کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۲۲۴۲
تاریخ خبر:

سوژه هفته؛ انتخاب من| نشستن پای لرز خربزه‌ای که نوش جان کرده‌ای !

سوژه هفته؛ انتخاب من| نشستن پای لرز خربزه‌ای که نوش جان کرده‌ای !

تحقیر کردن هر آدم موفّق ! او را روزنامه‌چی و پاورقی‌نویس می‌نامیدند

هفت صبح، احد بابایی منیر| یک:  نه زمان، نه مکان! هیچ کدام انتخاب تو نبود که در روزهای پایانی بهمن ۱۲۸۱در تهران خیابان سعدی بالاتر از منوچهری ضلع جنوب غربی بیمارستان امیر اعلم در خیابان هدایت پلاک ۳ پا گذاشتی به وسط معرکه: برهوت تنهایی زندگی ! شدی کوچکترین فرزند پسر اعتضادالملک و بانو زیورالملوک با خواهری کوچکتر از خود و دو برادر و دو خواهر بزرگتر از تو !

 درست مانند  همین آدم‌هایی که سر در گریبان، در کوچه پس‌کوچه‌ها قدم می‌زنند از اندوهی به اندوه دیگر، شهرها هم گاهی بدون هیچ دلیلی، دلتنگ می‌شوند، غمباد می‌گیرند و بغض می‌کنند. گریه هم می‌کنند حتی! اگرچه، برای گریستن همیشه دلیلی هست!قطرات باران روی گونه‌های پاریس کم سرازیر نشده بود ! 

روزهایی هستند که فراموش نمی‌شوند حتی زمانی که تمام شده و به گذشته پیوسته‌اند مثل زخم‌هایی که در گذشت روزگاران بهبود یافته‌اند اما هر از گاهی جایی از وجودت زُق زُق می‌کند و یادت می‌آورد که روزی روزگاری خون به دل بودی !  آن بعد‌از‌ظهر غم انگیز در ۱۹۴۰ یکی از همان روزها بود : 

زمانی که هیتلر پشت به برج ایفل و برابر دوربین هاینریش هافمن ژست‌های فاتحانه می‌گرفت، حتی از چشم‌های عکاس ویژه پیشوا نیز پنهان نبود چهره مصیبت زده و سوگوار عروس شهرهای جهان! هافمن پاریس را می‌نگریست که یک چشمش اشک بود و چشم دیگرش خون ! آن غروب دلگیر هم که خسته‌تر از همیشه از پله‌ها بالا می‌رفتی صادق جان! پاریس محزون بود انگار !

 

می‌دید هر روز که وارد آپارتمانت می‌شوی و در را می‌بندی، مقداری از خودت را باز جا گذاشته‌ای! در کافه تریایی کوچک، در پیاله فروشی، در پارکی، در یک  خراب شده‌ای! و کمتر از دیروز برگشته ای به آن اتاق سرد پر از اندوه ! پاریس اینها را می‌دید و دلش می‌گرفت و از دستش کاری بر نمی‌آمد . آن شب هم که با دقت تمام درزهای در و پنجره‌ها را پنبه چپاندی و شیر گاز را باز کردی و دراز کشیدی روی تخت، باز پاریس نگاهت می‌کرد !

یکبار، در پاسخ به دوستی که از جوانمرگی رمبو می‌نالید گفته بودی :  چهل سال عمر مگر کم است؟ آدم حسابی وقتی که به چهل می‌رسد ریغ رحمت را باید سر بکشد، عمر دراز پرچانگی می‌آورد ... حالا ۴۸ را هم رد کرده بودی  و این بارهم زمان و هم مکان هر دو را خودت انتخاب می‌کردی  

 

دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ پاریس‌، آپارتمانی کوچک در خیابان شامپیونه! کاری نداشتی‌، رساله قهر آشتی‌ناپذیر با دور و بری‌هایت را نوشته بودی: بوف کور و در آن ازتنهایی بی‌پایان گفته بودی و این که: چه خوب بود اگر همه چیز را می‌شد نوشت ...، نه یک احساساتی هست، یک چیزهایی هست که نمی‌شود به‌دیگری فهماند، نمی‌شود گفت، آدم را مسخره می‌کنند ... ریشخندها و نیشخندها را نمی‌خواستی ببینی پس انتخاب کردی !

