جهان با من برقص!
یادداشت حمید رستمی در باشگاه مشتزنی با موضوع: شادمانی بیسبب
روزنامه هفت صبح| یک: امسال، سال سروش صحت بود؛ کسی که با سریال دیدنی «مگه تموم عمر چند تا بهاره؟» علاقمندانش را سورپرایز کرد و بلافاصله فیلم «صبحانه با زرافهها» پرتماشاگرین فیلم جشنواره را ارائه کرد و در فیلم «بی بدن» در نقش پدری درمانده و مچاله شده که ماههاست تنها دخترش گم شده و شواهد و قرائن از به قتل رسیدنش خبر میدهند.
«صبحانه با زرافهها» همان دنیای خاص و آدمهای خاصتر سروش صحت هستند که اینبار ترکیبی سمیتر درست کرده و موفق میشوند با هوتن شکیبا، بیژن بنفشهخواه، پژمان جمشیدی، بهرام رادان و هادی حجازیفر چنان کاری با تماشاگر بکنند که از خنده روده بر شوند. این حجم از یلهگی و دنیا را به هیچ انگاشتن را فقط باید در این دنیای خاص کارگردان جستوجو کرد و با هیچ متر و معیارهای شخصیتپردازیهای معمول سینمای ایران ارزیابی نکرد.
پنج بازیگر اصلی همه خوبند، اما هادی حجازیفر از کلیشه همیشگی مرد عصبانی و همواره طلبکار خارج شده و تبدیل به دکتری همیشه مست شده که هیچ شباهتی به پزشک ندارد و بهزور روی پای خود میایستد و بیژن بنفشهخواه هم بعد از سه دهه حضور در تلویزیون توسط صحت بازکشف میشود و از سریال پژمان به این طرف پای ثابت آثار تلویزیونیاش است و اینجا بدون استفاده از ریاکشنهای فوقالعاده همیشگیاش درخشان است؛
اینکه آدمها چنان در روزمرگیها و خواستههای عادی زندگی خود غرق شوند و شرایط آدمهای اطراف را به هیچ بگیرند که حتی به هم خوردن عروسی رفیقشان و مردن رفیق دیگر هم باعث نشود که گرسنگی را از یاد ببرند و همواره سعی کنند با خوردن صبحانه با قوت بیشتری با مشکلات روبهرو شوند.
کاری که در سریالهای قبلش هم انجام داده و در «مگه تموم...» به اوج میرسد فضای طنز منحصربهفردی که با تجربههای مبتنی بر رئالیسم اجتماعی مختص طبقات پایینِ رضا عطاران و ذهن فانتزی و خیالپرورِ مهران مدیری متفاوت است و حتی به رئالیسم جادویی پهلو میزند و ردپای آثار وودی آلن، بیلی وایلدر، فدریکوفلینی و حتی امیر کاستاریتسا را میشود بهخوبی دید.
دو: جمله معروفی است که میگوید «شهر خوب یافتنی نیست، ساختنی است»؛ و برقراری یک وضعیت متمدنانه و اخلاقی در گستره عمومی، مشارکت تکتک شهروندان برای بهبود شرایط در حوزههای عمومی و خصوصی را میطلبد. سامان سالور در «سهکام حبس» دقیقاً انگشت روی این معضل گذاشته است و با نگاهی جامعهشناسانه آدمهای قصهاش را زیر ذرهبین برده است.
طراحی شخصیتها و شیوه انتخابشان، بهگونهای که هر یک طیفی فراگیر از شهروندان جامعه امروز را نمایندگی کنند با این هدف انجام شده که تماشاگر بخشی از عادتها و باورهای روزمره خود را در آینه تصویر کشف کند و درباره بعضی شباهتها به فکر فرو برود. سالور با شخصیتپردازی دقیق و انتخاب هدفمند آدمهای داستان، ویژگیهای اخلاقی و رفتاریشان را پیش چشم مخاطب بهنمایش درمیآورد و تصریح میکند که هرکدام در لایههای پنهان شخصیتیشان پنچریهای ریزی دارند که برخی همچون سیگارکشیدن بازتاب منفی شخصی دارد و برخی چون قاچاق دارو پیامدهای گسترده و عمیق اجتماعی. و چنین میشود که جامعه تشکیلیافته از این دسته از آدمها، یا بیمارستانی است که همواره در حال تعمیر بوده یا خانهای در حال ویرانی که فاضلاب و کثافتهایش از لوله آشپزخانه پس زده و کل خانه را گرفته و نشانهای آشکار از برافتادن پرده و فاششدن رازهاست.
جامعهای که در آن نسیم (پریناز ایزدیار) بهعنوان معصومترین شخصیت داستان دزدکی سیگار میکشد و فیلترهای آن را در لولهفاضلاب آشپزخانه میاندازد تا در صحنهای هشداردهنده زنگخطر را بهصدا درآورد و لولهکشی که خود را چون دکتر قلب میشناساند و فنرزدن به لوله را هم اندازه فنر زدن به قلب معیوب آدمها میپندارد نسبت به این کار واکنش نشان دهد و از دفعه بعدی بگوید که در صورت تکرار باید کل خانه را شخم زد و لولههای جدید نصب کرد؛ یک پیشگویی شبهعارفانه که خیلی زود به شکلی دیگر رنگ واقعیت به خود میگیرد.
سایر شخصیتهای داستان هم چنین ضعفهایی دارند، سربازی که آشکارا برای چشمبستن و دستگیرنکردن نسیم، طلب رشوه میکند و او با دادن حلقههای ازدواج به پیشواز فروپاشی زندگیاش میرود یا صاحب کارگاه که بعد از سالها نمیتواند از گمشدن چهار عروسک پلاستیکی بگذرد و غرامتش را تمام و کمال از نسیم میگیرد یا پرستاری که مُرفینهای بیمارستان را دزدیده و در بازارسیاه خیابان ناصرخسرو میفروشد و پزشکی که بیتوجه به سوگندنامه طبابتش، در پی کسب درآمد بیشتر، مریض را وادار به انجام عمل جراحی در مطب شخصی خود میکند یا خدمه بیمارستان که شهادت دروغ میدهد و خانم جلسهای که برای پسر معتادش در خیابان دنبال شیشه و آمفتامین است.مثلث بازیگران فیلم تنابنده، ایزدیار و سمیرا حسنپور، اتمسفر وحشتناکی که بازتابنده محیط پیرامون است، خلق میکنند.
سه: تئاتر اجتماعی در ایران بهدلیل بایدها و نبایدهای حاکم بر رفتار سیاستگذاران فرهنگی همواره دچار ناملایمات بسیاری بوده و تصویر منعکسشده از جامعه بر صحنههای تئاتر، بهدلیل سلیقههای متفاوت افراد موثر در پروسه تولید نمایش، مطابقت چندانی با واقعیتهای جاری نداشته و در بهترین حالت تصویری کاریکاتوری و کج ومعوج از رخدادهای اجتماعی را بر صحنههای نمایش شاهد بودهایم که نویسندگان و کارگردانان را مجاب کرده برای تسهیل شرایط هم که شده، بهسمت غیر واقعگرایانهترین برداشتهای ممکن از تئاتر اجتماعی در حرکت باشند
اما حسین کیانی در «کافه کات» مسیری خلاف جریان آب را برای شناکردن انتخاب کرده و در طراحی شخصیتها و رخدادهای داستان از سیمای واقعی جامعه امروز ایرانی وام گرفته و برخلاف ساختار روایی غیرخطی که در کارگردانی دارد، تکتک شخصیتهای قصه سرراست و آشنا بوده، مابهازای خارجی داشته و مخاطبان میتوانند از هر جنس و سن و سالی که باشند با کاراکترهای نمایش احساس همزادپنداری کرده و خط ارتباطی خود با جهان نمایش را از ابتدا تا انتها حفظ کنند و از این منظر «کافه کات» فرزند زمانه خویش است.
زمانهای که اتفاقات ریز و درشت اجتماعی، فضای کوچه و خیابان را تحتتاثیر خود قرار داده و بستر اصلی روایت داستان میشوند. بازی بازیگران ساناز روشنی، مریم ندایی و بهروز پناهنده این رنج و اندوه بیپایان را بهخوبی بر صحنه جان میبخشد.
چهار: نمایش همکارها نوشته جان هاج و به کارگردانی پریسا محمدیآذر داستان زندگی نویسنده بزرگ بولگاکف را روایت میکند که ستیزی هماره با سیستم فرهنگی سیاسی بسته دوران کمونیسم و شخص استالین داشته و آثار ارزندهای به گنجینه ادبی جهان افزوده ولی حالا از طرف اداره امنیت برخلاف میلش مامور نوشتن زندگینامه استالین شده و حالا در جنگ علنی با خود قرار گرفته. از طرفی نمیتواند آرمانهایش را بیخیال شود و از طرف دیگر تهدید جانی عزیزانش تابو توان از او ستانده. داستانی پرتکرار در نظامهای مستبد که میخواهد نویسندگان و هنرمندان را بهفرمان خود درآورد و از سوی دیگر نمیتواند مقابل خروج گروههای وفادار با آرمانهایش بایستد. بازی رامین سیار دشتی و وحید نفر بهشدت تاثیرگذار است.
پنج: چیزی شبیه رمان ماندگار۱۹۸۴ که بارها کتاب را شروع کرده و نیمهکاره گذاشتم و حتی فیلمش را هم بعد از نیم ساعت نتوانستم ادامه دهم، اما نسخه صوتیاش که ماه آوا منتشر کرده با صدای علی عمرانی چنان جذاب است که تا انتها پایش مینشینی. عمرانی با سالها تجربه بازیگری صرفا کتابخوانی نمیکند بلکه برای تکتک آدمها طراحی شخصیت و صدا و لحن دارد و انگار یک نمایش رادیویی طولانی را شاهد هستی!
شش: شیوه در میان خیل عظیم برنامههای گفتوگو محور و مناظرهای قبل از انتخابات یک استثنای تمامعیار بود که بیشتر امتیازاتش برمیگشت با میهمانان صاحبوزن و سالها محروم از تریبون و مجریگری عطاالله بیگدلی که برخلاف سایر مجریها نه اظهار فضل الکی میکرد و نه میان حرف میهمان میپرید و نه با جانبداری از سیاستهای کلان تلویزیون میهمانان مخالف را با کمک میهمان موافق به گوشه رینگ میبرد، بلکه با سعهصدر به حرفها گوش میداد و با معلومات کافی خود آن را خلاصه کرده و در چند جمله بهمخاطب منتقل میکرد و در مقابل حرفهای منطقی مخالف سیاستهای کلان بهراحتی همذاتپنداری کرده و خیلی مواقع آنها را تایید میکرد.
هفت: مهدی حسینینیا کشف بازیگری سینمای ایران بود. او که ابتدا در برادران لیلا، نقشی مکمل ولی تاثیرگذار داشت در فیلم مصلحت نقش حاجآقا لشکری که معاون دادستانی است را بازی کرد و بلافاصله در سریالهای رهایم کن و یاغی و نقش نخست سریال حیثیت گمشده را بهعهده گرفت تا مخاطبان کمکم یادشان بیاید قبلا از او فیلمی چون متری شیشونیم دیدهاند که نقشی کوتاه ولی تاثیرگذار و کاملاً متفاوت داشت.
در کنار او بهزاد خلج هم پلهپله بالا آمد تا از قالب مأمور وظیفهشناس نیروی انتظامی در سریال پوست شیر بیرون آمده و در حیثیت گمشده نقش یک خلافکار خردهپای با مرام را بازی کند و متعاقب آن در نخستین ساخته جواد عزتی (تمساح خونی) نقش منفی سمج و کاریزماتیک را روی پرده داشته باشد و برای سالهای آینده خود را نامزد همهجور نقشی کند.