قاب تاریخ| محاصره فرودگاه مهرآباد، خاطرات ثریا و خانوم
عکسهایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکسهای فوتبالی و...
روزنامه هفت صبح، مرتضی کلیلی | با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته می کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده شدهای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست. عکسهایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکسهای فوتبالی و... برای دیدن تصاویر و شرح آن ادامه مطلب را بخوانید.
قاب مشاهیر 1
محاصره فرودگاه برای جلوگیری از ورود امام به ایران؛ هنگامی که بختیار در تلاش بود کشتیِ پرتلاطم سلطنت را به ساحل آرامش برساند، امامخمینی تصمیم گرفت از تبعیدگاه خود در فرانسه به ایران عزیمت کند. در کنار مخالفت کشورهای خارجی نظیر آمریکا و فرانسه، شاپور بختیار عمدهترین مخالف داخلیِ بازگشت امام به ایران بود.
در چنین وضعیتی، بختیار سفیر فرانسه را احضار کرده و به وی گوشزد میکند که مستقیماً به ژیسکاردستن (رئیسجمهور فرانسه) این پیام را انتقال دهد که: «بختیار از شما خواهش میکند که بههر تقدیر وسیلهای که میدانید، آمدن خمینی را به ایران به تعویق بیندازید. دیگر چگونگیاش را من از اینجا نمیتوانم بگویم.
میدانم که شما در یک مملکتی هستید که قانونی نمیتوانید او را حبس بکنید و چه بکنید. ولی اگر بتوانید، من خیلی خوشحال میشوم». اما امام قاطعانه اعلام کرد به ایران بازخواهد گشت؛ بنابراین، شرایط فراهم شده بود تا امامخمینی به ایران بازگردد و قدرت را در دست گیرد. بختیار به آخرین ریسمان برای نگه داشتن دولت خود چنگ زد و آن، بستنِ فرودگاه مهرآباد بود.
بختیار به کلیه شرکتهای هواپیمایی بینالمللی اعلام کرد به تهران پرواز نکنند و همزمان تعداد زیادی تانک و زرهپوش در فرودگاه مهرآباد تهران مستقر شدند تا از ورود امام به ایران جلوگیری کنند.نگرانی و خشم مردم لحظه به لحظه افزایش مییافت. درگیریها شروع شد و با گذشت چند ساعت شدت گرفت. در این درگیریها، دهها تن به خاک و خون کشیده شدند و شُعارها با فریادهای بغضآلود تکرار میشد:
«وای بهحالت بختیار، اگر خمینی دیر بیاد» و... درگیریها حدود ساعت دو بعدازظهر به میدان 24 اسفند (انقلاب) و مقابل ساختمان ژاندارمرى کشیده شد. چنین عکسالعملی از جانب مردم، دولت بختیار را مجبور کرد تا ظرف چند روز، فرودگاه را باز کند و بالأخره موانع برطرف شد.
هواپیمای ایرفرانس حامل امام و 120 خبرنگار خارجی در صبح روز 12 بهمن در مهرآباد بر زمین نشست. گفته میشود علت انتخابِ هواپیمای ایرفرانس و نیز به همراه داشتن آن تعداد خبرنگار این بود که هواپیما در آسمان ایران، هدف قرار نگیرد.(کافه تاریخ)
قاب مشاهیر 2
قســمتهایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری (قســمت 59)؛ فاطمی وزیر امور خارجه در میدان بهارستان، در برابر جمعیت، سخن رانده است... با وجود قطع و وصل امواج در گیرنده رادیو، ما توانستیم تکههایی از حرفهایی را که او زده، نامفهوم بشنویم. عکسهای شاه را آتش زده و مجسمههای رضاشاه را پایین کشیدهاند.
محمدرضا همچنان ساکت است و بدون کلامی حرف، نگاهم میکند... دستم را روی شانهاش میگذارم و برای تقویت روحیهاش زمزمه میکنم:«هرگز اینگونه خودم را به شما نزدیک احساس نکردهام!» گاهگاه به سراغ آن رسوم قدیم تهران میرفتیم: صرف چای در ساعت معین، خواندن همان نوع کتابها و همان مقالات مطبوعات.
چهارشنبه (۲۸ مرداد) اتاقمان را ترک میکنیم و برای خوردن ناهار به سالن غذاخوری هتل میرویم. میخواهیم بنشینیم که یک خبرنگار جوان، با شتاب خودش را به ما میرساند و خوشحال، یک پیام کتبی را که از تهران دریافت داشته، به ما ارائه میدهد. شاه محتاطانه آن را میگیرد و میخواند: «مصدق سرنگون- سلطنتطلبها صاحب کنترل تهران_ ژنرال زاهدی نخست وزیر...» تایید... تکذیب... یک انتظار غیرقابل تحمل... و عاقبت تایید...
هایهای بهگریه میافتم... تهران را بهزودی میبینم؛تا چند روز دیگر... شاه نگاهم میکند و با کلماتی شکسته، نمیدانم از هیجان یا خوشحالی، میپرسد:«ثریا چطور توانستی پیشبینی کنی؟» ساکت میمانم. خودم هم نمیدانم یک احساس از پیش؟ زنان همیشه آیندهنگر هستند. اخبار بهگوش ما میرسید؛
گفته شد هزاران نسخه فرمان شاه که در آن زاهدی را به مقام نخستوزیر منصوب کرده، در همه جا پخش شده است. تصاویر بزرگی از شاه و ملکه در خیابانها گردانده شده؛ مرکز تلفن هتل، با دریافت پیامهای تلفنی که برای ما میرسید، کارهای دیگرش مسدود مانده بود.
بار دیگر او خود را «شاهنشاه» احساس میکرد... پنجشنبه است، در تراس رستوران نشستهایم. شاه میگوید: «بهتر است تنها به تهران بروم، شما در رم میمانید!» مبهوت نگاهش میکنم. «ثریا، اوضاع سیاسی در ایران، هنوز تا آن حد که برایتان امنیت به همراه داشته باشد، تثبیت نشده ...» ادامه دارد...
قاب تاریخ 1
داستان زندگی خانوم، زنی از خاندان قاجار، نوه مظفرالدینشاه و خواهرزاده محمدعلیشاه( قسمت 28)؛ نزهت گفت: این طرز مکالمه نیست. مرا ببخشید اگر اسائه ادبی کردم. اجازه بدهید خانوم برود... اوامرتان را آهسته و آرام ابلاغ بفرمائید. من میهمان شما هستم و مطیع اوامرتان. شما بزرگتر هستید... خان گفت:
ماموریت دارم که نارضایتی شدید قبله عالم را به همه اهل خانه، علىالخصوص به نزهتالسلطنه ابلاغ کنم، به من فرمان دادهاند که ظرف امروز و فردا تکلیف شما را معلوم کنم. بنابراین از حالا تا آن زمان حق ندارید از این زیرزمین قدمی بیرون بگذارید. مأمور گذاشتهام. نزهت آرام و خشک گفت ولی من از امروز، شرعا و قانونا تحت اراده دیگری هستم.
حالا من و مادر هم، اضافه بر پدرم او را نگاه میکردیم. یادم نیست کدام از ما سه نفر پرسید دیگری! نزهت گفت بله من از امروز به عقد کسی درآمدهام که از من خواستگاری کرده است. لابد میپرسید چه کسی. ابراهیم میرزا... پدرم انگار صاعقهای نازل شده باشد، از جا پرید. مادر با نوک انگشتان به گونه چاق خود کوبید.
سکوتی را که چند لحظه بیشتر طول نکشید، صدای جیغ مروارید شکست که در زیرزمین را باز کرده و در حقیقت خود را داخل انداخت و فریاد زد آقا توپ میاندازند، یا امام زمان یا امام هشتم و ما میشنیدیم صدای توپ انداختن را... یکی اسم پدر را فریاد میزد. باباقاپچی بود. پدرم با لحظهای تردید رفت به طرف پلهها، ماوزرش را بیرون کشید.
لبه پلهها لحظهای ایستاد و فقط گفت همه همین جا باشید، کسی خارج نشود تا برگردم. مروارید از قول نوکرها تعریف کرد که قزاقها ریختهاند و توپ میاندازند و هزار هزار مردم کشته میشوند. مجلس و مسجد سپهسالار را خراب کردهاند و همه ملتیها را کشته یا به غل و زنجیر کشیدهاند. دانستیم که پدر را احضار کرده بودند و او سربازان را اطراف خانهمان گذاشته و کسی حق ورود و خروج ندارد.
آیا نزهت میخواست زن ابراهیم میرزا پسر خانم سلطان شود؟نزهت که پسر نظامالسلطنه و امیر بهادر جنگ را جواب کرد و این آخریها آمده بودند او را برای پسر مشیرالدوله صدراعظم خواستگاری کنند که میگفتند در عین جوانی، تحصیلکرده و فرنگ رفته و ایلچی مخصوص در دربار سنپطرزبورگ شده است.
میدانستم که مادر هم در آتش این سوال میسوزد و منتظر است تا نزهت به او بگوید که این حرف درست نیست. بگوید که پولتیک زده تا از زیر بار تحکم و عتاب شاه و پدرم نجات پیدا کند. نزهت بگو که درست نیست و تو ما را تنها نمیگذاری. مگر خودت نگفتی که خوب است من احمد میرزا ولیعهد را قبول کنم. گفتی که آزاد میشوم، میروم به فرنگستان و نجات پیدا میکنم... ادامه دارد...
قاب تاریخ 2
پناهنده لهستانی در ایران - سال ۱۳۲۱؛ پناهندهای از لهستان، حین سفر پیاده از اتحاد جماهیر شوروی برفراز کوهها به ایران را میبینید. او یکی از شهروندان لهستانی است که در سال 1939 توسط شوروی به سیبری تبعید شده بود و بعدا از اسارت شوروی آزاد شد .(انتخاب)