۱۰۰ قصه از لابهلای تاریخ| مرگ در رود ارس

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | دو مرگ مشکوک در زمستان 46 و تابستان 47 در فاصله چند ماه، به دو آوار تبلیغاتی علیه رژیم پهلوی بدل شدند. از خودکشی غلامرضا تختی در هتل آتلانتیس میگوییم و غرق شدن صمد بهرنگی در ارس. هردوی این اتفاقات با پشتیبانی ژورنالیستی جلال آلاحمد، به هدف قرار گرفتن ساواک منجر شد. آلاحمد با تکیه بر شناخت عمیقش از افکار عمومی قلم جادویی خود را بهکار انداخت و در حرکتی- شاید - نهچندان اخلاقی هر دو اتفاق را به توطئههای ساواک نسبت داد.
برای هر دو اتفاق شواهد و فکتهایی وجود داشت تا تودههای مردم را با گمانهزنیهای این ادیب آشنا و معتمد همراه کنند. مرگ هردو نفر چنان ناگهانی و غیرقابل پیشبینی بود و چنان هردو در اوج جوانی و شهرت تسلیم مرگ شدند که افکار عمومی آماده بود هر پیشفرضی را در فضای سیاستزده آن سالها قبول کند. در مورد تختی زیاد نوشته و خواندهایم اما صمد بهرنگی از محبوبترین چهرههای جوان ادبیات ایران در دهه40 بود. فارغالتحصیل دانشسرای عالی و لیسانس زبان از دورههای شبانه.
کسی که بهجای وقت تلف کردن کار میکرد و مینوشت و در روستاهای آذربایجان بهعنوان یک آموزگار از دل و جان مایه میگذاشت… داستانهای فولکلور آذری را به فارسی ترجمه میکرد و شعرهای شاملو و فروغ را به آذری. کتابی در مورد الفبای آذری نوشت و داستانهای کوتاه و مشهور خود را نیز منتشر کرد.
داستانهایی مثل تلخون و اولدوز و کلاغها و 24 ساعت در خواب و بیداری و از همه مشهورتر ماهی سیاه کوچولو. داستانهایی شاید نهچندان پرمایه اما خواندنی و پرکشش و روی ضرباهنگ ادبیات چپ و البته مخصوص کودکان. او به لحاظ ضدیت بنیادین با نفوذ غرب و آمریکا، مقتدای خود در میان روشنفکران ایرانی را در وجود آلاحمد پیدا کرد.
هرچند دلایل ضدیت این دو نفر با لایفاستایل غربی و فرهنگ آمریکایی از دو آبشخور کاملا جداگانه برخاسته بود. تهران که میآمد سر سخنرانیهای جلال حاضر میشد و با دوست همزبان و مشهورترش یعنی ساعدی دور و بر آلاحمد میپلکید. به این ترتیب صمد بهرنگی این آموزگار جوان آذری مثل غلامحسین ساعدی و اکبر رادی در پناه حمایت جلال آلاحمد و شخصیت کاریزماتیک او پر و بال گرفت.
بهرنگی در نهم شهریور 1347 در میانه گشتوگذاری ماجراجویانه سواربراسب در نوار مرزی و در کنار حمزه فراهتی دامپزشک نظامی ارتش، در ارس غرق شد. داستان این گشتوگذار خودش طولانی است. پاداش حمزه فراهتی بهخاطر صحیح و سالم رساندن 10راس اسب مجار از مرز بازرگان به تهران.
اسبهایی که قرار بود در جشنهای دو هزار و پانصد ساله بهکار بیایند و با سفارش مستقیم کامبیز آتابای وارد شده بودند. 300 تومان پول نقد و یک ماه مرخصی پاداش حمزه فراهتی میشود و همزمان کنترل شرایط اسبها در پاسگاههای مرزی به او سپرده میشود و به شکلی اتفاقی صمد بهرنگی که در تعطیلات تابستانی مدارس بود با او همسفر میشود و چند روز شگفتانگیز را در میان طبیعت زیبای آذربایجان با هم سپری کردند.
در همان تابستان 47 بود که کانون پرورش فکری داستان ماهی سیاه کوچولو را چاپ کرده بود که موجب شهرت صمد در عرصه ادبیات کشور میشود و البته همان زمانها بود که ساواک که مثل همیشه از فعالیتهای کانون پرورش فکری و دارودسته فرح عصبانی بود به خانه صمد بهرنگی ریخته بودند و زندگی و اثاثیهاش را زیر و زبر کرده بودند. بههرحال در 9 شهریور 1347 آن اتفاق عجیب میافتد.
صمد طی آبتنی تفریحی در رود ارس گرفتار یک جریان تند میشود و در ساحل روستای شامگوالیک غرق میشود و جسدش را برادر و شوهرخواهرهایش پس از سه روز جستوجو در ۱2 شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرقشدنش از آب گرفتند. یک شب تا صبح جسد صمد را زیر یک درخت انجیر گذاشتند و سپس به تبریز منتقل کردند. مراسم تشییع او با حضور غیرقابل کنترل دوستان و شاگردان و علاقهمندانش برگزار میشود.
آلاحمد زمزمه مرگ صمد را پروار میکند. زمزمه قتل معلم کمونیست 29ساله را. جلال آلاحمد با نوشتن مقاله صمد و افسانه عوام، علامت سوالی بزرگ در برابر واقعیت غرق صمد بهرنگی کاشت و خب جامعه آن روزگار تشنه شهیدی تازه بود. به این ترتیب هشت ماه بعد از خودکشی تختی، آلاحمد، صمد بهرنگی را به آنها معرفی کرد.
جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی، شاعر شیرازی مینویسد: «…اما در باب صمد. در این تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم… خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلا تکنیک آن افسانهسازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سرودستش شکسته ماند و هدایتکننده نبود به آنچه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید…»
بیجهت نیست که اولدوز و صمد به اسمهای پرطرفدار بهخصوص در میان آذریزبانها بدل میشوند. جالب اینکه درست یکسال پس از این حادثه جلال آلاحمد در میانه شهریور 1348 در سن 47سالگی با سکته قلبی میمیرد و باز هم شایعه دخالت ساواک اوج میگیرد. اما اینبار کسی آلاحمد نیست تا این مرگ غیرمترقبه را به یک ترور سیاسی از سوی ساواک تبدیل کند و شهید تازهای به افکار عمومی تقدیم کند.
و عجیبتر آنکه حمزه فراهتی که متهم قتل صمد بود خودش یک کمونیست دوآتشه بود و بعدها به زندان میافتد و همبند سعید سلطانپور میشود و پس از انقلاب و در فضای سالهای 59 و 60 از همان رود ارس به شوروی میگریزد و آنجا دچار افسردگی عمیقی میشود و دست آخر در سال 1385 خاطرات خود را در برلین به دست چاپ میسپارد. حمزه فراهتی در 29 بهمن 1399 درگذشت.