ردپای تنوع در غارهای باستانی ۷۰ هزار ساله

باستانشناسان با کاوش در استخوانهای 70هزار ساله رازهایی از زندگی انسان کشف کردهاند
هفت صبح| تصور کنید در سرمای استخوانسوز زمستان، در غاری تاریک و مرطوب، گروهی از انسانهای باستانی دور آتشی جمع شدهاند. دستهایشان، خشن اما ماهر، با ابزارهای سنگی، حیوانی را سلاخی میکنند. بوی گوشت سوخته در هوا پیچیده و صدای گفتوگوهای ساده اما پرمعنا، فضای غار را پُر کرده است. این صحنه، نه از یک فیلم هالیوودی، بلکه از زندگی واقعی نئاندرتالها، خویشاوندان دور ما، در غارهای شمال سرزمینهای فلسطین میآید.
باستانشناسان با کاوش در استخوانهای بهجامانده از 70هزار سال پیش، رازهایی از زندگی این انسانهای باستانی کشف کرده، دریافتهاند آنها، هرچند با ابزارهای یکسان، حیوانات را به روشهای متفاوتی سلاخی میکردند. گویی هر گروه، امضای خاص خود را روی استخوانها حک کرده بود.
این تفاوتها، داستانی از تنوع، خلاقیت و شاید حتی فرهنگهای ابتدایی را روایت میکند. اما چرا این روشها متفاوت بود؟ آیا نئاندرتالها، مانند ما که برسر خرد کردن پیاز و روشهای متفاوت آشپزی بحث میکنیم، ترجیحات و عادات خاص خود را داشتند؟ سفر به دل غارهای عمود و کبارا، جایی که استخوانها از زندگی، مهارت و تفاوتهای مردمانی سخن میگویند که روزگاری در همین جهان نفس میکشیدند شاید اطلاعات بیشتری به ما بدهد.
رازهای نهفته در استخوانهای غارها
نئاندرتالها خویشاوندان گمشده بشریت و این انسانهای باستانی که بین 40 تا 400هزار سال پیش در اروپا و غرب آسیا زندگی میکردند، خویشاوندان نزدیک ما، انسانهای مدرن (هومو ساپینس)، بودند. آنها با بدنهای تنومند، پیشانیهای شیبدار و ابزارهای سنگی پیشرفته، در جهانی پر از چالشهای طبیعی زندگی میکردند.
نئاندرتالها شکارچیان ماهری بودند که حیواناتی مانند گوزن، غزال کوهی و حتی گاوهای وحشی را شکار میکردند. آنها نهتنها از گوشت حیوانات تغذیه میکردند، بلکه از پوست، استخوان و حتی مغز استخوان برای ساخت ابزار، لباس و سرپناه استفاده میکردند اما زندگی آنها فقط به بقا خلاصه نمیشد. شواهد نشان میدهد که نئاندرتالها مراسم تدفین برگزار میکردند، از رنگدانهها برای نقاشی استفاده میکردند و حتی شاید زبان ابتدایی داشتند.
غارهای عمود و کبارا: پنجرهای به گذشته
در شمال فلسطین، دو غار به نامهای عمود و کبارا، مانند کپسولهای زمان، داستان زندگی نئاندرتالها را حفظ کردهاند. این غارها که حدود ۷۰ کیلومتر از هم فاصله دارند، در زمستانهای سرد پناهگاه گروههای مختلف نئاندرتال بودند. باستانشناسان در دهه ۱۹۹۰، صدها قطعه استخوان از این غارها کشف کردند که ۲۴۹ قطعه از غار عمود، مربوط به 50 تا 70هزار سال پیش و ۹۵ قطعه از غار کبارا متعلق به 50 تا 60هزار سال پیش است. این استخوانها که بیشتر از غزال کوهی، گوزن زرد و گاو وحشی بودند نشاندهنده رژیم غذایی مشابه این دو گروه است اما نکته شگفتانگیز، تفاوت در آثار برش روی این استخوانهاست.
امضای نئاندرتالها: تفاوت در سلاخی
وقتی باستانشناسان، به رهبری آنائل ژالون آثار برش روی استخوانها را بررسی کردند، دریافتند که هر گروه روش خاص خود را برای سلاخی حیوانات داشت. در غار عمود، استخوانها پر از برشهای متراکم و منحنی بودند که گاه روی هم تلاقی داشتند. اما در غار کبارا، برشها منظمتر و اغلب بهصورت خطوط مستقیم بودند. این تفاوتها حتی وقتی فقط استخوانهای بلند غزالها را مقایسه کردند نیز آشکار بود.
ژالون میگوید: «این تفاوتها نشاندهنده تنوع در تکنیکهای سلاخی، تعداد افراد درگیر در این کار یا حتی مرحله فساد گوشت هنگام برش است.» چرا روشها متفاوت بود؟چه چیزی باعث این تفاوتها شده بود؟ شاید هر گروه نئاندرتال ترجیحات غذایی خاص خود را داشت، مانند ما که یکی پیاز را ریز خرد میکند و دیگری درشت.
شاید هم این تفاوتها نتیجه آموزشهای متفاوتی بود که هر گروه از بزرگترهای خود آموخته بود. برخی پژوهشگران معتقدند که تعداد افراد درگیر در سلاخی یا حتی وضعیت گوشت (تازه یا در حال فساد) میتوانست بر نوع برشها اثر بگذارد. نکته جالب دیگر این است که در غار کبارا، استخوانهای حیوانات بزرگتر مانند گاو وحشی بیشتر یافت شد. آیا نئاندرتالهای کبارا شکارچیان جسورتری بودند یا این حیوانات را در مکان دیگری سلاخی میکردند؟ پاسخ قطعی هنوز مشخص نیست.
نئاندرتالها و فرهنگهای ابتدایی
دکتر مت پوپ، باستانشناس دانشگاه کالج لندن، معتقد است این تفاوتها نشاندهنده وجود فرهنگهای ابتدایی در میان نئاندرتالهاست. او میگوید: «این برشها فقط خطوط روی استخوان نیستند بلکه آنها حرکات دست و مهارتهای نئاندرتالها را نشان میدهند، این درست مثل ردپایی است که از زندگی آنها به جا مانده.» این یافتهها تأیید میکنند که نئاندرتالها فرهنگ یکپارچه نداشتند. گروههای مختلف، حتی در یک منطقه جغرافیایی، روشهای متفاوتی برای شکار، ابزارسازی و حتی سلاخی داشتند.
انقراض نئاندرتالها: رازی در دل تاریخ
اما چرا نئاندرتالها از صفحه روزگار محو شدند؟ حدود 40هزار سال پیش، این انسانهای باستانی بهتدریج ناپدید شدند. نظریههای متعددی در این باره وجود دارد. رقابت با انسانهای مدرن، تغییرات اقلیمی، بیماریها یا حتی آمیختگی ژنتیکی با انسان خردمند امروزی از جمله این عوامل به شمار میرود.
شواهد ژنتیکی نشان میدهد که بسیاری از ما، بهویژه در اروپا و آسیا، تا دو درصد دیانای نئاندرتالها را در ژنهایمان داریم. این یعنی آنها کاملاً غریبه نبودند؛ بخشی از آنها در ما زنده است. درسهایی از غارها برای امروز داستان غارهای عمود و کبارا فقط درباره استخوانها و برشها نیست.
این داستان، روایتی از تنوع و خلاقیت انسانهای باستانی است که با وجود ابزارهای ساده، راههای متفاوتی برای زندگی پیدا کرده بودند. این تفاوتها به ما یادآوری میکند که حتی در دنیای مدرن، با همه پیشرفتهایمان، هنوز برسر روشهای انجام کارها بحث میکنیم. شاید نئاندرتالها به ما میگویند که تنوع، چه در خرد کردن پیاز و چه در سلاخی یک غزال، بخشی از هویت انسانی ماست.
تنوع، جوهره هویت انسانی
نئاندرتالها، با روشهای متفاوت سلاخی حیوانات در غارهای عمود و کبارا، ردپایی از تنوع در زندگی باستانی به جا گذاشتند. این تفاوتها که در برشهای منحنی یا مستقیم روی استخوانها حک شده، فراتر از یک تکنیک ساده، داستانی از هویتهای متمایز را روایت میکند. هر گروه نئاندرتال، با ابزارهای یکسان، امضای خاص خود را بر جای گذاشت، گویی فرهنگ ابتدایی خود را در این تفاوتها فریاد میزد.
این تنوع که در 70هزار سال پیش ریشه دارد، نشان میدهد که انسانها همیشه با روشهای زندگی، زبانها و تاریخهای گوناگون زیستهاند.امروز، این تنوع در فرهنگهای رنگارنگ جهان زنده است: از آیینهای نوروزی ایران تا رقصهای سنتی آفریقا، از شعرهای عاشقانهی هندی تا قصههای بومیان آمریکا. هر فرهنگ، مانند یک نغمه منحصربهفرد، به سمفونی بزرگ بشریت میافزاید.
این تفاوتها که در غذاها، لباسها، موسیقی و داستانهای هر ملت دیده میشود، نهتنها هویت هر جامعه را شکل میدهد، بلکه پلهایی برای درک متقابل میسازد. پذیرش این گوناگونی، جوامع انسانی را غنیتر و زیباتر میکند، مانند باغی که هر گلش رنگی متفاوت دارد. نئاندرتالها، با برشهای متفاوت روی استخوانها، به ما آموختند که تنوع، قلب تپنده هویت انسانی است. این تفاوتها، از غارهای باستانی تا شهرهای مدرن، ما را به هم پیوند میدهد و یادآوری میکند که زیبایی بشریت نه در یکسانی، بلکه در هماهنگی میان تفاوتهاست.