نشانه بگیر و شلیک کن| روایتهای سینمایی از ترورهای سیاسی
مروری بر چند فیلم شاخص که تصویری متفاوت و فراموشنشدنی از فرآیند ترورهای سیاسی ارائه دادهاند
هفت صبح| ماجرای ترور دونالد ترامپ، حاشیهها و تئوریهای توطئه که پیرامون آن شکل گرفته، دست کمی از فیلمهای هالیوودی ندارد. تا جایی که خیلی از کاربران شبکههای اجتماعی با بازنشر صحنههایی از فیلمهای معروف به این اتفاق عجیب واکنش نشان دادند و روی سرویسهای استریم خیلیها سراغ تماشای فیلمهایی با موضوع ترور رفتهاند. به همین بهانه بد نیست که مروری داشته باشیم بر چند فیلم شاخص که تصویری متفاوت و فراموشنشدنی از فرآیند ترورهای سیاسی ارائه دادهاند.
میهنپرست (1928) / The Patriot
به هر حال ترور یکی از کنشهای سیاسی مهم در قرن بیستم بود که حتی زمینهساز شکلگیری جنگ جهانی و ورود دنیا به عصری تازه شد. پس جای تعجب ندارد که توجه سینماییها خیلی زود به چنین عمل دراماتیکی جلب شود اما شاید آشنایی با یکی از قدیمیترین نسخههای سینمایی از ترور غافلگیرتان کند. ارنست لوبیچ حدودا صد سال قبل داستان ترور تزار روسیه در قرن هجدهم را به یک روایت جذاب سینمایی تبدیل کرد و حتی جایزه اسکار بهترین فیلمنامه را هم در دومین دوره از این مراسم برد اما نکته اینجاست که هیچ نسخه کاملی از «میهنپرست» باقی نمانده و فقط صحنههایی از فیلم، طی سالیان در گوشهوکنار دنیا پیدا شده (تنها فیلمی که اسکار برده و نسخه کاملی از آن موجود نیست!). حدودا 10سال بعد هم فیلم در فرانسه بازسازی شد.
کاندیدای منچوری (1961) / The Manchurian Candidate
مرور ساختههایی که به نظریات توطئه و دستکاری ذهنی میپردازند، این ویژگی را دارد که تاثیر گذر زمان روی افکار عمومی را هم آشکار میکند. مثلا 60سال پیش که هنوز نه از ترورهای سیاسی خبری بود، نه افشاگری پیرامون جنگها و رسواییهایی در حد واترگیت، داستانی مانند «کاندیدای منچوری» میتوانست مردم را میخکوب کند. ماجرا درباره سربازی است که توسط کمونیستها در جریان جنگ شستوشوی مغزی داده شده تا وقتی به آمریکا برگشت، پس از نفوذ به سیستم سیاسی در لحظه موعود دست به خرابکاری بزند.
شاید این ایده در قالب پیرنگ سیاسی فیلم زیادی تخیلی به نظر برسد ولی در عمل نفوذ به سیستمها در قالب نیروهای قابل اعتماد تبدیل شده به واقعیتی انکارناپذیر. سال 2004 هم جاناتان دمی نسخهای بهروز شده از داستان را با نقشآفرینی دنزل واشنگتن جلوی دوربین برد. فیلم با استقبال عمومی مواجه شد اما همچنان از «کاندیدای منچوری»، فراتر از یک دستاورد سینمایی، باید بهعنوان یک اصطلاح راهیافته به ادبیات عامه یاد کرد.
زد (1969) / Z
آرمانخواهی چپگرایانه در قرن بیستم؛ احتمالا آثار هیچ فیلمسازی به اندازه کوستا گاوراس به این تعبیر نزدیک نیست. کسی که فیلمهایش برای خیلی از مخاطبان اصلا حکم مبارزه مدنی به کمک مدیوم سینما را داشت. به همین دلیل میشود چند فیلم از گاوراس را مثال زد، اما احتمالا هیچکدام به اندازه «زد» تاثیرگذار نبودهاند. فیلم براساس رمانی ساخته شده که مبنای خودش هم ترور گریگوریس لامبراکیس سیاستمدار یونانی در اوایل دهه شصت میلادی بوده.
داستان درباره تلاش برای کشف حقیقت در یک پرونده ترور سیاسی است که به تغییر و تحولی اجتماعی منجر میشود. همه چیز ظاهرا آرمانگرایانه پیش میرود تا لحظه پایانی که حقیقت بدل میزند و تماشاگر یادش میآید که دنیا چطور کار میکند. شاید از نظر ساخت، «زد» بعد از چند دهه کهنه شده باشد ولی همچنان درگیرکننده است، شاید به خاطر اینکه تاریخ به شکلهای مختلف خودش را تکرار میکند و برای نسلهای بعدی تجربیات مشابهی را رقم میزند.
روز شغال (1973) / The Day of the Jackal
فرد زینهمان نیازی به معرفی برای مخاطبان جدی سینما ندارد؛ فیلمساز کهنهکاری که به عمیقترین شکل ممکن میتوانست اخلاقیات انسانی را از دل روایات سرگرمکننده بیرون بکشد و به گفتمانهای سیاسی روز وصلشان کند. اما در «روز شغال» درست مانند قاتل دقیق و وسواسی فیلم، با یک نمایش خیرهکننده از جزئیات در کمال خونسردی مواجهیم. قاتلی معروف، قرار است که رئیسجمهور فرانسه، ژنرال دوگل، را ترور کند و تمام نیروهای امنیتی برای به دام انداختن او بسیج شدهاند. کل فیلم روایت این تعقیب و گریز طولانی است و تمام ترفندهایی که شغال به کار میگیرد تا همیشه یک قدم از مامورها جلوتر باشد.
دید موازی (1974) / The Parallax View
امکان ندارد صحبت از پارانویا و تریلر سیاسی بشود و کسی به یاد سهگانه آلن جی پاکولا در دهه هفتاد میلادی نیفتد. طبعا شهرت «همه مردان رئیسجمهور» بیشتر است، فیلمی که تلاش دو خبرنگار واشنگتنپست برای کشاندن رسوایی واترگیت را به تصویر کشید و در تاریخ هم ماندگار شد. اما «کلوت» و «دید موازی» نیز به همان اندازه آثار مهمی هستند و شاید در نمایش پارانویای حاکم بر دهه هفتاد بیرقیب باشند.
«کلوت» شبیه به نوآرهای جنایی با پرونده گم شدن یک نفر آغاز میشود و به حرفهای مگو میرسد و «دید موازی» داستان خبرنگاری را روایت میکند که برای کشف حقیقت از یک توطئه تا جایی پیش میرود که خودش به مهرهای کلیدی در همان سناریو تبدیل میشود و دیگر راه بازگشتی ندارد؛ سیری جنونآمیز که با تصویرسازی رادیکال پاکولا همراه شده است.
آی مثل آیکار (1979) / I as in Icarus
از آن دست فیلمهایی است که بین فیلمبینهای ایرانی محبوبیت ویژهای دارد (در مقایسه با سایر نقاط دنیا) که طبعا دلیلش باید دوبله و پخشهای تلویزیونی متعدد باشد. آنری ورنوی در این تریلر سیاسی هیجانانگیز، مبنای روایت خود را ترور جان اف.کندی قرار میدهد. در یک کشور خیالی، رئیسجمهور ترور شده و فرضیهای عمومی پیرامون آن شکل گرفته که دولت راویاش است.
اما کسی که مسئولیت تحقیق در پرونده را بر عهده میگیرد، هرچه پیش میرود با تناقضهای بیشتری مواجه میشود و میفهمد که توطئهای در کار بوده. قطعات پازل کنار هم قرار میگیرند و تصویر کامل میشود اما گاهی وقتها، فهمیدن بیش از حد گران تمام خواهد شد. با اینکه سروشکل «ای مثل ایکار» یادآور خیلی از فیلمهای اروپایی همان سالهاست، همچنان تاثیرگذار باقی مانده که تاثیر نقشآفرینی ایو مونتان را هم نباید نادیده گرفت.
جِیافکِی (1991) / JFK
الیور استون طی چند دهه فعالیت در مقام سینماگر، همیشه سعی داشته که ورای فیلمساز خودش را بهعنوان یک راوی و نقاد تاریخی و اجتماعی هم به مردم بشناساند. برای همین هروقت که توانسته به سراغ مسائل بحثبرانگیز در تاریخ معاصر آمریکا رفته، از جنگ ویتنام گرفته تا ریاستجمهوری جرج بوش و حتی ماجرای افشاگریهای ادوارد اسنودن. با این وجود احتمالا اکثرا روی این نظر توافق دارند که بهترین اثر کارنامهاش «جیافکی» است؛ تلاشی برای افشاگری از راز ترور کندی.
داستان در قالب یک درام دادگاهی و معمایی روایت میشود و با اینکه به سمت نظریات پرطرفدار درباره دست داشتن سیستم سیاسی آمریکا در ترور رئیسجمهور میرود، در دام تئوری توطئه گیر نمیافتد و سعی میکند بین روایتهای رسمی و نظریات بدبینانه تعادل را نگه دارد. ترور کندی در زمان ساخته شدن فیلم شاید هنوز بزرگترین معمای سیاسی حلنشده برای آمریکاییها به حساب میآمد و به همین دلیل استقبال از «جیافکی» دور از انتظار نبود. اما به مرور زمان دنیا به جای پیچیدهتری تبدیل شد و در نتیجه فیلم الیور استون هم برای خیلی از مخاطبان نسلهای بعدی ناشناخته و نادیده باقی مانده است.
کارلوس (2010) / Carlos
بعد از گذشت سالها، احتمالا «کارلوس» همچنان موفقترین اثر در کارنامه الیویه آسایاس (نویسنده و کارگردان) و ادگار رامیرز (بازیگر) باقی مانده باشد. یک فیلم طولانی که در قالب مینیسریال هم منتشر شد و به زندگی معروفترین تروریست قرن بیستم میپردازد. گرچه زندگی حرفهای کارلوس (اگر تروریسم را بهعنوان یک شغل و حرفه حساب کنیم!)
با خیلی از رویدادها و حوادث سیاسی مهم قرن بیستم گره خورده، کارلوس بیشتر از وقایع روی شخصیت اصلی قصه تمرکز میکند و میل به کشتن و انجام عملیاتها را به نیازهای درونی شخصیت پیوند میزند. از همین منظر، تماشای این مینیسریال فرصت خوبی است برای کشف دوباره خوانشهای فرویدی از امیال جنسی و گرههای روانی بشر و پیوند آن با تفکرات مارکسیستی که در تغییر مسیر دنیا موثر بود.