قاب تاریخ| خاطرات ثریا از فرار شاه به عراق، کاوه، خانوم و...
بخشی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری، ادامه داستان خانوم نـــــوه مظفرالدینشــاه و...
روزنامه هفت صبح، مرتضی کلیلی | با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته می کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده شدهای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست. عکسهایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکسهای فوتبالی و... برای دیدن تصاویر و شرح آن ادامه مطلب را بخوانید
قاب مشاهیر 1
قســمتهایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری (قسمت 56)؛ هواخواهان مصدق، شاید هم تا حال دوستانی را که در شاله کلاردشت، با عجله ترک کردیم، دستگیر کرده باشند؟ سرگرد خاتمی سعی میکند آرامم سازد. میگوید:«گمان نمیکنم.» دوستان ما اتومبیل در اختیار دارند تا به تهران بازگردند.
در هر صورت اگر هم هواخواهان مصدق سر برسند، این موضوع که ما بدون خبر عزیمت کردیم، به نفع دوستان تمام میشود. هواپیمای «پیچ کرافت» همانجا سالم و پر از سوخت در آشیانه است و ما میتوانیم سوار شده به سوی بغداد، از زمین برخیزیم...
شاه بدون اینکه برگردد و به من نگاه کند درباره جزئیات فنی هواپیمایش با خلبان خود صحبت میکرد و من در صندلی عقب روی سلاحهای کمری شاه که در شتابم آنها را ندیدم، نشستم و در آن حال ناراحتی خندهام گرفت... شاه به عقب برگشت، او از نگاه من حذر داشت.
در گوش او گفتم: «من این احساس را دارم... نپرسید چگونه؟ در هر حال، این احساس را دارم که تا چند روز دیگر، به تهران باز خواهیم گشت ...» نمیدانم چرا این را گفتم ! یک احساس از پیش بود، یا اینکه برای تسلی پریشانحالی شاه گفتم؟!تودههای ابر روی بالهای «پیچ کرافت» تکهتکه و تند مکیده شده، با سرعت شدید به پشت هواپیما رانده میشوند...
محمدرضا پشت فرمان، در حالی که مشغول کنترل دو موتور است، پیام به برج کنترل فرودگاه بغداد میفرستد:«فوکس - تروت... چارلی... تانگو ... اجازه فرود!» راست، دورتر، در برابرمان پیست فرود و در سوی راست، در پرتو خورشید، درخشش مقبره ابوحنیفه نمایان است.
«فوکس - تروت... چارلی... تانگو ... هویت خود را بشناسانید!» «معرفی ما مطلقا مطرح نیست. هیچ کس نباید بداند که ما در فراریم. یک پادشاه ساقط، با ملکهاش ...» . «برج کنترل تکرار میکند: «خودتان را بشناسانید !» دستورها لحن آمرانه بیشتری به خود میگیرد:
« شاه از رادیو پیام میفرستد: هواپیمای جهانگردی... وضع موتورهایمان مرتب نیست... اجازه فرود میخواهیم !...» پس از یک سکوت طولانی، عاقبت، با صدایی بریده پاسخ میشنویم: « فوری در انتهای پیست بنشینید!».
پس از لحظهای چرخهای پیچ کرافت با خشونت به آسفالت پیست فرود برخورد میکند و صدای خرخر موتور، پیش از توقف، بالا میگیرد و پردهای از شن براثر چرخش پروانهها به هوا بلند میشود. یک جیپ به سوی ما میآید و با ترمز شدیدی در برابر هواپیما توقف میکند. اتوموبیل پر است از مردان مسلح اداره امنیت فرودگاه... ادامه دارد...
قاب مشاهیر 2
عکسی از کاوه گلستان مقابل سفارت آمریکا؛«من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتلها اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمیتواند».
این جملات منسوب به کاوه گلستان است؛ مردی که چاپ عکسهایش از رویدادهای انقلاب ایران در شمار زیادی از نشریات معتبر جهان در سالهای ۱۳۵۴ به بعد، وی را در میان خبرنگاران عکاس بینالمللی به نامی آشنا تبدیل کرد.
سید کاوه تقوی شیرازی مشهور به کاوه گلستان ۱۷ تیر ۱۳۲۹ خورشیدی در آبادان به دنیا آمد و ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ در سلیمانیه عراق و در جریان حمله آمریکا به این کشور کشته شد. او فصل جدیدی در عکاسی مطبوعاتی ایران گشود، نگاهش انسانی، حساس و عاطفی بود. نگاه در نگاه تصاویرش که میاندازی، قصههایشان را آغاز میشود، قصههایی که از جنس لالایی نیستند، خواب از چشمانت میربایند.
او خودش را اینگونه روایت کرد که :«من کاوه هستم. کاوه گلستان. عکاس نه بالا و نه پایین. فقط برای ثبت حقیقت به دنیا آمدهام.»
قاب تاریخ 1
داســتان زندگی خانوم، زنی از خاندان قاجار، نـــــوه مظفرالدینشــاه و خواهرزاده محمدعلیشاه (قسـمت 25)؛ هوا حتی در قلهک گرم شده بود. شبها که در پشهبند در نارنجستان میخوابیدیم، هوا دمکرده بود و روزها هم درسمان را در زیرزمین میخواندیم، دایه دم به دم با کاسهای خاکشیر یخمال یا سکنجبین و خیار به سراغمان میآمد.
هر روز خبرهایی از شهر برایمان میرسید که گاه نوکرهای ظهیرالدوله و گاهی کنیزهای ظلالسلطان آن را میرساندند. ابراهیم پسر خانم سلطان رابط نزهت با دیگران است و برایش خبر میآورد. دلم گواهی بد میداد، گرچه وقتی نزهت را میدیدم که با این و آن با چه حرارت و شوق و امیدی حرف میزد و شبنامهها و رسالهها را با چه شوقی میخواند، آرامش وجودم را میگرفت.
شبها، وقتی نزهت از رفت و آمدها خلاص میشد میزرابل، ویکتور هوگو را میخواند، آن وقتها نمیگفتیم بینوایان. گاهی نزهت میگفت فقیران و گاهی مادام حاجیخان - که مشکلات نزهت را در ترجمه رفع میکرد، میگفت بیچارگان. و ما گاه خود را در همان فضا تجسم میکردیم و غرق در نگرانیهای ژانوالژان میشدیم. آن شب هم مشغول همین کار بودیم که سر و صدا باغ را پر کرد.
اول وحشتزده بودیم تا خبر آوردند که پدرم از ماموریت باز آمده است، تا نیمههای شب سر و صدای اسب و گاری و کالسکه بود و سربازان که بار و بنه خان را آورده بودند. میرزا جواد خان پیشکار پدر هم خود را رسانده بود و داشت صندوقها را جابهجا میکرد، خوردنیهای گونیگونی و جعبهجعبه هم باید به خانم سلطان سپرده میشد که از خواب بلند شده بود و تحویل میگرفت و در حیاط خلوت و انباری خود جا میداد. پدرم به خانه نیامده بود.
گفتند از نزدیکیهای تهران فرمان رسیده که او و چند تا از فرماندهها خودشان را یکراست به باغشاه برسانند. وقتی آمد که شب از نیمه گذشته بود. سربازان رفته بودند و هیاهوی کالسکه خان و بیرونی فروکش کرده بود که پدر وارد شد.من و نزهت در خلوت نارنجستان داخل پشهبند، در تشکهایمان دراز کشیده بودیم که صدای آمدنش به گوشمان رسید.
داشت خوابمان میبرد که با صدای افتادن جسم سنگینی به درون آب معلوم شد خان که خاکآلوده و خسته از راه رسیده، خودش را همان نیمه شب به استخر انداخته و مثل همیشه بیتوجه به آنکه ده، بیست نفر اهل خانه خوابیدهاند با صدای بلند فرمان میدهد. کمکم صدایش که داشت با مادر گفتوگو میکرد لای چنارها و صنوبرها میپیچید. فضا برایم وهمناک بود و چیزی داشت پوست میانداخت. ادامه دارد...
قاب تاریخ 2
جریانهای فکری ساختارشکن در عصر مظفرالدینشاه؛ با توجه به مطالب ذکر شده این سه دسته از روشنفکران ساختارشکن در دوران مشروطه، ایدئولوژی غربی و تفکر سیاسی اروپایی آن دوران را در حرکت سیاسی جدید به کار بردند و در پوشش ترقیخواهی، تجدد و تمدن، آزادی و مساوات و...
در پی گسترش فرهنگ غرب بودند و در این راستا فرهنگ و ساختار مذهبی و آموزههای آن را که در بافتار جامعه تنیده بود به هیچ انگاشتند و در مخالفت با دین مرزی قائل نبودند اما در عرصه عمل، تمامی شعارهای این جناحها با همه جذابیت و تبلیغات احساساتبرانگیز و فریبندهای که به همراه داشت، نتوانست تاثیری چون بیانیهها و اعلامیههای جناح روحانیت و مذهبی در دوران مشروطیت داشته باشد و بهجز شماری از افراد وابسته به دربار و اشراف، هواخواهان زیادی نداشتند.
زیرا این جناحها درک درستی از بافتار اجتماع سنتی و دینی مردم ایران و تفاوت آن با فرهنگ مادی اروپاییان به دست نیاورده و بر این اعتقاد بودند که به راحتی میتوان ساختار و فرهنگ ایرانیان را تغییر داد.
همچنین علاوه بر این مورد ایدئولوژیهای این سه دسته برای توده مردم ایران حتی نامأنوس و غریب و بیگانه مینمود، چراکه از یک سلسله اصطلاحات سیاسی اروپایی و کلمات و عبارات نوساخته و فارسی شده تشکیل میشد که در بسیاری از موارد، حکایت از آن داشت که اینان نتوانسته بودند مفاهیم سیاسی غربی را حتی خوب هضم کنند.