اقتصاد دانشبنیان نحیفتر از همیشه | ما کجا ایستادهایم؟ آینده کجاست؟

آیا وقت آن نرسیده که صدای زنگ هشدار را جدی بگیریم؟
هفت صبح، بهروز خیراندیش| اخیرا سفری کاری به چین داشتم؛ سفری که بیش از هر چیز برای من، آینهای بود از آنچه در اقتصاد فناوریمحور جهان میگذرد و آنچه در اقتصاد دانشبنیان ایران نمیگذرد! در میان بازدیدهای متعدد از مراکز علمی و فناور، دیدار از یک شرکت کوچک ولی بسیار نوآور در حوزه تولید قایقهای بدون سرنشین توجه مرا بهشدت جلب کرد. شرکتی که شاید به لحاظ فیزیکی ابعاد بزرگی نداشت اما ذهن من را تا روزها به خود مشغول ساخت. چراکه در این بازدید متوجه شدم این شرکت نوپا، در حال جذب سرمایهای بر پایه ارزشگذاری حدود ۲۵۰ میلیون دلار است!
دقت کنید؛ صحبت از کارخانهای عظیم با هزاران کارگر نیست! بلکه درباره یک شرکت چابک با پرسنل محدود و نگاهی بینالمللی صحبت میکنم. یکی از مدیران اصلی این شرکت، مهندسی پاکستانی بود که سالها در سنگاپور تحصیل کرده و حالا در دل چین، بخشی از آینده حملونقل دریایی بدون سرنشین را طراحی میکند.
مقایسه این شرکت با وضعیت اغلب شرکتهای دانشبنیان ایرانی، تفاوت عمیق در زیرساختها، رویکردها و افقهای سرمایهگذاری را بهروشنی نمایان میکند. در واقع این بازدید مثل یک تابلوی هشدار عمل کرد؛ تابلویی که با صدای بلند فریاد میزد: ما به شدت از قافله جهانی فناوری عقب ماندهایم!
کدام سیاستگذار؟ کدام آینده؟
نخستین نکتهای که در این مقایسه به ذهن متبادر میشود، فقدان نگاه کلان، منسجم و مبتنی بر تجربه فناورانه در سطح تصمیمگیریهای کلان کشور است. در حال حاضر بسیاری از سیاستگذاران حوزه فناوری در ایران یا چهرههای صرفا سیاسیاند یا در بهترین حالت اساتید دانشگاهی که هرچند در علم و تئوری صاحبنظرند اما با پیچیدگیهای اجرایی دنیای فناوریهای نوین کمتر آشنا هستند.
آیا زمان آن نرسیده که به جای انتصابهای سنتی، نگاهی به خارج از مرزها بیندازیم؟ بسیاری از نخبگان ایرانیتبار در خارج از کشور در شرکتهای فناور جهانی مشغول به کارند؛ چرا نباید سازوکار دعوت از این نخبگان برای ورود به عرصه سیاستگذاری کلان در فناوری کشور فعال شود؟ چرا راه برای بازگشت «تجربه» و نه صرفا «دانش» بسته مانده است؟ ما به مدیرانی نیاز داریم که هم زبان سرمایهگذار را بدانند، هم زبان تکنولوژی، هم نیاز بازار را بفهمند و هم جسارت تصمیمگیری داشته باشند.
چرا ما فقط برای خودمان تولید میکنیم؟
چالش بعدی که وضعیت اسفبار شرکتهای دانشبنیان ایرانی را توضیح میدهد، تنگنای جغرافیای بازار است. شرکت چینی مورد اشاره، محصول خود را برای بازار جهانی طراحی میکرد. یعنی دایره مصرفکنندگان بالقوه آن، بالغ بر ۸ میلیارد نفر است. اما در ایران، بسیاری از شرکتها اساسا به دلایل تحریم، عدم دسترسی به زیرساختهای بینالمللی و فقدان پیوندهای جهانی، در یک بازار حداکثر ۸۰ میلیون نفری محدود شدهاند.
از سوی دیگر، این محصورسازی ما را از منافع کلیدی تبادل دانش، مشارکتهای فناورانه بینالمللی و دسترسی به بازارهای نوظهور و پلتفرمهای جهانی سرمایهگذاری محروم کرده است. وقتی بازار کوچک باشد، طبیعتا توان سرمایهگذاری نیز محدود میشود و شرکتها نمیتوانند از مزیت مقیاس استفاده کنند. نتیجه آنکه فناوری ما یا در نطفه میمیرد یا به نهایت بلوغ خود نمیرسد.
یک اکوسیستم بدون اکسیژن سرمایه
اما مسئلهای که در عمق ماجرا پنهان است و کمتر درباره آن با شفافیت سخن گفته میشود، ضعف شدید اکوسیستم سرمایهگذاری خطرپذیر در کشور است. در حالی که در چین، سرمایهگذاران حتی برای داراییهای نامشهود (نرمافزارها، الگوریتمها، پتنتها، دانش تخصصی تیمها و...) ارزشگذاریهای دقیق و مبتنی بر داده انجام میدهند، در ایران همچنان ارزیابی شرکتهای دانشبنیان به شیوهای سلیقهای و گاه غیراستاندارد انجام میشود.
بهعلاوه، در شرایطی که نرخ تورم بالاست و سرمایهگذاریهای غیرمولد نظیر طلا، ارز، مسکن و حتی رمزارز سودآوری بیشتری دارند، سرمایهگذاری در یک استارتاپ فناور که ممکن است تا ۵ سال اول سودی نداشته باشد، تصمیمی پرریسک و کمجذابیت است. این وضعیت تامین مالی را دشوار کرده و نوعی بیاعتمادی مزمن به حوزه فناوری ایجاد کرده که با شعار درمان نمیشود.
فرار مغزها؛ زنگ خطر آینده
شاید بزرگترین تهدیدی که اکوسیستم دانشبنیان ایران را با سرعتی باورنکردنی رو به زوال میبرد، موج گسترده مهاجرت نخبگان و متخصصان است. این یک بحران صرفا انسانی نیست و یک نوع بحران «سرمایه» بهشمار میآید؛ زیرا در اقتصاد فناوریمحور، بزرگترین سرمایه نه ساختمان است، نه تجهیزات، بلکه انسان است.
شرکتهای دانشبنیان بهواسطه تکیه بر مغزهای خلاق و دانش تخصصی تیمهای نخبه خود شکل میگیرند. اما در اقتصادی که ثبات ندارد، چشمانداز روشن نیست، دستمزدها متناسب با تخصص نیست و آینده شغلی وابسته به باندهای سیاسی است، حفظ این مغزها ممکن نیست.
نمیتوان با وعدههای مبهم و حمایتهای مقطعی، نخبگان را حفظ کرد. باید یک نقشه راه اقتصادی روشن، بلندمدت و قابل اتکا داشت. نخبگان برای آینده میمانند؛ نه برای حقوق ماه آینده!
وقتی خلاقیت در محاصره است...
واقعیت این است که نظام اقتصادی و ساختارهای اداری ما هنوز نتوانستهاند بپذیرند که اقتصاد دانشبنیان، قواعدی متفاوت از اقتصاد صنعتی یا کشاورزی دارد. این اقتصاد، نیازمند آزادی، سرعت، تعامل، شفافیت و پویایی است اما در عمل، بسیاری از شرکتهای دانشبنیان ما در فرآیندهای بوروکراتیک طولانی، مقررات ضدخلاقیت، نظارتهای غیرفنی و سیاستهای غیرقابل پیشبینی دفن میشوند.
در چنین شرایطی، رقابت با شرکتهای چینی، کرهای، هندی یا حتی ترکیهای، بیش از آنکه یک رقابت اقتصادی باشد، نوعی خیالپردازی است. چراکه طرف مقابل، از اکوسیستمی برخوردار است که هر قطعه آن در خدمت رشد فناوری است، اما در ایران، هر گام بهسوی نوآوری، نوعی جنگ بقا تلقی میشود.
گامهای پیشنهادی برای نجات فناوری ایرانی
اگر بخواهیم چشماندازی از بهبود ترسیم کنیم، باید چند اقدام عاجل و بنیادین را در اولویت قرار دهیم: نخستین گام، اصلاح ساختار سیاستگذاری است. استفاده از نخبگان ایرانی خارج از کشور در مدیریت کلان فناوری باید به یک سیاست رسمی تبدیل شود.
در گام بعدی، رفع محدودیتهای بینالمللی فناورانه و مذاکره برای تعامل علمی و فنی با جهان باید از اولویتهای دیپلماسی اقتصادی باید در دستور کار قرار گیرد. در مرحله بعدی، ایجاد مشوقهای بلندمدت برای نخبگان است. تضمین آینده شغلی، طرحهای مالکیت فکری و مشارکت در سهام، از عوامل کلیدی حفظ نیروی انسانی متخصص است.
ما کجا ایستادهایم؟ آینده کجاست؟
امروز ما با اقتصاد دانشبنیانی مواجهیم که نحیفتر از همیشه شده و با هر تلنگر سیاسی یا اقتصادی، به کما نزدیکتر میشود. در حالی که جهان با سرعت در حال حرکت بهسوی انقلاب صنعتی چهارم است، ما هنوز درگیر مقدمات ورود به اقتصاد دیجیتال هستیم.
اگر برای این وضعیت فکری نشود، فردا دیگر فقط نخبگان نیستند که میروند؛ بلکه آینده کشور، امید به پیشرفت و حتی توان رقابت اقتصادی نیز از دست خواهد رفت.آیا وقت آن نرسیده که صدای زنگ هشدار را جدی بگیریم؟