کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۴۱۳۰
تاریخ خبر:

‌قصه های گمشده - ۴۲ | داستان‌ فرهیخته‌ یکدست

‌قصه های گمشده - 42 | داستان‌ فرهیخته‌ یکدست

درباره زندگی عجیب محمود اعتمادزاده که در بمباران بندرانزلی مجروح شد

هفت صبح| پریروز درباره یکی از توده‌ای‌های مورد علاقه‌ام‌(!) نوشتم. درباره سیاوش کسرایی(قصه‌های گمشده ۴۱؛ سیاوش در آتش) . امروز می‌خواهم از نفر دوم برایتان روایت کنم. مترجم یکدست‌. راستش یکی از تجاربی که می‌دانم مختص خودم و همنسلانم بوده و نسل‌های بعد کمتر آن را تجربه کرده‌اند مواجهه با رمان‌های شگفت‌انگیزی بوده که توسط مجموعه‌ای از بهترین مترجمان ایرانی ترجمه شدند و خب در این میان محمود به آذین یا همان محمود اعتماد زاده یکی از قهرمانان این عرصه است.

 

تجربه غیرقابل تکرار خواندن ژان کریستف در هشت مجلد کوچک (چهار جلدی‌اش هم هست) در نوجوانی و یا رمان دوجلدی جان شیفته و رمان عظیم و چهار جلدی دن آرام‌،‌ بخش بزرگی از بهترین احساسات و تجربیات یک پسرک نوجوان در دهه شصت  ایران و تهران را رقم زده بود. نمی‌دانم چگونه برای شما توصیفش کنم. این که یک رمان را بخوانید و احساس کنید واسط بین شما و نویسنده کارش را در بالاترین حد ممکن انجام داده و خیالتان تخت باشد.

 

این که درک کنید مترجم خودش از چنان قلم موزون و شاعرانه‌ای برخوردار است که متن را جلا می‌دهد. بگذریم. بیایید درباره زندگی عجیب محمود اعتمادزاده حرف بزنیم. متولد 1293  در رشت که در 18 سالگی به عنوان دانشجو اعزام شد به پاریس و درآنجا مهندسی دریایی خواند. این سفر به فرانسه رهاوردش تسلط این جوان بلند بالا با صورتی مستطیلی و زاویه‌دار، ‌بر زبان فرانسه و آشنایی با قله‌های ادبی معاصر بود.

 

در بازگشت در سال 1317 با درجه ستوان دومی در نیروی دریایی، برای خدمت سربازی به خرمشهر رفت و به استخدام نیروی دریایی درآمد. در سال 1320 اعتمادزاده که حالا سروان شده بود به انزلی منتقل شد و در تعمیرگاه نیروی دریایی شروع به کار کرد. در سال 1320 و در آغاز یورش متفقین به ایران او در بمباران بندرانزلی آن‌چنان مجروح شد که یک دستش را از دست داد.

 

یک سال بعد این فرهیخته تکدست در سن 28 سالگی با ربابه لنکرانیان ازدواج کرد. و در سال 1323 این افسر نیروی دریایی که در تلاش برای خروج از خدمات نظام بود به حزب توده پیوست‌. اتفاقی که برای یک جوان تحصیلکرده اهل رشت اتفاقی طبیعی بود. یا سابقه حضور مستمر بلشویک‌ها و نهضت جنگل. اعتمادزاده از آن پس به بزرگ‌ترین مترجم رمان‌های فرانسه در ایران بدل شد.

 

او در طی سال‌های 1323 تا 1369 زندگی‌اش را در سه قسمت جداگانه پیش برد. ترجمه رمان و نمایشنامه بخصوص از زبان فرانسه و متجلی کردن  نوعی از فرهیختگی و بلاغت در عرصه ترجمه که او را در این میدان بی‌رقیب کرد.5 رمان از بالزاک، 4 رمان و نوشته از رومن رولان(شامل دو مجموعه رمان غول آسای ژان کریستف و جان شیفته) ترجمه دو مجموعه رمان عظیم از شولوخوف (دن آرام و زمین نوآباد) ترجمه شماری از بهترین نمایشنامه‌های شکسپیر و....کارنامه‌اش درخشان و غیرقابل مقایسه است. جالب آنکه در دهه هفتاد احمد شاملو تصمیم گرفت دن آرام را دوباره ترجمه کند و  هوادارانش هم کلی ذوق کردند اما هنوز هم دن آرام ترجمه به‌آذین درخشش ویژه‌ای دارد.

 

کار بزرگ دیگر او تلاش و مشارکت در تاسیس کانون نویسندگان ایران بود. تشکلی که در سال 1347 پا گرفت و اعتمادزاده از موسسین ابتدایی آن بود. او یکی از کسانی بود که ده شب باورنکردنی در انستیتو گوته را سازماندهی کرد و تجمعی باورنکردنی از همه روشنفکران و شاعران ایرانی را در کنار هم رقم زد. اما در سال 1358 او و سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج با تمهیدات شاملو و یلفانی و اسماعیل خویی از کانون اخراج شدند.

 

سومین  فعالیت بزرگ اعتمادزاده در طول دوران طولانی زندگی‌اش، ‌زندان رفتن بوده است. او در دوره‌های مختلف راهی زندان شده است. بعد از کودتای 28 مرداد، مدتی به زندان افتاد. در تیرماه 1351 در اعتراض به بازداشت یار قدیمی و هم مسلکی‌اش یعنی فریدون تنکابنی تاآنجا پیش رفت که به زندان افتاد و در خرداد 1350 با رعایت شرایط فیزیکی‌اش عفو می‌خورد و آزاد می‌شود.

 

دو ماه بعد از برگزاری شب‌های گوته؛ ‌در آذر 1356 دوباره سروکارش به زندان می‌افتد و 16 آذر با قرار وثیقه آزاد می‌شود. او در این دوره مردی 63 ساله است. در پی تشدید فعالیت‌های سیاسی‌اش در دوران انقلاب 57،‌ در اول آبان 57 دستگیر می‌شود و تا 23 دی ماه همان سال در زندان به سر می‌برد. در سال‌های پس از انقلاب او به عنوان یکی از آبرومندترین چهره‌های حزب توده به صف اول آورده می‌شود و برای انتخابات مجلس خبرگان(!) از گیلان نامزد می‌شود که خب کمتر از 6 درصد آرا را به دست می‌آورد.

 

مجموعه یادداشت‌های قصه‌های گمشده را در سایت هفت صبح دنبال کنید.

 

در غائله حزب توده در مهرماه 1361 دستگیر می‌شود و در چند اعتراف تلویزیونی حاضر می‌شود و تا سال 1369 در زندان به سر می‌برد. در این سال بالاخره با پیگیری‌های مداوم همسرش از زندان بیرون می‌آید. در حالیکه 76 سالگی را هم رد کرده بود. در خرداد 1385 در سن 92 سالگی در خانه شخصی‌اش در کرج فوت می‌کند. از او نقل است که درپس چنین زندگی پرفرازونشیبی، ‌نشانی از پشیمانی بروز نداده است و برعکس دوستش سیاوش کسرایی راه خود را اشتباه قلمداد نمی‌کرده است.  

 

اما این زندگی سیاسی و اشتباهاتش را فراموش کنید. مهم این جمله است که در توصیف او زیاد به کار می‌رود:‌ اگر نام محمود اعتمادزاده را بر جلد کتابی دیدید، در خواندن آن لحظه‌ای تردید نکنید. 

 

کدخبر: ۵۶۴۱۳۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر