کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۵۷۳۵
تاریخ خبر:

نشانی از شر | مروری بر تصویر قاتلان زنجیره‌ای در دنیای سرگرمی

نشانی از شر | مروری بر تصویر قاتلان زنجیره‌ای در دنیای سرگرمی

از خاطرات قتل و روانی آمریکایی تا ‌دکستر و شکارچی ذهن

هفت صبح|‌ این روزها هر طرف را که نگاه کنید، رد و نشانی از قاتلان زنجیره‌ای می‌بینید؛ «لنگ‌دراز» و «تله» دو فیلم موفق تابستان امسال هستند، نشنال جئوگرافیک به تازگی مستند جدیدی را درباره این موضوع منتشر کرده و با جست‌وجو در آرشیو سرویس‌های استریم، نمونه‌های سینمایی و تلویزیونی بسیاری را در سال‌های دور و نزدیک با محوریت این جانیان مخوف پیدا می‌کنید. به همین بهانه بد نیست که مروری داشته باشیم به تصویر و روایت سینما از مفهوم قاتل زنجیره‌ای (سریال کیلر).

 

‌اِم (1931) /M

صنعت سینما بیش از آنچه که فکرش را بکنید به فریتز لانگ مدیون است و در میان ساخته‌های پرتعدادش، می‌توان به «ام» اشاره کرد که در تاریخ ماندگار شده. جدای از ایده‌های بکر و منحصر به‌فردی که بعدا به شکل‌گیری اسلوب و قراردادهای ژانر جنایی منجر شد و نگاه به (زمان خودش) مدرنی که نسبت به مقوله جنایت و عدالت دارد، یکی از اولین نمونه‌های سینمایی از قاتل زنجیره‌ای را در «ام» می‌بینیم؛ پیتر لوره در نقش یک قاتل روان‌پریش که شیوه ثابتی برای به دام انداختن قربانیانش دارد، سایه‌ای همیشگی از هراس و عدم امنیت را با خود به روی پرده نقره‌ای می‌آورد. وقتی بیشتر از قاتل فیلم می‌ترسیم که متوجه می‌شویم هیچ فرقی با بقیه ندارد و حتی می‌تواند ترحم‌برانگیز باشد. 

 

روانی (1960) / Psycho

با اینکه یکی از مهم‌ترین و متفاوت‌ترین فیلم‌های کارنامه آلفرد هیچکاک زمانی ساخته شده که هنوز مفهوم قاتلان زنجیره‌ای به فرهنگ عامه راه پیدا نکرده بود، تصویری تکان‌دهنده و تاثیرگذار از یک نمونه قابل بررسی را شاهد هستیم که اتفاقا از نظر روانشناسی و یافتن پیوند میان محرومیت‌های جنسی و تروماهای روانی و میل به خشونت، ارتباط قابل بحثی را برقرار می‌کند. به زمان خودش، «روانی» از چند منظر ساختارشکن به حساب می‌آمد؛ شخصیت اصلی داستان را وسط کار از صحنه خارج می‌کرد، خشونت را به طرز گستاخانه‌ای به نمایش می‌گذاشت و در نهایت به یک توئیست غافلگیرکننده می‌رسید. رمان «روانی» براساس یک پرونده جنایی واقعی نوشته شده بود اما بعد از اکران و محبوبیت فیلم، کاراکتر نورمن بیتس به طرز عجیبی الهام‌بخش بسیاری از قاتلان زنجیره‌ای در داستان‌ها و فیلم‌ها (و حتی شاید در دنیای واقعی!) شد.

 

هنری: پرتره یک قاتل زنجیره‌ای (1984) / Henry: Portrait of a Serial Killer

فیلمی که در زمان خودش قیامت به پا کرد و چنان تصویر خشن و عریانی از فعل کشتن به نمایش گذاشت که به سختی شرایط اکران برای آن فراهم شد. با این وجود، واکنش‌ها به فیلم آن‌قدر تحسین‌برانگیز بود که به‌عنوان یک اثر غیرمنتظره در تاریخ سینما ثبت شود. جان مک‌ناوتن در اولین تجربه سینمایی جدی خود تصمیم گرفت که اعترافات هنری لی لوکاس را دستمایه ساخت فیلم قرار دهد؛

 

کسی که به بیش از 600فقره قتل (یعنی تقریبا هر هفته یک مورد) طی یک دهه اعتراف کرده بود، هرچند که بعدا مشخص شد تمامی ادعاهای هنری صحت نداشته. مک‌ناوتن درست مانند فیلم‌های مدرن اروپایی که با گریز از قراردادهای درام، روی نمایش روزمرگی شخصیت‌ها متمرکز می‌شوند، به سراغ «پرتره یک قاتل زنجیره‌ای» رفت. تنها تفاوت اینجاست که وقتی روزمرگی کاراکتر شما با قتل به فجیع‌ترین شیوه‌های ممکن گره خورده باشد، به جای یک فیلم آرام و کسالت‌بار، حاصل اسلشری خون‌باری خواهد بود با درجه سنی X. 

 

 سکوت بره‌ها (1992) / Silence of the Lambs

احتمالا یکی از مهم‌ترین شرورهای تاریخ سینما کسی نیست جز همین هانیبال لکتر که در دنیای واقعی احتمال بروز و ظهورش نزدیک به صفر است؛ یک کاراکتر کاملا نمایشی و دراماتیک که در عین میل به توحش و آدم‌‌خواری، از موسیقی کلاسیک و هر چیز زیبا، اصیل و سطح بالای دیگر لذت می‌برد و تا بالاترین سطوح در رشته روانشناسی هم تحصیل کرده است. تقریبا بعد از دهه90، به سختی می‌توانید قاتلی زنجیره‌ای را در عالم سینما پیدا کنید که بدون گوشه‌چشمی به هانیبال خلق شده باشد.

 

مجموعه رمان‌های تامس هریس با محوریت این کاراکتر، در دهه 80 میلادی به شهرت رسید و طبیعی بود که مورد توجه هالیوود قرار بگیرد. در اولین اقدام، مایکل مان با «شکار انسان» به سراغ هانیبال رفت که با الهام از رمان «اژدهای سرخ» نوشته شده بود. بعد نوبت به جاناتان دمی رسید تا با «سکوت بره‌ها» قله ژانر جنایی را فتح کند و همه را با استعداد و تسلط آنتونی هاپکینز به وحشت بیندازد. دمی علاقه‌ای به ساخت دنباله نداشت و رویکرد هریس در ادامه داستان را نمی‌پسندید.

 

با این وجود، سه فیلم دیگر ساخته شدند که واکنش‌های ضدونقیضی را از سوی تماشاگران و منتقدان برانگیختند. بیش از یک دهه قبل، نوبت به اقتباس تلویزیونی متفاوت رسید و این بار مدس میکلسن در نقش دکتر لکتر خیره‌کننده ظاهر شد. شبکه ان‌بی‌سی به دلیل نمایش فتیشیستی خشونت و فضای مالیخولیایی سریال «هانیبال» تحت فشار قرار گرفت و بعد از سه فصل، مسائل حقوقی مانع از ادامه کار شد؛ سازندگان سریال حق اقتباس از تمامی رمان‌های هریس را در اختیار نداشتند و نمی‌توانستند جلوتر بروند. در تمام این سال‌ها، همیشه طرفدارها منتظر ادامه ماجرا با همکاری یکی از غول‌های استریم مانده‌اند.

 

قاتلین بالفطره (1994) / The Natural Born Killers

کوئنتین تارانتینو پیش خودش حساب کرده بود که با نوشتن چند فیلمنامه می‌تواند راهش را به عرصه فیلمسازی باز کند. همین‌طور هم شد؛ «سگ‌های انباری» را خودش ساخت و «عاشقانه‌ واقعی» و «قاتلین بالفطره» خریدار پیدا کرد. «قاتلین بالفطره» زمانی ساخته شد که تارانتینو دیگر به‌عنوان یک استعداد جدید، اسم و رسمی به هم زده بود. الیور استون با توجه به مصالح جذاب و حساسیت‌برانگیزی که در اختیار داشت، می‌خواست روی موج سینمای پست‌ مدرن دهه90 سوار شود اما حاصل کار به محل اختلاف میان نویسنده و کارگردان تبدیل شد و تارانتینو با اعلام براعت از «قاتلین بالفطره» اعلام کرد که استون در کمال فرصت‌طلبی از فیلمنامه سوءاستفاده کرده و آن را تغییر داده است. داستان درباره زوج جوانی است که تحت تاثیر جوسازی رسانه‌ها نسبت به مقوله خشونت، به کشتار روی می‌آورند. در مورد اینکه آیا شخصیت‌های فیلم را می‌توان به‌عنوان قاتل زنجیره‌ای طبقه‌بندی کرد یا نه، هنوز جای بحث وجود دارد اما بحثی که پیرامون وانمایی خشونت در رسانه‌ها مطرح می‌شود، تحلیل و بررسی جدی می‌طلبد. 

 

هفت (1995) / Se7en

اگر بعد از دهه90، هانیبال لکتر به نمادی از جنون و بی‌رحمی در میان شرورهای سینمایی تبدیل شد، جان دو با نقش‌‌آفرینی کوین اسپیسی نبوغ را به حد اعلا رساند و دیوید فینچر با پیوند زدن الگوی قاتلان سریالی به اتمسفر نئونوآر، یکی از مهم‌ترین فیلم‌های دهه90 را به نام خودش سند زد. در «هفت» با قاتلی سروکار داریم که براساس گناهان کبیره دست به جنایت می‌زند و کسانی که الگوی قتل و نقشه ذهنی او را کشف می‌کنند، ناخواسته پازل مرگبارش را تکمیل خواهند کرد.

 

درست مانند مسیری که فیلمنامه طی می‌کند، جان دو، بیش از آنکه یادآور قاتلان زنجیره‌ای در دنیای واقعی باشد، از شیوه کار آن‌ها برای بروز افکار جامعه‌ستیزانه‌اش بهره می‌گیرد. بعد از موفقیت «هفت»، موجی از فیلم‌های نئونوآر با تم‌ مذهبی به راه افتاد و همه دنبال تکرار فرمول موفقیت قاتل زنجیره‌ای نابغه‌ای بودند که با نقشه‌های شرورانه‌اش تماشاگران را میخکوب کرد؛ فیلم‌هایی که در آن سال‌ها طرفداران زیادی داشتند اما با گذشت زمان، رد و نشانی چندانی از آن‌ها باقی نمانده است.

 

روانی آمریکایی (2000) / American Psycho

در کنار «باشگاه مشت‌زنی»، شاید جزو سوءتفاهم‌ برانگیزترین فیلم‌هایی باشد که در هزاره جدید دقیقا برخلاف هدف مدنظرشان به شهرت رسیدند و جامعه‌‌ هواداران گسترده‌ای در میان مردان زن‌ستیز و اصطلاحا «سیگما» پیدا کردند. داستان درباره پاتریک بیتمن، یک بانکدار عیاش و مادی‌گراست که برای غلبه به احساس پوچی ناشی از غرق شدن در سرمایه‌داری، سرگرمی تازه‌ای پیدا می‌کند؛ آدمکشی. برخلاف آنچه که معمولا در نمونه‌های واقعی از قاتلان زنجیره‌ای شنیده‌ایم، پاتریک بیتمن برای لذت دست به قتل می‌زند و با توجه به ثروت و موقعیت اجتماعی‌اش، به راحتی می‌تواند زمینه را برای شکار فراهم کند.

 

البته تا آخر فیلم باید منتظر سورپرایزهای دیگر هم بمانید. با اینکه دنیای فیلم ذاتا هجوآمیز و نمایشی است، روی میل به ویرانگری و تبلور نرینگی سمی دست گذاشته و البته نسبت قدرت را با توانایی فرار از عقوبت جنایت پررنگ می‌کند. مری هارون بعد از «روانی آمریکایی»، یک فیلم بحث‌برانگیز دیگر یعنی «بتی پیج بدنام» را ساخت که کمتر مورد توجه قرار گرفت. در دو دهه گذشته هم فیلم‌هایش سروصدای زیادی نداشته و بیشتر وقتش را به کارگردانی سریال‌های تلویزیونی گذرانده است؛ در عوض کریستین بیل حسابی به چشم آمد و درخشید. 

 

خاطرات قتل (2003) / Memories of the Murder

در سال‌های آغازین هزاره جدید، «خاطرات قتل» و «همکلاسی قدیمی» فیلم‌هایی بودند که موج جدید سینمای کره را به جهانیان معرفی کردند و به الگویی برای تلفیق عناصر بومی ژانرهای کلاسیک با مختصات بومی شرق دور تبدیل شدند. اگرچه جغرافیا تغییر کرده، با پرونده‌ای واقعی سروکار داریم. خود بونگ جون-هو گفته بود زمان ساخت فیلم در این فکر بوده که احتمالا قاتل برای تماشای روایت دراماتیک صورت گرفته از جنایاتش به سینما خواهد رفت! برخلاف اکثر نمونه‌های مشابه و هالیوودی، خبری از پلیس‌ها یا کارآگاه‌های زبده نیست و همه چیز با متر و معیارهای یک روستا یا شهرستان کوچک پیش می‌رود و همین به «خاطرات قتل» لحن متفاوتی را بخشیده که تا آن زمان شبیه‌اش در دنیا کمتر دیده شده بود.

 

زودیاک (2007) / Zodiac

فینچر یک بار دیگر به دنیای قاتلان زنجیره‌ای برگشت تا بعد از شکست «اتاق امن»، اعتبار سینمایی‌اش را به قدرتمندانه‌ترین شکل ممکن بازسازی کند؛ با دست گذاشتن روی یکی از پرونده‌های جنایی راکد معروف. درست مانند جک قصاب در لندنِ دوران ویکتوریا که زنان خیابانی را به قتل می‌رساند و بعد برای پلیس نامه می‌نوشت، زودیاک هم قاتلی بود که در سن‌فراسیسکو در دهه70 میلادی ظاهر شد و بعد از ارتکاب جنایت تلاش می‌کرد با ارسال نامه‌های معمایی و تهدیدآمیز به مطبوعات، پلیس را بازی بدهد.

 

در «زودیاک» با داستان چند آدم معمولی مواجهیم که تا مرز غرق شدن در ورطه کشف راز قاتل پیش می‌روند و درست مانند «هفت»، در گیر انداختن شرور داستان ناکام باقی می‌مانند. اگر فینچر قبلا اسلوب و قراردادهای مربوط به قاتلان زنجیره‌ای در سینما را بازتعریف کرده بود، این بار تمام قراردادها را می‌شکند و فیلمی در تضاد با انتظارات مخاطب تحویل می‌دهد. 

 

دکستر (2013-2006) / Dexter

در سال‌های ابتدایی هزاره جدید که با انقلاب تلویزیونی مواجه بودیم و شبکه‌های مختلف آمریکایی و انگلیسی مدام برگ‌های جنایی تازه‌ای را رو می‌کردند، «دکستر» به دایره‌المعارف قاتلان زنجیره‌ای تبدیل شد و طی حدود یک دهه، تمام ایده‌های ممکن در این عرصه را به کار گرفت. داستان درباره یک کارشناس صحنه جرم در پزشکی‌قانونی است که خودش به دلیل اختلال روانی، میل جنون‌آمیزی به کشتن دارد و اصلا برای ارضای نیاز مرگبارش وارد این حرفه شده. اما نکته اینجاست که دکستر مورگان، شرارت ذاتی خود را در راه مجازات سایر شرورها خرج می‌کند و البته خیلی اوقات هم در موقعیت‌های پیچیده گیر می‌افتد. دکستر تقریبا عصاره تمام قاتلان سریالی هالیوودی را کشیده و سرگرمی تیره‌وتار و جذابی را رقم زده است.

 

 شکارچی ذهن (2019-2017) / Mindhunter

و باز هم می‌رسیم به دیوید فینچر که این بار به گفته خودش، برگشت به صحنه جرم تا تصور غلط و جاذبه کاذبی را که پیرامون قاتلان سریالی ایجاد کرده بود، اصلاح کند. داستان درباره گروهی از ماموران اف‌بی‌آی است که در دهه70 با تکیه بر روان‌شناسی به تعریفی تازه از سازوکار ذهنی قاتلان زنجیره‌ای رسیدند و با کارهای خود عملا جرم‌شناسی را متحول کردند اما برخلاف تصور قبلی، اینجا نه از تعقیب و گریز خبری هست و نه پازل‌های مرگبار قاتل‌ها؛ معمای واقعی پی بردن به این راز است که چطور آدم‌های به ظاهر معمولی می‌توانند به هیولاهایی تبدیل شوند که در کمال خونسردی دست به فجیع‌ترین جنایت‌های ممکن بزنند و ماه‌ها برای کار خود نقشه بکشند و برنامه‌ریزی کنند.

 

برای کسانی که مانند فیلم‌های قبلی فینچر انتظار یک تریلر نفسگیر را داشتند، تماشای سریالی که عموما به کنکاش و گفت‌وگو می‌گذشت، چندان جذاب نبود. در نتیجه خود فینچر بعد از دو فصل اعلام کرد که ادامه «شکارچی ذهن» به هزینه و زحمتش نمی‌ارزد اما هرچه گذشت، محبوبیت سریال و بی‌تابی طرفداران برای ساختن فصل بعدی بیشتر شد. تا جایی که جردن پیل گفته این مهم‌ترین سریال عصر سرویس‌های استریم است و بونگ جون-هو آرزو دارد یکی از اپیزودهای «شکارچی ذهن» را کارگردانی کند. با دیدن این سریال احتمالا متوجه می‌شوید که چرا بخش زیادی از تولیدات هالیوودی با واقعیت‌های روان‌شناسی و جرم‌شناسی، جور در نمی‌آید و به درک عمیق‌تری از سویه‌های تاریک ذهن انسان می‌رسید.

 

 

کدخبر: ۵۶۵۷۳۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر