کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۷۹۴۹۳
تاریخ خبر:

ناگفته‌هایی از تنها شاهد خودکشی آدولف هیتلر

ناگفته‌هایی از تنها شاهد خودکشی آدولف هیتلر

جسد پیشوای رایش سوم در حالی که روی کاناپه نشسته بود، دیده می‌شد. بر روی شقیقه سمت راستش سوراخی به اندازه یک سکه یک مارکی نمایان بود که خون از آن به‌شدت فوران می‌کرد.

به گزارش هفت صبح، شامگاه سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۲۴ رادیو هامبورگ خبر داد که هیتلر در همان روز در مقابل عمارت مستشاری رایش واقع در قلب برلن کشته شده است.

 

این خبر به سرعت نور در سراسر جهان مخابره و موجب خوشحالی دولت‌هایی شد که از هیتلر دل خونی داشتند و پیشوای آلمان باعث بدبختی و ورشکستی آن‌ها شده بود. کمی بعد در شرح جزئیات گفته شد که او خودکشی کرده است. سال‌ها بعد هاینتس لینگه پیشکار مخصوص هیتلر که در هنگام خودکشی او در همان عمارت مستشاری رایش یا صدارت عظمای آلمان حضور داشت، روایت خود را از آن‌چه در آن روهای آخر دیده بود به قلم آورد.

 

این روایت را روزنامه اطلاعات از روز چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۴۰ به صورت سریالی ترجمه و بازنشر کرد. در ادامه بخش نخست خاطرات لینگه را از خودکشی هیتلر به نقل از اطلاعات مورخ ۱۶ اسفند ۱۳۴۰ می‌خوانید:

 

درست ده دقیقه به ساعت چهار بعد از ظهر روز ۳۰ آوریل ساعت ۱۹۴۵ [۱۰ اردیبهشت ۱۳۲۴] مانده بود که صدای شلیک گلوله‌ای در فضای عمارت صدارت عظمای آلمان واقع در برلن پیچید، من که آن لحظه جلوی اتاق مخصوص نقشه‌های جنگی واقع در ده‌متری زیر بنای صدارت عظما بودم به خود لرزیدم زیرا فهمیدم که پیشوا خودکشی کرده است. سپس سکوت عمیقی آن پناهگاه زیرزمینی را فرا گرفت، فقط گاه‌گاه صدای شلیک توپخانه شوروی‌ها بود که آن سکوت هولناک را درهم می‌شکست.

 

جای وقت تلف کردن نبود، نهیبی به خود زدم و وارد اتاق نقشه‌ها شدم. با منظره‌ای که در مقابل خود دیدم استخوان‌هایم به لرزه درآمد. جسد پیشوای مقتدر رایش سوم به حالت نشسته روی کاناپه‌ای قرار داشت. روی شقیقه طرف راست صورتش سوراخی به بزرگی یک سکه یک‌ مارکی که از آن خون به‌شدت فواره می‌زد دیده می‌شد. صورت هیتلر غرق خون بود و خون او روی صورت و چانه‌اش و از آن‌جا روی لباس‌ها و کاناپه چکیده بود.

 

اونیفورمی به تن داشت که من چند ساعت قبل به‌دقت برایش از چمدان درآورده بودم. به هیچ وجه چین و چروکی در آن دیده نمی‌شد، یک اسلحه کمری والتر ۷.۶۵ پایین پایش کف اتاق قرار داشت که ظاهرا پس از خودکشی از دست راستش به زمین افتاده بود.

 

در حدود یک متر دورتر از این، اسلحه دیگری که کالیبرش ۶.۳۵ بود به نظر می‌رسید با این اسلحه اوا براون معشوقه و همسر آخرین دقیقه هیتلر خودش را کشته بود. جسد خون‌آلود اوبا براون نیز کنار جسد آدولف هیتلر دیده می‌شد. به نظر من خودکشی آن زن زیبا و مهربان و وفادر چند دقیقه قبل از خودکشی پیشوا صورت گرفته بود. در قیافه او به هیچ وجه اثری از درد و رنج یا نگرانی و تشویش محسوس نبود. هر تازه‌واردی در اولین لحظه ورود به اتاق تصور می‌کرد او به خواب رفته است. من می‌دانستم که او قبل از خودکشی یک کپسول زهر نیز بلعید است.

 

یک ساعت قبل از آن خودکشی دست‌جمعی، پیشوای من دستور قتل بلوندی سگ گرگی و محبوب و سوگلی خود را صادر نموده بود. دو سگ دیگر متعلق به او نیز که پاسداری اتاق‌های او را به عهده داشتند تیرباران گشتند. پیشوای من مایل نبود هیچ‌یک از متعلقات او به چنگ دشمن بیفتد، به همین جهت با از خود گذشتن عجیبی پیش پای روس‌ها را جارو نموده بود. باید بگویم هیتلر سگ‌باز عجیبی بود و به این حیوان باوفا محبتی فراوان داشت.

 

پنج روز قبل از بروز فاجعه یعنی قبل از خودکشی هیتلر، که اگر فراموش نکرده باشم روز ۲۵ آوریل ۱۹۴۵ بود، پیشوا مرا به همین اتاق یعنی اتاق نقشه‌ها که در ضمن ستاد فرماندهی و مرکز خبرگزاری نیز بود احضار کرد. از زمانی که روس‌ها برلن را محاصره کردند و برلن دقیقا به خطر افتاد پیشوا شب و روز از آن اتاق استفاده می‌کرد. اتاقی بود کوچک و ساده که از یکی از زوایای آن دری به اتاق خواب هیتلر باز می‌شد. درست روبه‌روی این در، اتاق خواب اوا براون قرار داشت. اتاق شخص من نیز پشت قسمتی قرار داشت که خانواده گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر در آن زندگی می‌کردند. روز ۲۵ آوریل وقتی وارد اتاق شدم هیتلر مثل مجسمه‌ای پشت میزش ایستاده بود. چهره‌ای رنگ‌پریده و نگاه‌هایی سرد و جدی داشت. به سلام من جواب گفت و به‌دقت مشغول برانداز کردن من شد. من به این‌طور نگاه هیتلر عادت داشتم ولی نگاه‌های او در آن روز اثری دیگر روی انسان می‌گذاشتند مثل آن بود که پیشوا با نگاه‌های نافذش می‌خواست مرا هیپنوتیزم کند. پیشوا بالاخره سکوت را شکست و گفت:

 

- لینگه، من قصد دارم شما را از خدمتم مرخص کنم. شما باید سعی کنید به هر نحوی هست از برلن خارج شده خودتان را به فامیلت برسانید.

 

جواب دادم:

 

- پیشوای من، دوران خوشی و سعادتم را در خدمت شما گذرانده‌ام، چگونه انتظار دارید در این روزهای تیره و ناگوار شما را تنها بگذارم. من آینده را به هر صورتی که باشد با کمال میل استقبال می‌کنم و در خدمت شما می‌مانم.

 

پیشوا بدون آن‌که کوچک‌ترین تغییر حالتی بدهد، با یک حرکت دست ادامه داد:

 

- من هم غیر از این انتظاری نداشتم.

 

آن‌گاه با صدای خفه و گرفته‌ای گفت:

 

- من شما را احضار کرده‌ام که ماموریت بسیار مهمی به دوش‌تان بگذارم. من و مادموازل براون تصمیم گرفته‌ایم متفقا خودکشی کنیم. وظیفه شما و دستور من به شما آن است که سعی نمایید پس از خودکشی اجساد ما را بسوزانید تا به دست دشمن نیفتد. به اندازه کافی بنزین تهیه کنید و دم دست بگذارید. اجساد ما را در پتویی بپیچید، روی‌مان بنزین بپاشید و سپس آتش بزنید، وقتی این کار را کردید کلیه اثاثیه و اوراق متعلق به مرا که ممکن است باعث شناسایی من شوند یعنی از اونیفورم‌ها گرفته تا کاغذها و نقشه‌ها همه را جمع‌آوری کرده بیرون برده آتش بزنید؛ اما متوجه باشید عکس «فردریک کبیر» را که بالای سر میز آویخته است جزو آن‌ها نسوزانی.

 

این عکس به‌شدت مورد علاقه هیتلر بود زیرا فردریک کبیر کسی بود که بنیان‌گذار امپراتوری آلمان محسوب می‌شد. در روزهای خوش و ناخوش هیتلر همیشه نگاهش را به نگاه سلطان پروس می‌دوخت و از او الهام می‌گرفت.

 

پیشوا پرسید:

- فهمیدید چه گفتم، لینگه؟

- آری پیشوای من، اوامر شما را مو به مو اجرا خواهم کرد.

کدخبر: ۵۷۹۴۹۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر