سرطان فهم| دو جبهه کاملاً متضاد در ماجرای آتشسوزیهای مهیب در لسآنجلس
این دوگانگی در واکنشها در جامعه ما، بیماری آشنا و نگرانکنندهای است
هفت صبح| چند روزی است که آتشسوزیهای مهیب در لسآنجلس توجه رسانهها و افکارعمومی را به خود جلب کرده است. تصویری هالیوودی و آخرالزمانی از خانههای سوخته، خانوادههای آواره و آیندهای نامعلوم برای کسانی که در این بلای طبیعی گرفتار شدهاند، مخابره میشود. در ایالاتمتحده و حتی ایران، واکنشها نسبت به این حادثه به دو جبهه کاملاً متضاد تقسیم شده است.
عدهای از مردم با ابراز همدردی و نگرانی، به وضع آسیبدیدگان این آتشسوزی میپردازند، گروهی دیگر اما، در واکنش، این فاجعه را محصول ناتوانی دولت آمریکا در حل مسئله میدانند. یکی ابراز همدردی برای چشمآبیها میکند و دیگری افول آمریکا را فریاد میزند. این دوگانگی در واکنشها در جامعه ما، بیماری آشنا و نگرانکنندهای است: فروکاست هر پدیده داخلی یا خارجی به قطبیدگی سیاسی و اردوکشی گفتمانی.
در دنیای امروز، ما با معضلی به نام سیاستزدگی روبهرو هستیم که همواره در میان اقشار مختلف جامعه به طور روزافزون شدت مییابد. هر پدیدهای که بهظاهر بیطرفانه به وقوع میپیوندد، بهسرعت به ابزاری برای اثبات حقانیت یک طرف و تقبیح طرف دیگر تبدیل میشود. در این شرایط، حقیقت بهطور بیرحمانهای مصادره میشود و واقعیتها تحتتأثیر قدرتهای سیاسی و ایدئولوژیک قرار میگیرند. از ماجرای آتشسوزی لسآنجلس تا ناترازی انرژی در ایران سیاسی برداشت میشود.
باید بدانیم این قطبیدگی سیاستزده و تکیه به مفروضات «دشمنی»، شناخت را مختل میکند و سرطان فهم است؛ تودهای که چشمها و گوشها را رو به حقیقت و واقعیت کور و کر کرده است و زبانها و قلمها را غیرمنصفانه به حرکت درمیآورد.
سرطان فهم باعث میشود هر امری به چیزی فراتر از یک تحلیل یا فهم دقیق و صحیح تبدیل شود. دیگر نمیتوان هیچ حادثهای را بهدرستی درک کرد، همهچیز در سیاستزدگی ضرب میشود و بدیل غیرواقعی دستکاریشده جای حقیقت مینشیند. در ایران ما هر چیزی به نزاع کشیده میشود، هر حرف و تصمیم و اقدامی. ما در هر موضوع، اعم از مسائل اجتماعی، اقتصادی یا حتی حوادث طبیعی، جبههگیریهای سیاسی آشکار و بیپرده حرکتمان میدهد.
بهعبارتی قطبیدگی سیاسی تنها در عرصههای کلان مانند سیاست خارجی و داخلی خلاصه نمیشود، بلکه به درون روابط اجتماعی و حتی فردیمان نفوذ کرده و باعث ایجاد فضایی از سردرگمی، ابهام و خشونت شده است. دیگر در تحلیل مسائل، کسی نمیتواند از قطبیدگیها فاصله بگیرد، حتی اگر بخواهد. هیچکس نمیتواند بهسادگی بیطرفی را اختیار کند؛ زیرا در این شرایط، هر موضعی که گرفته شود، خود بهنوعی به اعتبار و هویت سیاسی یا برچسب سیاستزده افراد وابسته است.
این سرطان جدی است. قطبیدگی و سیاستزدگی شدید موجب میشود که واقعیتها تبدیل به موضوعاتی غیرقابلفهم شوند و اندیشه و تفکر به یک ابزار برای مشروعیتبخشیدن به قدرتهای سیاسی ایدئولوژیک تبدیل شود و دیگر کسی به دنبال حقیقت واقعی نخواهد بود. فقط همانهایی که بهطور قاطع در یکی از جبههها ایستادهاند، صدایشان شنیده میشود و دیگران فقط تماشاگر این دوقطبیها هستند و لاجرم وارد بازی سیاستزده میشوند.
ما باید تلاش کنیم تحلیلهای اجتماعی و سیاسی خود را از تأثیرات قطبیدگیها دور کنیم. این کار مستلزم خودآگاهی و پذیرش نگاههای مخالف است و از سیاستزدگی در ارزیابی مسائل اجتماعی جلوگیری میکند. ما باید بهجای فروکاست مسائل به دستهبندیهای سیاسی، حقیقت و واقعیت را در اولویت قرار دهیم. هر حادثه و هر رویداد، فارغ از ابعاد سیاسیاش، باید از منظر طبیعی آن مورد توجه قرار گیرد.
ما باید برای جلوگیری از متاستاز سرطان فهم، از فضاهای گفتوگو برای رسیدن به درک مشترک استفاده کنیم. این گفتوگوها باید مبتنی بر اطلاعات دقیق، تحلیلی و منطقی باشد تا از دوقطبیهای پوچ و بیپایه جلوگیری کنیم. باید از حرکتها و اقدامات اجتماعیای حمایت کنیم که به جای دوقطبیسازی و درگیر کردن مردم در سیاستزدگی، بر انسانیت و عدالت اجتماعی تأکید دارند.
اگر به دنبال حقیقت باشیم، باید در برابر دوقطبیهای سیاستزده ایستادگی کنیم و در جستوجوی واقعیتهایی فراتر از آنچه که در تنگنای قدرتهای سیاسی و ایدئولوژیک است، حرکت کنیم. در آخر به عادل فردوسیپور میگویم که ما نباید حسرت عربستانیها را بهخاطر دیدن فوتبالیستهای رئالمادرید و بارسلونا بخوریم، ما باید حسرت بخوریم که چرا آدمهای تاثیرگذارمان هم در ورطه طعنه و طعمه سیاستزدگی افتادهاند.