لوطی قرن بیستم
قصههای گمشده - ۳
هفت صبح|وقتی رضا بیک ایمانوردی در سال 1382 فوت کرد روزنامه شرق که آن زمان محمد قوچانی سردبیرش بود این مرگ را با عکس و تفصیلات در صفحه اول منعکس کرد. برایمان عجیب بود. و خب همان روز مفهوم اهمیت خبر در ایران یک تکان جدی خورد. این اولین حضور موثر فرهنگ غیررسمی ایرانی در صفحه اول یک روزنامه سیاسی بود.
یک روز یادداشتی خواندم از یک نقاش مشهور ایرانی که میگفت دورهای در بوستون زندگی میکرده و چند نمایشگاه برگزار کرده بود اما نقاشیهایش به فروش نمیرفتند و آنجا شنید که یک ایرانی مهاجر دیگر، در واشنگتن یک نمایشگاه نقاشی گذاشته از مناظری مثل غروب آفتاب و این طور چیزها و کارهایش به خوبی فروش میرفتند. نقاش هموطن ما فهمید که آن یکی ایرانی همان رضا بیک ایمانوردی بازیگر قبل از انقلاب است.
روایتی شنیدم از پوری بنایی که درآن با شایعه کم سوادی رضا بیک ایمانوردی مخالفت میکرد و از تسلط او بر زبانهای انگلیسی و آلمانی میگفت .
روایت است که آن قدر کار در پروژههای مختلف سینمایی را قبول میکرده و آن قدر در فکر پول بوده که در بعضی فیلمها سناریو و خط دیالوگها را نمیخوانده و فقط اصوات نامفهوم از خودش صادر میکرده و بقیه ماجرا را برعهده دوبلور جادوگرش یعنی منوچهر اسماعیلی میگذاشته.
مشهور است که در آمریکا در دورهای راننده کامیون بوده است ...
عجیب آنکه همه این شایعات و خبرها کم و بیش درست هستند. رضا بیک ایمانوردی طی هفده سال حضور در سینمای ایران 134 فیلم بازی کرد. آماری که شاید در سطح جهان منحصر به فرد باشد. او در سالهای 51 تا 55 هر سال بین 10تا 13 فیلم بازی میکرد.
برخلاف آنچه مشهور است جثه بزرگی نداشت و در مقایسه با همه بازیگران مشهور سینمای ایران در آن سالها (ملک مطیعی و فردین و وثوقی و قادری و ...) ریز و کوچک بود اما ورزشکار بود و بدن ورزیدهای داشت. کشتی کچ کار میکرد. (فردین و ملک مطیعی هم سابقه ورزشکاری مشخصی داشتند) ترک زبان بود و متولد منطقهای در قزوین و مادرش جزو آشپزهای دربار بود و رضا کودکیاش را در منطقه مفتآباد تهران سپری کرده بود. در جوانی با دو سه تا از دوستانش از جمله عبدالله بوتیمار و سمسارزاده هوس تسلط بر فنون بازیگری به سرشان میزند و خودشان ساختمانی را اجاره میکنند و از یکی از شاگردان عبدالحسین نوشین دعوت میکنند تا به آنها فنون بازیگری را یاد بدهد.
به شکل اتفاقی ساموئل خاچیکیان او را میبیند و برای یک نقش فرعی در فیلم فریاد نیمه شب او را دعوت به کار کرد. بیک آن زمان 25 ساله بود. و خب کارش میگیرد و از یک دورهای کسی متوجه شباهت صورت او به پیتر فالک میشود که به تازگی فیلم معجزه سیب از او در تهران اکران شده بود. و منوچهر اسماعیلی، نوعی حرف زدن خاص را برای او اختراع کرده بود. پس این نوع حرف زدن را روی صورت بیک ایمانوردی گذاشت و او را به یک ستاره بدل کرد.
شخصیت بیک منطبق با این نوع گویش رفت به سمت یک نوع مشنگی و خوشباشی. چیزی در ردیف علیبیغم گنج قارون با بازی فردین. اما با رویهها وسویههای کمدی بیشتر. بیک ازآن پس به کمک منوچهر اسماعیلی ایفاگر نقش یک مرد بامزه یک لاقبا و بزن بهادر و حاضر جواب شد. به این ترتیب پرتره بیک ساخته شد. و کم کم در عکسهای دسته جمعی میرفت و در کنار فردین و ملک مطیعی میایستاد. با کج کلاه خان و لوطی قرن بیستم و روسپی و چند فیلم پرفروش دیگر.
در دهه پنجاه دیگر چیزی از آن ذوق و شوق و علاقه سینمایی او باقی نمانده بود. خرج زندگیاش بالا رفته بود. همسر اولش را با سه فرزند طلاق داده بود و خرج او را میداد و از همسر دومش هم دوتا بچه داشت. پس بیوقفه شروع به بازی در فیلم کرد و یکی از یکی بیارزشتر. کارنامه سینمایی او در دهه پنجاه نازلترین نمونه ممکن است هرچند از منش و رفتارش معمولا به نیکی یاد میکنند.
او جلوتر از قادری و ملک مطیعی و شاید شانه به شانه منوچهر وثوق نماد اصلی فیلمفارسی شد. یک کمپانی سینمایی هم در سال 55 تاسیس کرد تا پول راحتتر و بهتری کسب کند. اما خب انقلاب شد و او تا انتهای سال 58 در ایران ماند. دو سه بار احضار شد و دست آخر رفت ترکیه و بعد آلمان و دست آخر آمریکا.
خرجش همچنان بالا بود و درآمدش تقریبا صفر. پس اینجا بود که راننده کامیون شد (پرویز قلیچخانی هم مدتی راننده کامیون بوده) ودر نهایت در سال 1382 بعد از تحمل یازده ماه بیماری، بر اثر سرطان ریه در ایالت آریزونای آمریکا میمیرد. در حالیکه تنها 67 سال داشت. سه سال قبلتر محمد علی فردین در تهران در 69 سالگی فوت کرده بود.