کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۷۲۳۴
تاریخ خبر:

یک قاچ پرتقال برای چهار بچه‌‌جّن

یک قاچ پرتقال برای چهار بچه‌‌جّن

یادداشتی از ابراهیم افشار در ستون شنبه روزنامه هفت صبح

هفت صبح| ‌1-تنها دو مرد در ایران بودند که وقتی معترضین به سوی‌‌شان پرتقال پرتاب کردند نشستند پوست کندند و خوردند؛ فرهاد مهراد و مجتبی محرمی. مجتبی در بازی دربی پرسپولیس و استقلال که تماشاگران به سوی احمد ابهران پرتقال پرتاب کردند یکی‌‌شان را در هوا گرفت و همان جا با خیال راحت نشست و پوست کند و حتی یک قاچش را هم به داور بیچاره تعارف کرد که رنگ به چهره نداشت و تمامش را به تنهایی خورد. اما فرهاد در اواسط دهه چهل وقتی با «چهار بچه‌‌جن» در کوچینی برنامه اجرا می‌‌کرد یکبار با اعتراض تماشاگری دیوانه مواجه شد که به سویش پرتقالی پرتاب کرد و او اجرا را متوقف کرد و همان جا روی سن نشست و پرتقال را چنان پوست کند و خورد که انگاری تنها در پنجدری خانه پدری نشسته است.

2- گاهی در مقایسه عشق‌‌های جنون‌‌آمیز مردمان دهه‌‌های چهل و پنجاه با اکنونیان درمی‌‌مانم. برخلاف عشق‌‌های امروز که طرف‌‌ها چندباری دیت می‌‌روند و وقتی رابطه را به هم می‌‌زنند علنا تقاضای پرداخت «دونگ رستوران یا کافه» را با اسکن گرفتن از صورت‌‌حساب پرداختی به واتساپ معشوق می‌‌فرستند که «هرچه زودتر پرداخت شود» عشق‌‌های دهه‌‌چهلی اما به شدت اساطیری و  خانه خراب‌‌کن بودند.

 

عشق‌‌هایی که اگرچه شاعران و هنرمندان ما را خاکسترنشین کردند اما تاثیرات متافیزیکی عمیقی در رویش و غنای آثار آنها گذاشتند که باعث ماندگاری‌‌شان در تاریخ شد. کدام شاعرو نویسنده بزرگ دهه‌های دور را می‌‌توان سراغ گرفت که در زندگی خود از یک عشق داغ شیزوفرنیک خنجر نخورده باشد؟ شهریار، ساعدی، رهی، نصرت، شاملو، فروغ و هر کس که نامش را ببری زخمی بر سینه و کتف خود دارند.

 

و چنین است که هر وقت ترانه‌‌های فرهاد را می‌‌شنوم دخترکی ارمنی را در ذهنم مجسم می‌‌کنم که فرهاد از خنجر عشقش زخم‌‌دیده شد. یک عشق بسیار معمایی به نام «مونیک» از یادگاران دوران کافه کوچینی که بیشترین زخم‌‌ها را بر قلب او زد اما همیشه نیز در هاله و مِهی از ابهام باقی ماند.  دخترکی ارمنی-فرانسوی با موهای کرنلی و چشم و ابروی مشکی و دماغ قلمی و پیراهن مشکی که تاثیر عشقش در قلب فرهاد باعث شد صدای اساطیری او هرگز از خشم و اندوه تهی نشود. همان عشق سیاهی که فرهاد برای فراموش کردنش به انگلیس رفت و بیش از یکسال و نیم در لندن مه گرفته ماند تا فراموشش کند اما حالش نه تنها بهتر نشد بلکه بسیار نیز رو به وخامت گرایید.

 

فرهاد که به قول خودش «عاشق زندگی ایرونی، رفاقت ایرونی، غذای ایرونی حتی فحش ایرونی بود» چگونه می‌توانست در لندن خاکستری تنها بماند. در همان روزها بود که مجله جوانان 27 بهمن 1347 یک مطلب جنجالی مفصلی با تیتر «فرهاد در لندن به درخواست خودش زندانی شد» نوشت که همه طرفداران او را به خاک و خون نشاند. گزارشی تخیلی‌‌طور که علنا می‌‌گفت فرهاد در لندن یکبار هم دست به خودکشی زده است.

 

جوانان در گزارش نیمه تخیلی نیمه واقعی خود نوشت که فرهاد در دیتر آرتیس فولهام لندن اجراهای بسیاری برای دانشجویان ایرانی داشته است «دختران  ایرانی و انگلیسی  با جیغ‌‌های کرکننده به خود می‌‌لرزند و آرزو دارند هر یک محبوبش باشند.» در همین گزارش است که با اشاره به خودکشی فرهاد نوشته شده «او از پلیس خواسته که زندانی‌‌اش کنند و گفته که هیچ ملاقات‌‌کننده ایرانی را نمی‌‌پذیرد.»   

