یادداشت| پرونده کوکازیرو و اسب تکشاخ

میگویم کجا چاخان کردهام که میگوید: «همون که میگی کوکازیرو شیرین نیست.»
هفت صبح| میگوید: «این دوستام هی میگن چرا بابات همیشه عینک دودی میزنه؟» گفتم برایشان توضیح بدهد که من توی روز خوابم و اگر میبیند گاهی میآیم مدرسه دنبالش به این خاطر است که دست مادرش بند بوده و به من زنگ زده که بروم برش دارم و نور روز کورم میکند.
میگوید: «مثل خفاشها؟» میگویم نه به این بدی که او میگوید ولی بله. میپرسد: «چرا آدمها بعضیهاشون مثل تو روزها میخوابن؟» برایش زبان میگیرم که ما آدمهای خاصی هستیم و ساعتمان با مردم نمیخواند. میگوید: «باز الکی داری میگی که از همه بهتری؟» میگویم نه و ابدا و اصلا منظورم این نبوده و در واقع خواسته بودم یک ویژگی را برایش باز کنم.
میگوید: «ویژگی یعنی تو از همه بهتری دیگه.» میگویم نه و این یعنی من اینجوریام. میپرسد: «چرا همهاش میخوای بگی از بقیه بهتری؟» یک دم یاد مادرم و مدیران دبیرستانها و معلمهای پرورشی و خاطرات بسیار تلخی میافتم که دیگر گذشته و میگویم من اصلا چنین قصدی ندارم و نداشتهام و به خدا فقط شبها بهتر کار میکنم.
میگوید: «خب تو روز کار کن مثل همه آدمها شب بخواب. آدم سرش درد میگیره.» میگویم برای همین است که شیشههای پنجره اتاق خوابم را ورق آلومینیوم چسباندهام که نور نیاید. میگوید: «عین خونه جادوگر هانسل و گرتل شده.» میگویم آنکه از شیرینی درست شده بود. میگوید: «خب اتاق تو هم از بیرون انگار کاغذ شکلاته.»
راست میگوید و سردرد آمده و ماندهام این باقی راه را چه کنم و تازه خدا به داد برسد که قرار است تا آمدن مادرش توی خانه هم یکبند حرف بزند و چه کنم که توی دنیا همین یکی را دارم و اگر قرار است از سردرد حرفهاش بمیرم این گردن من و این تیغ زبانش.
میگویم که اصلا هم کاغذ شکلات نیست و تازه عایق گرمایی هم هست چون تابستانها گرما را بر میگرداند و زمستانها توی خانه را گرم نگه میدارد. میگوید: «برو بابا. تو هم که هرچی آدم میگه یه دلیل علمی براش جور میکنی. همهاش هم چاخانه.» میگویم کجا چاخان کردهام که میگوید: «همون که میگی کوکازیرو شیرین نیست.» میگویم من نگفتم شیرین نیست و گفتهام قند ندارد. میگوید: «خب همین که قند نداره یعنی شیرین نیست دیگه. من خوردم خیلی هم شیرین بود. دلم رو هم زد.» میگویم چون به طعمش عادت ندارد وگرنه آن شیرینی مصنوعی است و خیلی هم علمی و آمریکا هم گفته اشکال ندارد.
میگوید: «کوکاکولا پول داده اون گزارش رو واسهاش نوشتن.» چارشاخ مانده و میگویم این حرفها را از کجا یاد گرفته که میگوید: «خودم رفتم توی گوگل نوشتم کوکازیرو ضرر داره یا نه که دیدم نوشته همهاش الکیه.» در میآیم که بهتر است جای این کارها به درس و مشقش برسد و اصلا امشب مشقشان چی هست که میگوید:
«اصلا بهتر شد میام خونه تو چون باید روی یه موضوعی تحقیق کنم.» میپرسم چی و میگوید: «روی اسبهای تکشاخ.» میگویم چه خوب و کلی افسانه داریم که توی آنها تکشاخها حضور دارند و حتی هری پاتر هم یک جاییاش تکشاخ دارد که میگوید: «توی تحقیق من دخالت نکن. تکشاخها واقعیت دارن.»