۱۰۰قصه دیگر از لابهلای تاریخ | روشنفکر و خود ویرانگر
فهرست زندگی فشرده غلامحسین ساعدی
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | ساعدی یکی از متناقضترین چهرههای ادبیات معاصر ایران است. نام او با موج نوی تئاتر و نمایشنامهنویسی ایرانی در دهه چهل گره خورده است. او به همراه بیضایی و اکبر رادی و البته بعدها نعلبندیان از چهرههای تازهنفس عرصه تئاتر ایران بودند که عموما از حمایت جلال آلاحمد برخوردار بودند.
از طرفی ساعدی نامش به عنوان یکی از چهرههای مهم داستان کوتاه ایرانی هم مطرح شده است (مجموعه داستانهایی مثل عزاداران بیل، گور و گهواره، واهمههای بینام و نشان و...) او در عین جوانی موتور محرکه تاسیس کانون نویسندگان بود و کسی بود که ترتیب ملاقات اول نمایندههای نویسندگان با هویدا را داده بود.
از طرفی اسم او با موج نوی سینمای ایران هم گره خورده است. ردپای او در فیلمهای مهمی مثل گاو، آرامش در حضور دیگران و دایره مینا، نوعی موقعیت پدرخواندگی برای او در عرصه سینمای نوین ایران ایجاد کرده است.
به اینها اضافه کنید که مطب او و برادرش در خیابان دلگشا (برادرش علی اکبر ساعدی یک جراح قابل بود و غلامحسین ساعدی هم روانپزشک بود) حداقل یک دهه از پاتوقهای اهالی ادبیات و جریان روشنفکری محسوب میشد. اما باز هم هست. او در این دوران تجربیات ژورنالیستی را هم از سر میگذراند و سردبیر چند مجله از نحله روشنفکرانه میشود.
این نویسنده اصالتا تبریزی در سال 1353 به جرم همگرایی با جریانهای کمونیستی و چریکی و بهخصوص ارادتش به بیژن جزنی و همینطور یکی دو سخنرانی دردسرساز در دانشکده نفت آبادان، راهی زندان میشود. به تازگی سندی منتشر شده از کندوکاو ساواک در منزل شخصی او که از هفتاد کتاب صورتبرداری شده که در میان آنها آثاری از آل احمد، براهنی و دانشور در کنار کتابهایی از ژان پل سارتر و مارکوزه و چخوف و برشت و کافکا و جان اشتاین بک به چشم میخورند.
ساعدی یکسال به زندان میافتد و از قرار روزگار سختی هم داشته است. از شکنجههایش میگویند و از اینطور کارها. شاملو گفته است که: «آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیمجانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد.»
نامهای هم از او خطاب به پرویز ثابتی منتشر شده که در آن گفته که از سال 50 دور هرگونه کار دردسرساز را کنار گذاشته و منزوی شده و به دعوتهای سخنرانی در دانشگاهها و کانون پرورش فکری همه پاسخ رد داده است و در این مدت درگیر یک ماجرای عاشقانه بوده و از افسردگی به مشروب پناه برده است و شرایط کبد خود را به هم ریخته است و به نوعی در این نامه تقاضای عفو و تبرئه کرده است.
همه اینها درحالی است که فیلم گاو در جشنوارههای خارجی بر مبنای داستان و فیلمنامهای از ساعدی میدرخشید و دایره مینا هم در تکاپوی دریافت مجوز اکران بود. فهرست زندگی فشرده ساعدی را نگاه کنید: دکتر روانپزشک با مساعدتهای همیشگی در قبال بیماران بیبضاعت، نمایشنامهنویس ممتاز، نویسنده زیربردست داستانهای کوتاه، یکی از موسسین کانون نویسندگان، از گردانندگان پاتوقهای روشنفکری، عامل موثر در ظهور و درخشش سینمای موج نو، گرایشات سیاسی و چشیدن طعم اوین به عنوان یک مبارز نیمچه کمونیست، تجربیات ژورنالیستی متعدد از جمله فصلنامه الفبا.
تازه میتوان به اینها یک افسانه عاشقانه پر آب و تاب دیگر را هم اضافه کرد. داستان دلباختگی او به دختری به نام طاهره کوزهگرانی و نامههای متعدد او به این دختر که نشان از وضعیت روحی ناپایدار و شیفتگی خطرناک ساعدی دارد که هیچ نشان و ردپایی از حضور یک دکتر روانپزشک به عنوان نویسنده این نامهها به چشم نمیخورد (اگر واقعا بدانم که تو میخواهی مرا عاشق و هواخواه خود سازی و با ناز و تکبر مثل زنهای هر جایی از مقابلم گذر کنی، نمیتوانم تحمل کنم، اگر بدانم که تو واقعا میخواهی مرا فریب داده و بیچاره کنی، میدانی چه خواهم کرد؟ تنها تو را خواهم کشت.»)
ساعدی در سالهای پس از انقلاب رویه رادیکال خود را ادامه داد و با انتشار نشریهای بهنام آزادی بر ایدههای خود پافشاری کرد و دست آخر مجبور به انتخاب یک زندگی مخفی شد و در سال 1360 از مرز پاکستان گریخت و در مسیری طول و دراز سر از پاریس درآورد و آنجا نشریههای دیگری منتشر کرد و نزدیک به گروههای مسلح اپوزیسیون شد و در نهایت در اوج افسردگی و تنهایی و البته با یک کبد بیمار (یادگار افراط در نوشخواری) در سال 1364 در پاریس درگذشت. در حالی که سینمای ایران تجدید حیات خود در پس از انقلاب را مدیون جملهای بود که آیت الله خمینی در توصیف فیلم گاو گفته بود. ساعدی به هنگام مرگ تنها 50 سال داشت.
اما اگر این متن شما را به غلیان واداشت باید بگویم که میتوانید در یوتیوب برخی از فیلمها و تصاویر ضبط شده از ساعدی را ببینید و حرفهایش را در جمعهای دوستانه بشنوید. شیرین سخن میگوید اما حرفهایش آن چیزی نیست که از یک روشنفکر انتظار دارید. نمیخواهم خودم را با دوستداران ساعدی در بیاندازم که میدانم طرفداران فراوانی دارد. همین دیگر. خداحافظ.