیتی خامنه را همه با برنامههای تلویزیون بعد از انقلاب میشناسند. از زمانی که در هر کوچه نهایتا یک خانه تلویزیون داشت تا وقتی که تصاویر رنگی برای اولین بار از جامجم مخابره شد. نام این دو مجری و گوینده تلویزیونی که در سن و سال مشابهی کار را شروع کرده بودند از همان زمان به یکدیگر گره خورد.
بچههای توی خونه؛ سلام
الهه رضایی هنوز هم که در اینستاگرام ویدئو منتشر میکند سبک قدیم مجریگری خود را دارد و طوری حرف میزند که انگار صدای مخاطب را از پشت تصویر میشنود.
درست مثل قدیم که میگفت: «سلام به بچههای توی خونه. حال شما چطوره؟ خوب و خوش و سلامت هستید؟ خداروشکر. مدرسه امروز خوب بوده؟ همه کاراتون رو انجام دادید؟ باریکلا. یه باریکلا و آفرین برای همه بچههای خوب و درس خون که حرف بزرگتراشون رو گوش کردند. الانم میخوان حرف منو گوش کنند. چطوری؟ شماها که جلو نشستید. بله برید عقبتر. بازم عقبتر. یه کوچولو دیگه. آفرین. این خوبه. جایزه ما به شما یه برنامه قشنگه. تماشاکنید.»
رضایی سال 1358 حدودا 16 ساله بود که برای اجرای برنامه کودک در تلویزیون ظاهر شد. بیآنکه بداند که اصلا نور چیست، چراغ صدا چیست و چراغ دوربین چه کار میکند؟ به او گفتند بشین و صحبت کن و بعد هم تعدادی نقاشی و گفتند این ها را نمایش میدهیم. حتی اولین بار 20 ثانیه از پخش زنده که باید نقاشیهای بعدی را اعلام میکرد ساکت میماند و متوجه نمیشود که برنامه ادامه داشته. او در دهه 60 به اوج شهرت خود رسید. شهرتی که هنوز ادامه دارد.
اولین بار قصه از این جا شروع میشود: تلویزیون اعلام میکند که قرار است از مجریان کم سن و سال استفاده شود. او و دوستش تصمیم میگیرند به جام جم بروند و تست دهند. خودش بعدا تعریف کرده که ماهی هزار و 200 تومان از تلویزیون حقوق میگرفت.
از همان سال شروع به کار تا سال 1365 بیوقفه برنامههای او ادامه داشت که یک روز در میان با گیتی خامنه اجرا داشتند.
این مدت توانست در دانشگاه در رشته مدیریت درس بخواند و یکی دو سال هم به خاطر تولد دو پسرش کار را کنار بگذارد و دوباره به تلویزیون برگردد. از سال 1378 حوزه کاری خود را به برنامههای بزرگسال تغییر داد. او اینطور روایت کرده که به خاطر اختلاف با مدیر گروه کودک و نوجوان بر سر کار کردن هم زمان در شبکه جام جم همکاریاش را با شبکه یک قطع میکند. این روزها بیشتر ویدئوهایی که امروز از خودش میگیرد در مهد کودک او در محله دیباجی شمالی تهران ضبط میشود.
«چشمهای قشنگتون خراب میشه...برو عقب ...عقب ...عقبتر.» گیتی خامنه یک سال کوچکتر از رضایی و متولد سال 1343 است. زندگی او پر از هیجان، نوسان، جنب و جوش و خلاقیتی است که از پانزده سالگی شروع شده.
خودش تعریف کرده که در تهران به دنیا آمده اما در شناسنامهاش یک «ی» کوچک دنبال کلمه خامنه داشته. همیشه و هر وقت از او بپرسید چند سالت است جواب میدهد 25 سال. او هم مانند یار غار خود کار در تلویزیون را از همان سال 1358 شروع کرده و دقیقا چهره هر دو هم مثل همدیگر از دهه 50 تا امروز نسبتا بیتغییر باقی مانده است.
برنامههای رضایی تا سال 1378 در تلویزیون ادامه داشت اما خامنه تا سال 1370 در صدا و سیما ماند. خودش در مصاحبهای گفته ماهی دو هزار و 500 تومان حقوق میگرفت. بعد از 15 سال کار و البته تحصیل در رشته زبان انگلیسی و به آمریکا مهاجرت میکند.
آنجا هم سر خود را به چندین کار گرم کرده. برای مدتی در یکی از مدارس کالیفرنیا زبان فارسی تدریس میکرد. از سال 1373 درسش را در رشته کارگردانی در یکی از دانشگاههای این ایالت ادامه میدهد. در چندین کلاس و دوره آموزشی دیگر هم شرکت میکند که به نوعی همه آنها به کودک و نوجوان مربوط میشد.
وقتی سال 1389 به ایران برگشت با همکار قدیمی خود، الهه رضایی در شبکه تهران برنامه بچههای تهران را روی آنتن بردند. سپس به صورت پراکنده در سالهای بعد هم در شبکه پویا، دو و شبکه سحر برنامههای مختلفی در ژانرهای متفاوت داشته.
او تجربه صداپیشگی، ساخت فیلم، ترجمه و تالیف کتاب هم داشته. همچنین در چند اثر مستند و سینمایی دستیار ابراهیم حاتمیکیا و عباس کیارستمی هم بوده.
در یکی از جنجالیترین مصاحبههای اخیرش به روایتهای نشنیده شده از مزاحمتهایی که در سالهای اولیه کار تجربه کرده میپردازد و میگوید پشت آن چهره کودکانه چه ناراحتیهایی وجود داشته: «من یک دختر 15 ساله بودم که بسیاری از آدم ها من را میدیدند. اتفاقی که برایم افتاد و هضمش سنگین بود این بود که افراد احتمالا با نیتهای خیر میآمدند پیشنهاد ازدواج میدادند یا من را تعقیب میکردند. امکان نداشت روزی برنامه تمام شود و من تعقیب نشوم. از 15 سالگی که وارد تلویزیون شدم روزی 10تا 15 مورد پیشنهاد داشتم. شاید اگر در سنین بالاتر این اتفاق افتاد آمادگی داشتم اما در آن سن آزرده میشدم. اتفاق افتاده بود که فردی ارتشی بود و با محافظانش میآمد کوچه ما و پیشنهاد میداد یا یکی از همکارانم پیشنهاد میداد و وقتی نه میشنید باید دائم اخمش را تحمل میکردم.»