کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۰۷۲۳
تاریخ خبر:

صدسال، صد‌قصه| آقامیرزا عباس! خود شما استاد هستید

صدسال، صد‌قصه| آقامیرزا عباس! خود شما استاد هستید

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | عباس زریاب خویی یکی از آن دسته فضلا و حکمایی بوده که در دوران پهلوی چندان سر به شورش و نهضت بر نداشتند و زندگی‌شان را وقف علم و معرفت و معیشت کرده بودند و خب این گروه در پس از انقلاب در شرایط مبهمی قرار گرفته بودند.همه‌شان استادان دانشگاه‌های رسمی بوده‌اند و با برخی نهادهای حاکمیتی دوران پهلوی ارتباط داشته و از آن‌ها کسب درآمد کرده بودند و از طرفی خدماتشان به فرهنگ کشور غیرقابل انکار بوده است و هیچ ارتباطی میان فعالیت‌هایشان و بخش پاپ و سطحی فرهنگ روز وجود نداشته است.

این ادبا و علما در سال‌های پس از انقلاب با برخوردهای تند انقلابیون جوان وپرشور از یک‌سو و ملاطفت و مهربانی بزرگان و مقامات از سوی دیگر روبه‌رو بودند.نمونه بسیار زیاد است:زرین کوب،‌اسلامی ندوشن، زریاب خویی، باستانی پاریزی،ابوالحسن نجفی، محمدعلی جمال‌زاده،‌ نجف دریابندری و… (حتی علامه حکیمی هم به هنگام درگذشت با طعنه‌های روحانیون جوان روبه‌رو بودند که یک عمر تلاش و مجاهدت علامه در راه علم را کافی نمی‌دانستند و خواهان ورود او به حوزه اجتماعی دین و انقلاب بودند. یعنی ببینید چقدر می‌توانند این دوستان حرص درآور باشند.آخه به شما چه!) همه این بزرگان دوره‌ای نه چندان کوتاه از بایکوت و سانسور و طردشدگی را تجربه کرده‌اند.اینجا خاطره‌ای داریم از ملاقات اساتید بزرگ دانشگاه تهران با آیت الله خمینی در سال ۱۳۵۸٫ این روایت را باستانی پاریزی با همان نکته‌سنجی شیرین و بی‌نظیرش نوشته است:‌

‌یک روز خانم هما ناطق که اهل قلم و کتاب بود و زن فاضله‌ای است و الان در پاریس استاد است، وارد گروه شد.خانم ناطق، عضو گروه تاریخ بود.آن روز من و زریاب خویی نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم. ناطق ما را مخاطب قرار داد و گفت:«چرا شما در اینجا با خیال راحت نشسته‌اید؟ کاری بکنید! گفتم:چه اتفاقی افتاده است؟گفت:می‌خواهند دانشگاه را تعطیل کنند! پیش‌نویس حکم اخراج پنجاه استاد هم تهیه شده است.

شما باید از این کار جلوگیری کنید!» خانم ناطق گفت: آقای دکتر زریاب! شما شاگرد آقای خمینی بوده‌اید! با توجه به این مسئله،تلفنی بزنید، نامه‌ای بنویسد و ارتباطی بگیرید تا کاری انجام بدهید! دکتر زریاب گفت: من سال‌هاست که آیت الله خمینی را ندیده‌ام و الان هم ارتباطی با ایشان ندارم. خانم ناطق وقتی این حرف را شنید، رو کرد به ما دو نفر و گفت:شماها همتی ندارید و اتاق را ترک کرد، در حالی که می‌گفت: همه‌تان عضو ساواک هستید!

بعد از رفتن خانم ناطق، من و دکتر زریاب حرف می‌زدیم که یک مرتبه آقای سید حسین مدرسی طباطبایی که از روحانیون قم بود و در آن زمان خیلی هم جوان بود، وارد شد.در زمینه تاریخ کارهایی را به چاپ رسانده بود و الان گویا از استادان بنام اسلام شناسی در دانشگاه‌های آمریکاست.این شخص در آن روزگار با حوزه علمیه قم مربوط بود و داماد یکی از روحانیون بزرگ شیراز است و با شخص امام هم مصاحبت داشت. من رو کردم به او و گفتم: آقای مدرسی! شما می‌دانید که آقای دکتر زریاب شاگرد مستقیم آقای خمینی بوده است؟گفت: بله، می‌دانم.گفتم: خبرهایی می‌رسد که می‌خواهند دانشگاه را تعطیل کنند.شما می‌توانید وسیله‌ای فراهم کنید که آقای زریاب با استاد قدیمی خودش ملاقات کند؟ جواب داد: من این بار که به قم بروم، گفت‌وگو می‌کنم و به شما خبر می‌دهم.

‌آن مقدار که یادم است، او[مدرسی طباطبایی] برای روز یکشنبه هفته بعد، برای ما وقت گرفته بود.ما پیش از ساعت ۱۰ صبح باید خودمان را به قم می‌رساندیم و به دفتر امام خمینی می‌رفتیم. طباطبایی می‌گفت که این کار دو تا شرط هم دارد:استادهایی که می‌آیند،زیاد نباشند.از هر گروهی فقط یک یا دو استاد بیایند و مجموعه افراد بیش از ۱۵-۱۰ نفر نباشند.تا آنجا که به خاطر می‌آورم، در این ملاقات کسانی که با هم بودیم، عبارت بودند از:مرحوم علی اصغر مهدوی پسر حاج امین الضرب، ایرج افشار، مرحوم محمد تقی دانش پژوه، دکتر ساعدلو از دانشگاه حقوق، دکتر زریاب خویی و چند نفر دیگر هم بودند.حالا تاسف می‌خورم که نام این اشخاص را فراموش کرده‌ام.

ما چون نمی‌دانستیم که صبح ساعت ۱۰ بتوانیم در قم باشیم، شب قبلش به قم رفتیم و آن شب را در باشگاه یک کارخانه صنعتی در قم به سر بردیم.جای آن محل یادم نیست، ولی یادم هست که درخت و باغ و خوابگاهی داشت. چند اتاق را به استادها اختصاص دادند و از ما پذیرایی کردند و ما صبح آماده شدیم و به منزل امام خمینی رفتیم.

این منزل در یک کوچه واقع شده بود. البته دو منزل در اختیار امام بود. در یکی از آنها خود امام و خانواده‌اش مستقر بودند و خانه دیگر،درست در برابر همین خانه بود و اتاق‌هایی برای پذیرایی داشت و ملاقات‌ها در آنجا صورت می‌گرفت. وقتی وارد شدیم روی زمین نشستیم! چون در آن روزها صندلی و مبل و این قبیل وسایل وجود نداشت.ما نشستیم و منتظر شدیم که آیت الله بیاید. در گوشه‌ای از همین اتاق جایی بود که در آنجا سماور گذاشته بودند و چای درست می‌کردند. به هر کدام از ما هم چای دادند و ما خوردیم تا آیت الله از در وارد شدند و ما به احترام ایشان بلند شدیم و بعد هم نشستیم.

امام خمینی چون کسی را در آنجا نمی‌شناخت، گفت‌وگو بین ایشان و دکتر زریاب خویی بود.دکتر زریاب خویی بعد استادها را معرفی کرد و گفت:«شما استاد ما بوده‌اید و ما برای دست‌بوس به خدمت شما آمده‌ایم.» وقتی زریاب خویی این حرف را گفت،امام گفت:«آقا میرزا عباس! خود شما استاد هستید.» خب، صحبت‌های زریاب شروع شد و طولانی هم شد.خاطرم هست که در آن نزدیکی‌ها کسی بود که می‌گفت: «مطلب زیاد شد» و اشاره می‌کرد که زریاب خویی کوتاه بیاید. امام گفت:«نه! هرچه دارید،بگویید و هرچه نوشته‌اید، بخوانید.»

بخش مهم حرف‌های دکتر زریاب خویی این بود که به امام گفت:«این امکان باید ایجاد شود که دانشگاه همچنان به فعالیت خودش ادامه دهد و این شایعه که می‌گوید دانشگاه بعد از مدتی تعطیل خواهد شد، منتفی شود.» زریاب در نطق خودش اشاره کرد که خواجه نصیرالدین طوسی با اینکه ناچار بود که با خوانین مغول و پادشاهان ارتباط داشته باشد، مسئله علم را پیگیری می‌کرد و دانش و ساختن زیج و اداره رصدخانه و نوشتن کتاب و رساله‌های فلسفی را فراموش نکرده بود.

بنابراین، دانشگاه هم اگر یک وقت با اهل حکومت خوش و بشی کرده است، قابل بخشش است. امام خمینی در صحبت‌های خودش به این مسئله هم جواب داد که شما به خواجه نصیر اشاره کردید و اینکه در متن حکومت بوده است،ولی خواجه نصیر مغولان را آدم کرد و مسلمان کرد، ولی شماها که نتوانستید این کار را بکنید! این جواب را آقای خمینی به زریاب داد و در عین حال دلگرمی داد که دانشگاه باید باشد و کار خودش را بکند.

نکته‌ای که یادم مانده و مخصوصا به آن توجه داشتم، این بود که در طول این مجلس که بیش از دو ساعت شد، همه ما روی زمین نشسته بودیم.خود امام خمینی هم بر زمین نشسته بود. وقتی جلسه تمام شد اما با اینکه پیر نبودیم، با دشواری از جایمان برخاستیم، ولی آیت الله خمینی، مثل فنر از جای خودش بلند شد و با سرعت رفت. گویی جوان ۲۵ساله‌ای یک دقیقه بر زمین نشسته بود و بعد هم برخاست و رفت.
‌بعدها متوجه شدیم که اتفاقا در نظر بوده است که عده‌ای از استادها برکنار شوند و دانشگاه نیز برای مدتی تعطیل شود،منتها همین ملاقات باعث شد که تعطیلی دانشگاه به تاخیر بیفتد و دانشگاه در همان سال اول انقلاب، یک سال دیگر به کار خودش ادامه داد.

کدخبر: ۴۱۰۷۲۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر