باشگاه مشتزنی| قهر و آشتی؛ چادرها را جمع کنید! حرکت میکنیم!

بهروز وثوقی از روزی در اصفهان میگوید که صبح زود با آنتونی کوئین قرار دوچرخهسواری گذاشت
هفت صبح، رضیه انصاری| چادرها را جمع کنید! حرکت میکنیم! آرتیست آمریکایی همین یک خط دیالوگ را هم نمیتواند به فارسیِ درست و درمان بگوید. بیست، سی برداشت میگیرند تا سرانجام کارگردان راضی شود. آرتیست آمریکایی به آرتیست ایرانی میگوید عجب کار سختی است و تو چطور با اینکه انگلیسیات خوب نیست، آن همه دیالوگ را حفظ کردهای و میگویی؟ حالا آرتیست آمریکایی کی باشد؟ جناب آنتونی کوئین. هنرپیشه ایرانی کیست؟ بهروز وثوقی. زمان؟ سال ۱۳۵۷، سر صحنه فیلمبرداری سینمایی «کاروانها» به کارگردانی جیمز فارگو، محصول مشترک ایران و آمریکا.
بهروز وثوقی در کتاب زندگینامهاش (به کوشش ناصر زراعتی، آرانپرس آمریکا، ۲۰۰۴) در بخش خاطرات مربوط به این فیلم از آشناییاش با آنتونی کوئین تعریف میکند و از روزی در اصفهان میگوید که صبح زودش با آنتونی کوئین قرار دوچرخهسواری گذاشتهاند. داستان فیلم در افغانستان اتفاق میافتد اما در بوشهر و اصفهان فیلمبرداری میشود و محمدعلی کشاورز، پرویز قریبافشار، محمدتقی کهنمویی و چند ایرانی دیگر هم جزو هیات بازیگران ایرانیاند.
از آنجایی که بهروز وثوقی یکی از ستارههای معروف سینمای آن سالها بوده، مردم اصفهان او را میشناسند و دنبالش میافتند و برایش هورا میکشند. جناب آنتونی کوئین هم که در مملکت غریب به اندازه ستاره وطنی شناس نبوده، لابد از تشویق برابر برخوردار نشده و تازه آرامش برنامه دوچرخهسواریاش هم خراب شده، به جناب بهروزخان میگوید از فردا دیگر با تو نمیآیم و خودم تنهایی میروم دوچرخهسواری. یعنی دلخور شده؟ شاید. دلخوری بعدی اما جدیتر است.
با اینکه فیلمنامه بر اساس کتابی از جیمز آلبرت میچنر نوشته شده و بازیگران فیلمنامه را خواندهاند و قرارداد امضا کردهاند، آنتونی کوئین به قول بهروزخان دبّه میکند. او که در نقش ذوالفقار، رئیس طایفه ایفای نقش میکند و قرار است در پایان فیلم در جنگ با نیروهای ارتشی کشته شود، میگوید طرفدارانش دوست ندارند او در فیلمها کشته شود و بنابراین باید حتما پایان فیلم عوض شود.
کارگردان و دستاندرکاران یک جلسه مشورتی بر پا میکنند تا تصمیم بگیرند کدام نقش از چهار شخصیت اصلی فیلم، یعنی ذوالفقارخان (با بازی آنتونی کوئین)، سرهنگ نصرالله (با بازی بهروز وثوقی)، مارک میلر، فرستاده آمریکایی (با بازی مایکل سارازین) یا اِلِن (با بازی جنیفر اونیل) در آخر کشته شوند. دلیل آنتونی کوئین که معلوم است. سارازین هم زیر بار نمیرود و میگوید من نماینده دولت آمریکا هستم و صورت خوشی ندارد در فیلم کشته شوم.
جنیفر هم اگر کشته شود، معنای فیلم تحت تاثیر قرار میگیرد. بحث و گفتگو بالا میگیرد و آنتونی کوئین که خسته و کلافه شده با عصبانیت میگوید اصلا گور پدر سرهنگ نصرالله، او را میکشیم! البته دقیقا از اصطلاح گور پدرش استفاده نمیکند و معادل آمریکاییاش را که با F شروع میشود بر زبان میآورد. این بار جناب بهروزخان به دل میگیرد و چنان به او برمیخورَد که چمدانش را جمع میکند و بر میگردد تهران.
با پا درمیانی فردی به نام دکتر بوشهری، بالاخره بهروز وثوقی به اصفهان برمیگردد و در کنار گروه و عوامل قرار میگیرد. او در کتاب خاطراتش صحنه آشتی کردن با آنتونی کوئین را اینطور به تصویر کشیده: «در رستوران هتل شاهعباس با دیگر عوامل فیلم نشسته بودم، ولی آنتونی کوئین نبود. همینطور که مشغول حرف زدن بودیم یک نفر از پشت سر بغلم کرد و صورتش را به صورتم چسباند.
برگشتم و دیدم آنتونی کوئین است. سلام کرد و گفت: پسرم، پاشو برویم، میخواهم کمی باهم گپ بزنیم. رفتیم داخل حیاط هتل و شروع کردیم به قدم زدن...» سوءتفاهم برطرف میشود و دو ستاره با هم آشتی میکنند و فیلم با کشته شدن الن (جنیفر اونیل) به پایان میرسد. قربانی اصلی اما سرمایه ایران است.
جمال امید در کتاب تاریخ سینمای ایران (ص۷۵۱) نوشته است: «صاحبنظران معتقدند که ویلیامز (تهیهکننده آمریکایی فیلم)، «کاروانها» را در واقع با ۵۰میلیون تومان سرمایهگذاری دولت ایران به پایان رساند و بعد هم با استفاده از اوضاع انقلابی ایران، سر فرصت به حسابسازی پرداخت و با وانمود کردن به این که نمایش فیلم در همهجا با شکست تجاری روبرو شد، دیناری از فروش فیلم را به ایران بازنگرداند.»