انتخاب کردی که دراز بکشی و بخوابی و هیچوقت بیدار نشوی . آن شب هم برایت از دست  پاریس کاری برنمی‌آمد جز این که تا خود صبح پلک بر هم نگذاشت. انتخاب تو، خواب بود و انتخاب پاریس بیداری. دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ بود !

 

دو: هر انتخابی، پیامدی دارد: نشستن پای لرز خربزه‌ای که نوش جان کرده‌ای به همین روانی و سادگی ! نزدیک به ۶۰سال نوشتن، روزی ۱۳ ، ۱۴ ساعت قلم در دست گرفتن و نشستن پشت میز و با کلمه‌ها سر و کلّه زدن، عمر نوح می‌خواهد که منصوری نداشت . صبر ایّوب می‌خواهد که داشت و بیشتر از ایوب حتی !

دستاورد این میزان از تلاش و روز را به شب دوختن و شب را به سحر پیوند زدن وتولید انبوه کردن،  لابدگنج قارون باید به بار می‌آورد که اتفاقا آورد اما نه برای جناب ذبیح‌الله منصوری که برای عالیجنابان زحمتکش وادی ادبیّات: دلالان فرهنگی! دهه شصت، خیلی‌ها از قبل چاپ و نشر غیر قانونی کارهای پیرمرد به آلاف اولافی رسیدند که نگو و نپرس. دوره نشریات ۱۳۱۰ و ۲۰ و ۴۰ را گیر می‌آوردند و کارهای چاپ شده او در آن مجلات را صحافی می‌کردند و جلدی و عرضه به بازار: صنعت شریف کتاب سازی !

 

در عوض پیرمرد در گوشه اتاق کوچکی در ساختمان خواندنی‌ها آب می‌رفت و کم و کمتر می‌شد و دل نگران خانواده‌اش بود پس از مرگ خود ! خود روشنفکر پنداران حیرت زده از هجوم مردم به کارهای ذبیح‌الله منصوری و دیده نشدن خود دست به  کاری زدند که خوب  بلد بودند و رسم دیرینه این سرزمین است :

 تحقیر کردن هر آدم موفّق ! او را روزنامه‌چی و پاورقی‌نویس می‌نامیدند. رضا براهنی از او تحت عنوان پدیده ذبیح‌الله منصوری نام برد . برای پرداختن به ادبیات کلاسیک و رئالیسم جادویی و سر و کلّه زدن با گابریل گارسیا مارکز وفالکنر و ... نه مگر این که نخست باید کتابخوان داشت ؟!

اگر تنها کار منصوری کتابخوان کردن مردم همیشه قهر با خواندن بود، کار بزرگی بود،  بسیار بسیاربزرگ  !  دبیح‌الله خان! جمله آموزگار سوم ابتدایی‌ات  آسید حسین طبسی، یادت که نرفته ؟! وقتی شعری ۴۰ ، ۵۰ بیتی را در مدّت ۱۵ دقیقه حفظ کردی و تمام و کمال برای او و همکلاسی‌هایت خواندی، سری تکان داد و با اندوه گفت : 

 

فرزندم! تو یکی از بدبخت‌ترین افراد این مملکت خواهی شد ! درد بازو و بیماری معده و مشکلات بینایی و آرتروز و ...تمام دارایی تو بود و دستاورد انتخابی که کرده بودی . اگر به جای ۶۰ و بیشتر از ۶۰ سال نوشتن و در وادی ادب و فرهنگ، حیران و ویلان بودن 

سر همان کوچه خواندنی‌ها، دو جعبه میوه را بساط می‌کردی،19 خرداد ۱۳۶۵، عزاداران، مالک بزرگترین میوه فروشی  تهران را تشییع جنازه می‌کردند  نه پیرمردی فرسوده از نوشتن و کلکسیونی از بیماری‌ها را... ولی گله‌ای نیست؛ یک عمر خماری، بهای دمی پیاله به دست گرفتن انتخاب خود تو بود، خودت ذبیح‌الله خان !

 

کدخبر: ۵۶۲۲۴۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر