کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۲۷۱۴
تاریخ خبر:

خبرنگاری‌ که در لندن جا ماند!

خبرنگاری‌ که در لندن جا ماند!

آه، بروم چه بگویم؟ من نباید در شوی تلویزیونی شرکت کنم بلکه باید روح فرزندان این آب و خاک را پرورش دهم.

هفت صبح| یک: ‌اولین بار که کاروان ورزشی ایران به المپیک ( 1948 لندن) اعزام شد آنان را فقط دو چهره رسانه‌‌ای همراهی می‌‌کردند که از قضا یکی‌‌شان هم بعد از پایان المپیک، در همان جا ماند و به مملکت برنگشت و آن یکی هم که برگشت، مانده بود پول لامپ‌‌های منیزیم که باید برای هر عکسی، یک لامپ می‌‌سوزاند و فلش می‌‌زد را چگونه پرداخت کند.

 

امروز در حالی برای المپیک پاریس 2024 دنبال رفرنس‌‌هایی می‌‌گشتم چهار نامه و سند درباره خبرنگاران اعزامی به اولین المپیک پیدا کردم. دو مرد رسانه‌‌ای که کاروان ایران به لندن را همراهی می‌‌کردند یکی‌‌اش معتمدالسادات شیرازی معروف به «آقاشعاع» به عنوان عکاس (مدیر باشگاه شعاع تهران و مالک نشریه آیین ورزش) و دیگری آقای خواجه‌‌نوری، خبرنگار روزنامه اطلاعات بودند.

 

جالب اینکه بعد از پایان المپیک و بازگشت کاروان به ایران، نماینده روزنامه اطلاعات برای تکمیل تحصیلات خود در لندن ماند و همین موضوع باعث ایجاد مشکلاتی برای کمیته المپیک ایران ‌‌شد. اسناد به جا مانده نشانگر این نکته است که در این باره نامه‌‌هایی از سوی ابوالفضل صدری رئیس دبیرخانه انجمن تربیت‌‌بدنی به قاسم مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات ارسال شده تا مبلغ 1250 ریال هزینه مسافرت خبرنگار اطلاعات به المپیک لندن از طرف آن روزنامه پرداخت شود.

 

نامه اول بعد از بازگشت کاروان از لندن در تاریخ 1/8/1327 به روزنامه اطلاعات ارسال شد و نامه دوم دو ماه بعد (2/10/1327). مسعودی مدیر اطلاعات در تاریخ 11/10/1327 به انجمن تربیت‌‌بدنی اعلام کرد که «مراتب را به خواجه‌‌نوری وحتی مادرش هم اعلام کرده اما پاسخی دریافت نکرده است!»مسعودی در زیر همین نامه، نشانی مادر خبرنگار روزنامه اطلاعات واقع در کوچه ناظم‌‌الاطبای تهران را نیز به انجمن فرستاده است تا خود پیگیر مطالبات‌‌شان باشند! انجمن تربیت‌‌بدنی در 18 دی ماه دوباره طی نامهای رسمی به اطلاعات تذکر داد که اقدام جدی برای واریز پول به عمل آورد و بالاخره آخرین نامه را هم در سال بعد (26/2/1328) به روزنامه ارسال کرد تا این وجه از مادر خبرنگار اخذ شود!

 

«از انجمن ملی تربیت‌‌بدنی و پیش‌‌آهنگی ایران

به اداره روزنامه شریفه اطلاعات

چون به‌قرار اطلاع آقای خواجه‌‌نوری نماینده آن روزنامه در لندن برای تکمیل تحصیلات خود ماند و حسب معرفی آن جریده شریف، کمیته المپیک ایران مشارالیه را در  اردوی المپیک جای داده و هزینه مشارالیه را به‌کمیته المپیک لندن پرداخته است اینک خواهشمند است دستور فرمایند مبلغ 1250 ریال بقیه هزینه مدت توقف مشارالیه در اردو را به‌حسابداری انجمن ارسال فرمایند که حساب مذکور بسته شود. رئیس دبیر خانه انجمن تربیت‌‌بدنی-صدری»

 

 «از روزنامه اطلاعات

به ریاست محترم انجمن ملی تربیت‌‌بدنی و پیش‌آهنگی ایران

 پاسخ نامه شماره 6286 مورخه 3/10/27 راجع به‌پرداخت بقیه هزینه آقای خواجه‌‌نوری اشعار می‌‌دارد مراتب به آقای خواجه‌‌نوری که فعلا در لندن هستند اطلاع داده شد و از طرفی هم به‌مادر ایشان تذکر داده شد که هر چه زودتر مبلغ 1250 ریال بدهی خود را به انجمن بپردازند. با تقدیم احترامات-قاسم مسعودی»

 

دو: اگر بدبختی مخبر روزنامه اطلاعات از این قرار بود که هزینه سفرش باید از مادرش تلکه می‌‌شد بیچارگی آقاشعاع -تنها عکاس اعزامی به المپیک لندن- از نوعی دیگر بود. او در نامه‌‌ای از سختی خرید لامپهای «ممیزیوم» (منظورش «منیزیم» است!) سخن میگوید که فقط میشد با هر کدام از لامپها(به عنوان فلاش) یک فقره عکس گرفت! ‌او به خاطر همین گرانی لوازم بود که معمولا با دوربین فاقد فیلمش فلاش می‌‌زد و ادای عکاسی را درمی‌‌آورد! البته «رسید انبار»های انجمن تربیت‌‌بدنی در آن زمان، نشانگر وجود 35 قطعه عکس 20در25 از المپیک لندن است:  

 

«انجمن ملی تربیت‌‌بدنی و پیش‌‌آهنگی ایران

ریاست اداری حسابداری انجمن

اینجانب برای چاپ و ظهور فیلم که در لندن چاپ شده که مربوط به عکس‌های سفارت از اعلیحضرت همایونی بود مبلغ چهار پوند دریافت گردید و بقیه پول را برای خرید رامپ‌هایی ممیزیوم(لامپ‌‌های منیزیم)که فقط ازهریک، یک عکس گرفته می‌‌شد خریداری شده است. شعاع»

 

« کمیته ملی المپیک ایران

12 اوت

به ریاست محترم انجمن ملی تربیت‌‌بدنی

همانطور شفاها اجازه خرید 50 لامپ عکاسی را فرموده بودید تقاضا دارد مبلغ چهار پوند و شیلینگ بابت خرید لامپ طبق  رسید رسمی کارخانه مرحمت فرمائید. شعاع»

(توضیح: تیمسار معظم -مورد احتیاج است. مستدعی است اجازه پرداخت فرمایند).

 

سه: اگرچه عکس‌‌های آقاشعاع از ورزشکاران و کاروان ایران و نیز تصاویر تهیه شده از خبرگزاری‌‌های معروف بین‌‌المللی در المپیک لندن، کم نیست اما قطعه فیلم از ورزشکاران ایران مخصوصا جعفر آقاسلماسی دارنده اولین مدال المپیکی ما بسیار کم و فقط در حد چند ثانیه است. تنخواه مسئولان تنگدست کاروان اعزامی ایران به لندن که در آخرین روزهای قبل از اعزام و با هزار مصیبت هزینه سفر کاروان به لندن را فراهم کردند به حدی ناقابل بود که بدون فیلم به تهران برگشتند و تازه یک سال بعد از بازی‌‌های لندن، متوجه این نکته شدند که از حضور کاروان ایران در این بازی‌‌ها هیچ فیلمی در دست نیست.

 

آنگاه میرزاابوالفضل خان صدری رئیس وقت کمیته المپیک ایران به این صرافت افتاد که در مکاتبه با لرد برگلی رئیس کمیته برگزاری المپیک لندن از این موضوع اظهار گلایه و تاسف کند اما با این پاسخ لندنی‌‌ها مواجه شد که «فیلمبرداری از صحنه‌‌های المپیک لندن بسیار محدود بوده و تنها مبلغ 85 هزار لیره برای این منظور در اختیار فیلمبرداران قرار گرفته بوده. لذا سرویس فیلمبرداری این بازی‌‌ها، بدون قصد و نظرخاص، کشور شما را هم مانند دیگر کشورها، منظور نداشته و فقط از آقای سلماسی حدود پانصد فوت، فیلمبرداری شده است.»

 

مدال برنز جعفرخان سلماسی در نخستین المپیک چنان برکتی داشت که کاروان ایران را در رده  35 رده‌‌بندی کلی المپیک 1948 قرار داد. سلماسی روز نهم اوت در تالار امپرس در ارلزکورت (earlscourt) لندن که لبریز از تماشاچی بود روی صحنه رفت و با برداشتن یکصد کیلو در آخرین پرس، رکورد جدیدی برای بازی‌‌های المپیک ثبت کرد. وقتی «اسکار استیت» گوینده سالن گوینده مسابقات، خبر از رکوردشکنی داد جمعیت بزرگمرد کوچک‌‌اندام ایرانی و هالتریست31 ساله سرزمین پرشیا را به شدت تشویق کردند.

 

ضعف سلماسی در حرکت دوضرب بود که نتوانست بیشتر از 115 کیلو را بردارد و دوبار در برابر وزنه 120 کیلویی شکست خورد و از طلا و نقره دور ماند. با کسب اولین مدال المپیک ایران، بچه‌‌های تیم‌‌های کشتی و بسکتبال تا ساعت 1/30 نیمه‌‌شب در سالن قیامتی بر پا کردند و حسن سعدیان ملی‌‌پوش تیم کشتی، سلماسی را به دوش گرفته و دور سالن چرخاند. سلماسی در چنان حال مسرت‌‌باری غرقه بود که گمان می‌‌کرد قبلا این صحنه‌‌ها را در عالم خیال و رویا دیده است.

 

مراسم اهدای مدال و پرچم، فردای آن روز در ویمبلی و استادیوم اصلی بازی‌‌ها -امپایر- برپا شد و سلماسی با چشم‌‌های اشکبار از فرط شادی و غرور، به روی سکو رفت. میرزاجعفرآقا پیش از اعزام به المپیک، تمریناتش را با مختصر وسایلی که در زیرزمین منزل خود در شهر نجف عراق داشت پی گرفت و با توجه به درگیری‌‌اش با امور تدریس و نظامت در دبیرستان شرافت شهر نجف که صبح تا عصر با بچه‌‌محصل‌‌ها سروکله می‌‌زد فرصت کافی برای تمرینات نداشت. او هرگز از امکانات کافی برای افزایش قدرت‌‌بدنی و آماده‌‌سازی ایده‌‌آل یک قهرمان المپیک برخوردار نبود.

 

میرزاجعفر حدود یک ماه و نیم قبل از شروع المپیک، از راه زمینی از بغداد عازم کرمانشاه شد تا به تهران بیاید و خود را بسازد اما در کرمانشاه اتفاقات پیش‌‌بینی نشده‌‌ای برای او رخ داد و نیرو و انرژی‌‌اش را گرفت: آنجا که مدیر یک باشگاه ورزشی کرمانشاهی، سریش شد و  او را یک هفته به عنوان مهمان نزد خود نگه داشت و در حالی که سلماسی در تمرینات تا رکورد 330 کیلو هم پیش رفته بود

 

اما ابتلا به اسهال خونی در آن روزها، قوای جسمانی او را تحلیل برد و این ضعف جسمی در تهران هم دست از سر او بر نداشت. این در حالی بود که اگر قوانین بعدی فدراسیون جهانی وزنه‌‌برداری، در المپیک لندن اجرا می‌‌شد او می‌‌توانست یک طلا در حرکت پرس و یک نقره در یکضرب نیز به مدال خود اضافه کند اما در آن زمان، فقط یک مدال به مجموع حرکات داده می‌‌شد.

 

بعد از اتمام المپیک و بازگشت کاروان، سلماسی وقتی به فرودگاه مهرآباد رسید او را پیشاپیش همه قهرمانان که سوار بر جیب‌‌های ارتشی بودند در حالی که بر بالای سرش پلاکارد«این سلماسی قهرمان المپیک است» نصب شده بود مورد استقبال قرار دادند و در یک مهمانی شام در هتل لا له‌‌زار، یک قطعه نشان طلا از سوی پادشاه مملکت به او اهدا شد. بزرگمرد کوچک‌‌اندامی که مثل الباقی هالتریست‌‌های مملکتش کوچک‌‌ترین اطلاعاتی از دوپینگ نداشت و بدن خود را با کله‌‌پاچه و خاگینه و عسل تقویت می‌‌کرد.

 

آن زمان‌‌ها اوضاع داروهای نیروافزا چنان بود که تنها دکتر محمدحسن رهنوردی وزنه‌‌بردار سنگین‌‌وزن ایرانی دستش به دهانش می‌‌رسید و توانسته بود از خارج از کشور برای خود قرص کلسیم تهیه کند. او وقتی هم از آن قرص‌‌ها به بچه‌‌ها تعارف ‌‌زد همه بروبچ با شک و تردید نگاهش کردند! سلماسی در لندن پرچم ایران را در برابر هشتاد هزار تماشاچی در میدان ویمبلی به اهتزار درآورد و زیردست «فیادا» از مصر و «ویلکس» از اهالی ترینیداد ایستاد.

 

عطا بهمنش بعدها در مقاله‌‌ای او را با عنوان ابرمرد خطاب کرد و در یک گزارش حسی و عاطفی از سلماسی پرسید «چرا به شوهای تلویزیونی که دعوتت می‌‌کنند نمی‌‌روید؟» میرزاجعفر در پاسخ گفت «آه، بروم چه بگویم؟ من نباید در شوی تلویزیونی شرکت کنم بلکه باید روح فرزندان این آب و خاک را پرورش دهم.» 

 

 

کدخبر: ۵۶۲۷۱۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر