کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۷۵۴۸۳
تاریخ خبر:

باشگاه مشتزنی| درد دلت را به سنگ نگو!

باشگاه مشتزنی| درد دلت را به سنگ نگو!

وقتی «مهدی حاج‌‌محمد» را بدون اجازه خانواده احدی در قبر مشترکی با او خواباندند ...

هفت صبح| یک: ‌شما بازی جعفرآقا را دیده بودی؟ یکی از تکنیکی‌‌ترین مهاجمین تاریخ باشگاه استقلال -و بعدها غریب‌‌ترین ستاره فوتبال ایران. وقتی موهایش سفید شد در گوشه‌‌ای از تهران درندشت گم و گور شد و ‌‌گفت «پول یک بطری آب معدنی را هم ندارم من.» نه یک چادر برای پناه گرفتن در شب‌‌های ظلمات تهران داشت و نه دیگر خانواده‌‌ای و پشتیبانی.

 

جعفر مختاری‌‌فر، مردی که با استقلال قهرمان جام باشگاه‌‌های آسیا (1991) شده و سال‌‌ها با تیم ملی درخشیده بود وقتی موهایش سفید سفید شد حتی یک جوان خاخول نسل جدید هم او را در کوچه‌‌های بی‌‌کسی نشناخت. نه تنها نسل جدید بلکه خود استقلالی‌‌ها هم وقتی یک روز جعفر به ساختمان باشگاه آبی مراجعه کرد نشناختند و بجا نیاوردندش. فوتبالی که او را طرد کرد، در کنار یک ازدواج ناکام سه‌‌ماهه، زندگی او را به تیرگی کشاند.

 

مردی که فوتبال را از 13سالگی در محله جوادیه تهران و باشگاه مهرنور آغاز کرده و سپس در دارایی توپ درخشیده بود در سال 1362 به باشگاه آبی پیوست و بعد از 9 فصل توپ زدن در این تیم، از تیم محبوبش دیپورت شد؛ «من در بهترین شرایط فوتبالی خود بودم اما بعضی‌‌ها برای اینکه بازوبند کاپیتانی به من نرسد مجبورم کردند از استقلال بروم.» او دلشکسته و مغموم به سایپا رفت تا ثابت کند که هنوز تمام نشده است. اندکی بعد وقتی با پیراهن سایپا به دیدار تیم سابقش رفت دو پاس گل داد و سایپا 4-1 تیم سابقش را برد.

 

این تلخ‌‌ترین بازی زندگی او بود. جعفر در عمر فوتبالی‌‌اش گل‌‌های بسیاری زد که در حافظه تاریخ ماند. مثل آن چهار گلی که در سال 1364 با چهار پاس رضا احدی در دروازه  تیم برق کاشت. یا مثل گل استثنایی‌‌اش به هما در جام باشگاه‌‌های تهران (1364). اما ماندگارترین گل زندگی‌‌اش به پرسپولیس در دربی 1367 بود که آن را هم هرگز به نیکی یاد نکرد: «آن گل باعث شد سه هوادار قرمز سکته کنند و یکی‌‌شان از دنیا برود.

 

من هرگز دلم این را نمی‌‌خواست که باعث مرگ کسی شوم.» مختاری‌‌فر در سال‌‌های آخر زندگی‌‌اش وقتی به مصاحبه با مطبوعات نشست گفت «من درددلم را به سنگ بزنم آب می‌‌شود. خواهشا وقتی در فلاکت و بدبختی مُردم نمی‌‌خواهم برایم ختم بگیرند و در قطعه نام‌‌آوران دفنم کنند. کاش مدیران استقلال حتی یک پست نگهبانی در باشگاه‌‌شان را به من می‌‌دادند تا گذران امور کنم.»

 

جعفر ابتدا در 17سالگی در تیم دارایی تهران درخشید (54 تا 61) و  طی 9 فصل حضور در استقلال (از 1362 تا 71) منهای یک سالی که اواسطش به تیم العربی قطر رفت (1369)  در 96 بازی به میدان رفت و  بیش از 35 گل برای تیمش به ثمر رساند. همچنین طی 5سال حضور در تیم ملی (1362 تا 66)  در 15 بازی به میدان رفت. بدترین مصدومیت او زمانی بود که به همراه تیم ملی در جام صلح و دوستی (کویت- سال 1368) شرکت کرد و در بازی با گینه مصدوم شد.

 

مصدومیتش چنان بود که همه فکر کردند دیگر فوتبالش تمام شد. حتی مربی تیم ملی سلطان پروین همان جا گفت «فوتبال جعفر تمام شد.» مختاری‌‌فر اما دست روی زانو گذاشت  و یک سال بعد به میدان برگشت. اگرچه طلای بازی‌‌های آسیایی پکن 1990 توسط تیم ملی را از دست داد اما با استقلال قهرمان و نایب‌‌قهرمان آسیا شد. او در تمام عمرش «خود» را باعث بدبختی‌‌هایش می‌‌دانست و هنگام گل کردن حرف‌‌هایش در مطبوعات می‌‌گفت «یک ازدواج نافرجام باعث شد زنم 32 میلیون پول مرا بردارد و ببرد.

 

آن زمان با این پول‌‌ها می‌‌شد هفت هشت دستگاه خانه در حوالی ستارخان خرید. حالا اگر کمک‌های محسن (تهرانی- گلر سابق استقلال) نبود از تنهایی و فقر گوشه تهران می‌‌مردم.» آخرین حضور او در میدان در 47سالگی بود که باشگاه استقلال تصمیم گرفت در تیرماه 1384 برای او و عباس سرخاب 39 ساله بازی خداحافظی برگزار کند و استقلال در دیداری دوستانه به مصاف تیم سائوپولوی برزیل رفت. آن روز جعفر در حالی که 14 سال از دوری‌‌اش از فوتبال (آخرین تیمش شموشک نوشهر بود) می‌‌گذشت مغموم و خسته به مدت 15 دقیقه روی چمن‌‌ها دوید. چمنی که یک عمر، نوستالژیک‌‌ترین عطر دنیا را برای او داشت. چمنی که زمستان، سیاه و کبودش کرد. بوی چمن را از او دور نگه دارید رفقا!

 

دو: هرچه زندگی جعفر در کدورتی بی‌‌پایان به پیش رفت هستی هم‌‌تیمی‌‌اش رضا احدی نیز دستکمی از او نداشت. مردی که مثل یک قوی بی‌‌جفت و تنها مرد. بی‌‌درمان و بی‌‌ملاقاتی و در درّه‌‌های بی‌‌کبک. رضا «پا پرانتزی» یا همان «رضای رودی فولر» یک روزی ستاره بی‌‌بدیل این آب و خاک بود اما در دوران میانسالی وقتی داشت مسافرکشی می‌‌کرد هیچکس یادش نبود. رضا نداف احدی، معروف به رضا جاز. معروف به «رضای میدون مدنی.»

 

با آن پاس‌‌های مواجش و تکنیک وحشتناکش، آن روزها که به خاطر مشکلات اعصاب در بیمارستان افتاده بود و هیچ احدی حال رضا «احدی» رو نمی‌‌پرسید اما دم پروفسور «میشائیل ولینگ» رئیس وقت باشگاه آلمانی «روت وایس اسن»، گرم که در همان روزهای فراموش‌‌شدگی برایش پیغام فرستاد که «ما تو را از یاد نبردیم.» بچه میدون نامجو وقتی در زمین شیخ‌‌صفی و با تیم «جاز» گل کرد استقلالی‌‌ها عاشقش شدند و در 17سالگی به تیم ملی دعوت شد. یک ستاره موفرفری با یک جفت پاهای پرانتزی، همه را توی یک وجب دستمال می‌‌رقصاند. وقتی در استقلال درخشید به آلمان رفت و  ناگهان ستایش مجله معتبر کیکرز را از او دیدیم که برای تیمش «روت وایس اسن» در مقابل اونیون زولینگن درخشیده و گل زده است.

 

اواسط دهه 60 وقتی از آلمان بازگشت و تیم محبوبش استقلال را در اوضاع وخیمی دید بی‌‌دریغ به کمک تیمش شتافت اما بعدها که حجازی او را به دستیاری خود برگزید (1386) هیات‌‌مدیره با حضورش مخالفت کردند که «او 60 دقیقه در تیم رقیب‌‌مان پرسپولیس بازی کرده است» و دلشکستگی رضا بیشتر شد. رضا پا پرانتزی گول رفاقت را خورد و شریکش، دار و ندارش را بالا کشید و به مستاجری افتاد. او از چنان حجب و حیایی برخوردار بود که بعدها پیمان معادی -بازیگر معروف ایرانی بهترین خاطره نوجوانی‌‌اش را برخورد با رضا احدی عنوان کرد که تازه از بازی‌‌های آسیایی دهلی بازگشته بود و «با مهربانی تمام از صندوق عقب ماشینش یک دانه موز به من داد.

 

آن زمان‌‌ها موز به عنوان یک میوه لوکس محسوب می‌‌شد.» احدی که مدرک مربیگریB  یوفا را داشت بعدها در همان زمان کوتاه مربیگری‌‌اش در تیم‌‌های پایه باشگاه استقلال، ستاره‌‌هایی چون وحید طالب‌‌لو، خسرو حیدری، مجتبی جباری، امیرحسین صادقی، فرزاد آشوبی، پیروز قربانی و آندو تیموریان را به فوتبال ایران معرفی کرد و در 52 سالگی با دلشکستگی تمام به گور رفت. کاپیتان اسبق استقلال حتی جسدش نیز از جامعه فوتبال ایران شاکی بود. همین چند روز پیش که مدیران بهشت‌‌زهرا، «مهدی حاج‌‌محمد» را بدون اجازه خانواده احدی در قبر مشترکی با او خواباندند بچه‌‌هایش شاکی شدند که چرا قبر پدر ما را کندید و روحش را آزردید؟ عیبی ندارد. آقارضا یک عمر به دلشکستگی و فقر عادت داشت.

 

کدخبر: ۵۷۵۴۸۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر