سوژه هفته؛ انتخاب من | روزی که قطار از ریل خارج شد!
خرداد ۸۴ برای ما یکی از فراموش نشدنیترین خردادهای عمر بود
هفت صبح| یک: مهمترین پیچ تاریخی نسل ما در مورد انتخاب مسیری درست یا غلط، در سال ۸۴ اتفاق افتاد که حالا ۱۹ سال تمام از آن روز میگذرد و لحظهای نیست که آه و افسوس از دل پاره پارهمان به آسمان نرود و به مسیری بیفتیم که بی بازگشت است و گذشت زمان فقط جگر را خونینتر میکند و ما در قامت جوانان تازه به دوران رسیدهای که آرمانگرایی محض ذهن و روحمان را درگیر کرده بود تا به هیچ کمی قانع نباشیم و برای به دست آوردن بیشینهترینها خودمان را به آب و آتش بزنیم و آخر کار مصداق بارز ضربالمثل ترکی «پرخوری آدم را از کم خوری هم میاندازد!» باشیم و هر چند روز یک بار به آن شب اواخر بهاری بیندیشیم که چگونه خود را از این کافی نت به آن یکی میرساندیم تا صندوقهای شمارش شده را چک کنیم و هر لحظه شاهد پیروزی را در یک قدمی آغوش حس کرده و در خلسه کامیابی مدهوش شویم!
دو: اوایل دهه ۸۰ که به عنوان کارمندی ساده در وزارت نیرو مشغول شدیم پیر فرزانه ما را کنار کشید و گفت: «شما هنوز جوان هستید و قدر پول و درآمد را نمیدانید باید از همین حالا به فکر آینده باشید، نمیگویم خرج نکنید، نمیگویم عشق و حال نکنید، جوانی نکنید، ولی با بخشی از حقوقتان سعی کنید هر ماه یک عدد سکه بهار آزادی خریده و پس انداز کنید و با بقیه خوش باشید مطمئن باشید که بعد از یکی دو سال همین سکهها شما را از همه هم سن و سالانتان جلو خواهد انداخت!»
او در خشت خام آنچه را که ما در آئینه هم به سختی میتوانستیم بیابیم میدید و میدانست حقوق ماهیانهای که با آن دست کم میتوان دو سه تا سکه تمام بهار خرید در دست جوانکی که نهایت خواستهاش از دنیا، خرید یک خط موبایل و گوشی درجه یک و بستن آن به کمر و پز دادن در مقابل دخترکان آفتاب مهتاب ندیده، چرک کف دستی است که زودتر از موعد به باد فنا سپرده شده و دستش برای آینده و تشکیل خانواده و خرید ماشین و مسکن در پوست گردو خواهد ماند.
اما ما سرمان داغ بود و به جز شرایط اقتصادی و تورم تک رقمی و رشد اقتصادی دو رقمی به همه چیز فکر میکردیم. اصلا این قضایا چنان در تار و پود ملت نهادینه شده بود که کسی فکرش را هم نمیکرد روزی تبدیل به رویای جماعتی بشود که سه سال پیاپی تورم بالای ۴۰ درصد را تجربه کنند و کل زور ملت روی هم جمع شده بود تا حتی افزایش پلکانی قیمت حاملهای انرژی که سالیانه ۲۰ درصد برآورد شده بود هم متوقف شود و مجلس هفتم قبل از شروع به کار با لغوش، از آن به عنوان عیدی مجلس انقلابی به مستضعفان نام ببرد.
ما در چنین فضای امن و آسایشی بهدنبال رویاهای سیاسی بودیم که در آن نه جایی برای هاشمی علاقمند به تکنوکراتها بود و نه کروبی با یارانه ۵۰ تومانیاش، چون در مجلس ششم رضایت خاطر ما جوانان را جلب نکرده بود. این چنین بود که حتی قالیباف هم لنز میگذاشت و لباس سِت با رنگ چشمانش میپوشید و خود را تکنوکراتی در خدمت طبقه متوسط مینامید و لاریجانی از «هوای تازه»ای میگفت که ملت باید عاشقی از سر بگیرند!
سه: خرداد ۸۴ برای ما یکی از فراموش نشدنیترین خردادهای عمر بود که امتحانش نه تکلیف یک سال تلاش که یک عمرمان را مشخص کرد و حول محور طبیبی ماخوذ به حیا به اسم دکتر معین گرد آمدیم تا تند و تیزترین شعارهای سیاسی را داده باشیم و از معاونت حقوق بشر شیرین عبادی و معاون اولی محمدرضا خاتمی ذوق مرگ بشویم و حتی برای نخستین بار کیفور حکم حکومتی باشیم که کاندیدای ما و مهرعلیزاده را بعد از یک هفته به کورس رقابتها بازگرداند و شانس انتخاب را به طرفدارانشان داد. آن روزها اگر کسی میگفت که رئیسجمهور آینده مملکت کسی است که در بین کاندیداها کمترین شانس پیروزی را داراست کسی در جنونش تشکیک نمیکرد. اما او با سابقه شهرداری تهران و استانداری اردبیل چنان خود را بالا کشید که حدسش برای دو آتیشهترین طرفدارانش هم آسان نبود!
چهار: واقعیتش این است که آن روزها افکار عمومی خود را برای پرزیدنت شدن هاشمی کاملاً آماده کرده بود در حالی که خوشایند قلبی کمتر کسی بود. چرا که او آن روزها آماج سهمگینترین تیرها از کمانها و جهتهای مختلف بود. از سویی ما تازه به دوران رسیدههای اصلاحطلب، او را نماد تجمل و نگاه از بالا به پایین و فرزندانش را نماد آقازادگی و فساد مالی میدانستیم و از طرف دیگر راستهای جوان خیلی بیشتر از آنکه روی تجربه و مهارتش حساب کنند خواستار جدا کردن حساب خود از آن پیر سیاست بودند
و به همین دلیل قالیباف را تکنوکرات تر، احمدینژاد را انقلابیتر و لاریجانی را راستتر از او میدانستند ولی در هر صورت رای سنتی بخشهای زیادی از جامعه به نفع او به صندوق ریخته شد تا صدرنشین مرحله اول شود و با چیزی بیش از ۶ میلیون رای در بالای جدول آرا بایستد و برتری شکنندهای نسبت به رقبا داشته باشد.
رقبایی چون کروبی که ۵ میلیون رای ناباورانه به دست آورده بود و قالیباف و معین هر کدام با چیزی بیش از ۴ میلیون رای در ردههای پایینتری بودند و حتی مهرعلیزاده هم بیش از یک میلیون رای به کف آورده بود تا قعرنشین جدول علی لاریجانی باشد که حالا در دو دوره متوالی فاقد صلاحیت برای کاندیداتوری شناخته میشود و آن روزها حمایت جبهه پیروان خط امام و رهبری را پشت سر خود داشت. همه اینها باعث شد که آرا چون گوشت قربانی بین نامزدها پخش شود و چهره نوظهوری به اسم احمدینژاد با شعار ساده زیستی ۵ میلیون و ۷۰۰ هزار رای به خود اختصاص دهد و راهی دور بعد شود.
پنج: حالا بعد از دو دهه به این نتیجه میرسیم که شاید انتخاب هاشمی معقولترین اتفاق ممکن بود که مملکت از آن ریل توسعهگرای خود خارج نشود و بدون کمترین فراز و فرودی در بخشهای مختلف به راه خود ادامه دهد اما نگاه منفی جامعه به شخص ایشان باعث شد که دو قطبی به وجود آمده در پایان به ضرر طرفین تمام شده و شرایط دگرگون شود. تقریباً اکثر قریب به اتفاق افرادی که خبرهای انتخابات آن سال را پیگیر بودند از همان روز شنبه نتیجه قطعی دور دوم انتخابات را میتوانستند حدس بزنند چرا که در مرحله دوم انتخابات معمولاً کاندیدایی پیروز میشود که چهره ناشناختهتر و رای منفی کمتری داشته باشد و این برای احمدینژاد کمتر شناخته شده یک مزیت بزرگ محسوب میشد و شد آنچه نباید میشد!
در حالی که مجموعه آرای هاشمی، معین، مهرعلیزاده و کروبی نزدیک به ۱۷ میلیون برآورد میشد یاس و ناامیدی چنان به جامعه پمپاژ گردید که بهرغم حمایت اکثر چهرههای سیاسی آن روزگار حتی افرادی چون ابراهیم یزدی و عزتالله سحابی از هاشمی رشد آرایش به شدت کند شود و هوادارانش خیلی زودتر از زمان مقرر دستها را به علامت تسلیم بالا ببرند و از سوی دیگر احمدینژاد که نخستین حکم مهم زندگی سیاسی خود یعنی استانداری را از دولت دوم هاشمی گرفته بود از فرصت به دست آمده و اقبال منفی جامعه به هاشمی استفاده کرد و چنان در نقش مخالف هاشمی فرو رفت و تمام مشکلات ریز و درشت و پنهان و پیدای جامعه را به پای او نوشت که یکباره رایش از زیر ۶ میلیون به بالای ۱۷ میلیون رسید تا با اختلاف ۷ میلیونی راهی پاستور شود و در مقابل دیدگان حسرت بار طرفداران خاتمی ریل گذاری مملکت را تغییر داده و جامعه را به فضای جدیدی رهنمون شود که بعد از دو دهه هم نتوان آن را جبران کرد.