 

در همین جوانان اشاره شده که «او در حال حاضر تحت معالجه پزشکان پلیس لندن برای رفع اعتیاد خود است.» چنین بود تلفات عشق‌‌های دهه‌‌چهلی شیزوفرنیک که نه تنها درگیرکنندگان خود را به بیماری روحی وسیعی می‌‌کشاند بلکه تقریبا تمام آنها را (به ویژه در میان مردان عاشق) درگیر مخدرات سختی می‌‌کرد که بیشترشان تا آخر عمر نتوانستند از زیر سلطه آن نجات یایند.

 

۳- امجدیه برای ما تنها خانه عشق و فوتبال نبود بلکه عبادتگاهی کوچک برای هنرمندان‌‌مان بود. در همان پرستشگاه کوچک بود که فرهاد دردانه موسیقی ایران نیز یادگاری عزیز به جا گذاشت.

 

آنجا که در فستیوال گروه‌‌های جاز با مشارکت مجله اطلاعات جوانان، شهرداری تهران و سازمان ورزش تحت عنوان جشن پایان سال تحصیلی و در روز 9 تیر 1346 برگزار شد و 30 هزار مخاطب را روی سکوهای امجدیه به شنیدن صدای خوانندگان جوان مهمان کرد.

 

مجله جوانان با تیتر «امجدیه غرق در نور و رنگ می‌‌شود» به استقبال از این فستیوال رفت و تماشاگران آنجا فرهاد عزیز و تنها را دیدند که در حالی که از گروه بلک‌‌کتس و کوچینی جدا شده است با گیتارش تنها پشت میکروفن ایستاد و صدایش جهان را تسخیر کرد. همان امجدیه و فستیوالی که فرهاد در آنجا رقبایی چون گروه اعجوبه‌‌ها،  گروه تک‌‌خال‌‌ها،  گروه فکتوری و حتی عارف را داشت.

 

۴- هنرمند بزرگی که خود کفش‌‌هایش را واکس می‌‌زد، مردی که با دستخط خود روی یکی از مشخصات سالنامه جیبی‌‌اش و در مقابل  مدل گروه خون نوشته بود «مطلقا مایل نیستم تحت هر شرایطی از «خون» برای زنده ماندن  استفاده کنم»، آدمی که بیست سال تمام غم‌‌های خود را قورت داد و بیست سال تمام در آن خانه کوچک، به تنهایی پشت آن پیانوی دیواری روسی پیر ایستاد و رو به دیوارهای خاکستری خواند طبیعی بود که از دار دنیا عاشق وانتش باشد و آن را رفیق فلزی نام بگذارد.

 

پسرکی نجیب‌‌زاده و مادرپرست، با سبیل‌‌های چشمگیر و چشم‌‌های شبگیر و حنجره‌‌ای زخمی و خشمگین که بعدها به خاطر پاکیزگی فکری‌‌اش به شخصیتی ورای تمام خواننده‌‌های ایران تبدیل شد. مردی که فقط می‌‌شد عاشقش شد.

 

مخصوصا وقتی با آن کاپشن ساده مشکی و دست‌‌های آویزان و جسم و جانی قوزکرده، آخرین بار در صحنه لخت سینما سپیده از روزهای خاکستری خواند و ما جز گریه‌‌ای مقدس، هیچ واکنشی نتوانستیم نشان دهیم. اما هنوز مات و معطلم که چرا ثریا و طاهره و عالیه و مریم و آیدا در تاریخ هنر و ادبیات ایران تبدیل به معشوقه‌‌های اساطیری شدند اما «مونیک» او در پسِ یک مِه بزرگ از نظرها دور شد و دور ماند.

 

پس چرا در تمام آن سال‌‌ها هیچکس از او نپرسید که مونیک از کجا آمد و به کجا رفت؟ یا بپرسد منظور از ترانه «آنجا در تهران دختری بود» کیست؟ گرچه پوران‌‌خانم بعدها جای او را گرفت و به عشق و همدم سال‌‌های میانسالی و پیرانه‌‌سری خنیاگر آرمانگرای ایرانی تبدیل شد. «اگر راک اند رول» هزاران جازنواز را شوفر تاکسی کرد فرهاد به تنهایی، هزاران جوان ایرانی را جازنواز و بلوزنواز کرد.

  

کدخبر: ۵۵۷۲۳۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر