کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۸۰۳۷
تاریخ خبر:

برویم یا بمانیم؟

برویم یا بمانیم؟

گفت‌وگو با کیوان ارزاقی، نویسنده، به مناسبت انتشار «مهمانِ خانه ماتادور» (سفرنامه اسپانیا)

هفت صبح| مهدیه زرگر: کیوان ارزاقی نویسنده، کارشناس ارشد علوم ارتباطات اجتماعی و از مدرسین ادبیات داستانی در موسساتی نظیر بهاران و اوسان است. کار حرفه‌ایش را در سال 91 با انتشار رمان «سرزمین نوچ» آغاز کرد و بعد از آن خود را به عنوان نویسنده‌ای حرفه‌ای به جامعه ادبیات داستانی معرفی کرد.

 

از آثار او می‌توان به «شوراب»، «زندگی منفی یک»، «بی نازنین»، «سنگ، سین آخر» اشاره کرد. کیوان ارزاقی همچنین سابقه همکاری با برنامه‌های تلویزیونی «رادیو هفت»، «صدبرگ» و نشریات مختلف ادبی را دارد. از این نویسنده به‌تازگی سفرنامه‌ای با عنوان «مهمان‌خانه ماتادور» از سوی نشر «کتابسرای تندیس» به چاپ رسیده است.

 

آنچه در ادامه می‌خوانید، گفت‌وگویی است با او به مناسبت انتشار اولین سفرنامه‌اش با عنوان «مهمان‌خانه ماتادور».

 

 

*شما هم جزو افرادی هستید که مدت‌ها بعد از سفر، در حال و هوای آن زندگی می‌کنید یا خیلی زود همه چیز برایتان تمام می‌شود؟

 

قاعدتا وقتی از سفر برمی‌گردم اتفاقات و ماجراها و خاطرات برایم تمام نمی‌شود و می‌توانم بگویم هر سفر برای من شاید سال‌ها ادامه پیدا کند. به این‌خاطر که سفر برای من شکل ویژه‌ای از یادگیری را به همراه دارد و فلسفه اینکه من سفر را دوست دارم، این است که در موقعیتی قرار می‌گیرم که چیزهای مختلفی را ‌تجربه می‌کنم. تجربیاتی که در شرایط معمول زندگی حاصل نمی‌شود. سفر باعث می‌شود نگاه و نگرش و جهان‌بینی آدم تغییر کند. معمولا بخش‌هایی از سفر برای من همیشه درخشان می‌ماند و قسمت‌های ساده‌تر که در آن اتفاق خاصی نیفتاده و چندان جالب نبوده، سال‌ها بعد و با کسب تجربیات بیشتر معنا و مفهوم پیدا می‌کند، چراکه وقتی تجربه آدم در مسیر زندگی زیاد می‌شود، نگاهش به حوادث و اتفاقات هم تغییر می‌کند. بنابراین من معمولا خاطرات و بخش‌های مختلف سفر را فراموش نمی‌کنم و سعی‌ام این است که سفر فقط در حد یک عکس نباشد که به دیوار میخ شود بلکه شبیه به فیلمی بلند باشد که بتوان هر چند وقت یک بار آن را دید و در آن مسیر حرکت کرد.

 

*کلمه «سفر»، همیشه با شادی همراه است. اما بخش بزرگی از آن در ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان با کلمه حسرت همراه شده؛ حسرت بیشتر ماندن، دیدن و عشق ورزیدن به جهانی نو. شما هم با چنین کلمه‌ای درگیر هستید؟

 

برای من سفر صرفا حس شادی نیست. به خاطر اینکه در سال‌های اخیر بسیاری از سفرهای اطرافیان‌مان به مهاجرت تبدیل شده؛ بنابراین برای خیلی از ما انگار سفر قبل از اینکه حس شادی همراه داشته باشد، طعم و مزه و بوی رفتن و مهاجرت می‌دهد. گویا در این سال‌ها برای ما ایرانی‌ها، فرودگاه مکان و جایگاهی برای خداحافظی با آدم‌های عزیز و دوست‌داشتنی زندگیمان بوده. معمولا سفر خارجی از دل فرودگاهی اتفاق می‌افتد که ما را وصل می‌کند به خاطرات رفتن و مهاجرت دوستان و اقوام و نزدیکان. بنابراین برای من که آدم احساساتی هستم و دغدغه و تجربه مهاجرت دارم و داستان‌هایی که نوشتم هم معمولا در حوزه ادبیات و موضوعات مربوط به مهاجرت بوده، سفر تا حد زیادی ناخواسته با مهاجرت همراه شده که در دل مهاجرت هم معمولا افسوس و حسرت وجود دارد. آن حسرتی هم که شما درباره‌ش صحبت می‌کنید چنین است؛ به‌واسطه اینکه وقتی فرد به کشور یا شهر جدید سفر می‌کند، ناخودآگاه در حال مقایسه شرایط اجتماعی، رفاهی، فرهنگی و اقتصادی کشور جدید با ایران است. در سفر به کشورهای همسایه که معمولا هر کسی در ذهنش به این فکر می‌کند که اگر ما مسیر توسعه را به‌درستی پیش رفته بودیم، چقدر می‌توانستیم از این کشورها جلوتر باشیم. بنابراین با این نوع مقایسه‌ها باید گفت شاید خیلی وقت‌ها در طول سفر اصلا به آدم خوش نمی‌گذرد، چون دائم در حال افسوس خوردن است! در نهایت می‌توانم بگویم سفرها برای من در عین اینکه سرشار از آموزش و یادگیری و کسب تجربه است اما به‌طور صددرصد مترادف با شادی نیست.

 

*شما به عنوان یک نویسنده فکر می کنید سفر تا چه حد در زندگی یک فرد عادی تأثیرگذار است؟ آیا برای یک شخص عادی هم می‌تواند دستاورد خوبی تلقی شود یا نه صرفا یک امر عادی است مثل غذا خوردن یا خوابیدن.

 

من معتقدم همان‌طور که بعضی از ما چنان علاقه‌مند و معتاد به خواندن کتاب هستیم که اصلا نمی‌توانیم درک کنیم چطور یک‌سری افراد در شبانه‌روز و روند زندگی اصلا کتاب نمی‌خوانند، برای من هم اصلا قابل درک نیست که گروهی از مردم علاقه‌ای به سفر نداشته باشند. مگر می‌شود زنده بود و زندگی کرد اما سفر نرفت؟ پس این زندگی چه فایده و لذتی دارد؟ چون یکی از اولویت‌های مهم زندگی‌ام سفر است. واقعا نمی‌توانم حال و ذهن افرادی را که در موقعیت‌های مختلف اجتماعی هستند اما سفر نمی‌روند، درک کنم. در این گروه فقط افراد عادی با درآمد کم قرار ندارند؛ بسیاری از آدم‌های متمول و پولدار هم، وقت و زمانی برای سفر نمی‌گذارند و بیشتر درگیر روزمرگی و کسب درآمد و پول روی پول گذاشتن هستند. من اصلا نمی‌فهمم کسی که سفر نمی‌رود، چطور و از کجا انرژی و انگیزه برای ادامه زندگی می‌گیرد، چطور رشد می‌کند و در مسیر درست تغییر قرار می‌گیرد و خودش را در موقعیت‌های مختلف زندگی قرار می‌دهد. یکی از ویژگی‌های سفر این است که شما در موقعیت‌های مختلف و متنوع جذابی قرار می‌گیرید و می‌توانید آن‌ها را لمس و درک و تجربه کنید. شرایطی که شاید هیچ‌وقت در زندگی عادی برای شما پیش نیاید. به همین‌خاطر، سفر برای من یکی از اولویت‌های زندگی است و درک افرادی که علاقه‌ای به سفر ندارند، بسیار سخت است.

 

*تصمیم گرفتید این بار از قالب یک رمان‌نویس خارج شوید و روایت‌ها، مشاهدات و احساساتتان را برای مخاطب به شکل و شمایل یک سفرنامه جذاب بنویسید.

 

من فکر می‌کنم بسیاری از افرادی که در سال‌های اخیر علاقه‌مند به سفر و خواندن سفرنامه شده‌اند، مدیون منصور ضابطیان هستند. هر چند ایشان از دوستان عزیز من هستند، اما اگر دوستی و رفقاتی هم بین ما نبود باید این موضوع را می‌گفتم که ضابطیان سهم بسیار مهمی در آشنایی و علاقه‌مندی اهالی کتاب به سفر و سفرنامه به شکل امروزی دارد. قاعدتا خواندن سفرنامه‌های قدیمی مربوط به دوران مثلا پیش از قاجار دیگر برای بسیاری از مردم جذاب نیست چون مقتضیات زندگی امروزی با آن دوران تفاوت‌های بسیار فاحشی دارد. به همین خاطر نویسندگان خوبی همچون منصور ضابطیان، رضا امیرخانی و محمد دلاوری با نگاه دقیق و ریزبینی که به مسائل داشتند و همچنین قلم شیوا و روان‌، باعث شده‌اند تا مخاطبان ایرانی با سفرنامه‌های امروزی آشنا شوند. من همیشه دغدغه نوشتن سفرنامه را داشتم و معمولا در ابتدای هر سفر به خودم می‌گفتم: «کیوان تنبلی را کنار بگذار و بیا و خاطرات و تجربیات این سفر را بنویس.» اما متاسفانه هیچ‌وقت این همت و اراده را نداشتم که شروع به نوشتن سفرنامه کنم ولی خواندن سفرنامه‌های عزیزانی که اسم‌شان را بردم، باعث شد وقتی برای سفر به اسپانیا برنامه‌ریزی می‌کردیم عزم خود را برای نوشتن جزم کنم و از قبل از سفر، شروع به یادداشت‌برداری کنم. معمولا من موقع نوشتن هر رمان هم همیشه کار را برای خودم سخت و متفاوت از قبلی می‌کنم. به احتمال زیاد مخاطب متوجه این موضوع نمی‌شود اما همیشه سعی کردم در نوشتن در فرم و محتوا کار جدیدی را نسبت به آثار قبلی خودم انجام بدم و نوشتن سفرنامه یکی از همین مقوله‌ها بود. برای من همیشه حتی فکر نوشتن سفرنامه لذتبخش بود، هرچند فکر می‌کنم از لحاظ ارزش ادبی، رمان در جایگاه بالاتری قرار دارد اما بدون شک، ثبت و ضبط نگاه شخصی و تجربیات افراد در خصوص مسائل و موضوعات مختلف سفر نیز ارزشمند و جذاب است. به همین دلیل این بار تصمیم گرفتم در حوزه سفرنامه هم خودم را محک بزنم و وقتی که کتاب «مهمان ‌خانه ماتادور» چاپ شد، احساس بسیار خوبی که از دیدنش داشتم بیانگر آن بود که مسیر را درست طی کردم و حالا خوشحالم که در حوزه سفر نیز کتابی را نوشته و منتشر کردم.

 

*پس به سبک و سیاق سفرنامه آشنا بودید؟

 

بله، بیشتر اوقات سفرنامه‌های جدیدی را که منتشر می‌شود، می‌خوانم و حتی در یکی از مسابقات سفرنامه‌نویسی هم شرکت کردم و یکی از برندگان مسابقه شدم. قواعد و اصول نوشتن سفرنامه را هم که می‌دانم. من سعی می‌کنم همیشه خودم را در مسیر نوشتن قرار بدهم. بنابراین اگر شرایط نوشتن داستان را نداشته باشم، حتی نوشتن کپشن‌های اینستاگرام را هم مفید می‌دانم، چون تمرینی برای داشتن نگاه متفاوت به مسائل و نوشتن است. نویسنده‌ باید دائما در تکاپو برای ثبت وقایع و روایت اتفاقات باشد. نویسنده باید متفاوت و مختلف دیدن را تمرین کند. نویسنده شبیه به یک ورزشکار حرفه‌ای است که باید همیشه در حال تمرین و روی فرم نگه داشتن بدن و ذهنش باشد. چون مدتی است که ایده جذاب و دل و دماغی برای نوشتن رمان نداشتم و با توجه به علاقه‌ام به نوشتن سفرنامه این بار سراغ نوشتن وقایع و خاطرات سفر رفتم. البته باید این موضوع را هم بگویم که همیشه ناراحت بودم آدم‌هایی که در کشور دیگری زندگی می‌کنند یا در حال رفت‌وآمد بین ایران و کشور دوم هستند، چرا قصه را درست و کامل برای ما روایت نمی‌کنند و دوربین‌شان را یک موقعیتی قرار می‌دهند که مسائل خیلی محدود و ناقص نشان مخاطب داده ‌شود. انگار خیلی از آنها تعمدا، زاویه دید را جوری قرار می‌دهند که ما را با مکان و موقعیتی محدود که خودشان دوست دارند آشنا کنند. به همین دلیل خیلی علاقه داشتم تا روایت منصفانه از سفر اروپایی داشته باشم.

 

*با وجود سطح بالای اطلاعات در جهان امروز و فراگیر شدن اپلیکیشن‌ها، چرا تصمیم گرفتید سفرنامه بنویسید؛ درحالی‌که بسیاری از مردم در شبکه‌هایی مثل ایکس و اینستاگرام تنها به رشته استوری‌هایی اکتفا می‌کنند؟

 

شاید به دو دلیل این کار را انجام دادم؛ اول جنبه حسی ماجرا بود. خب بسیار مهم است برای هر کسی و افرادی مثل ما که می‌نویسیم، نوعی دیوانگی را تجربه کنیم که با هیچ منطقی جور درنمی‌آید. ما برای نوشتن هر کتاب کلی وقت و انرژی می‌گذاریم و مثلا یک رمان دویست صفحه‌ای می‌نویسیم، در حالی که در این کار نه شهرتی وجود دارد، نه اعتبار و درآمدی. این صرفا کاری است برای رسیدن یه حس و حال خوب. هر یک از ما وقتی کتابش منتشر می‌شود و بازخورد خوبی از مخاطب می‌گیرد، حس بسیار خوبی را تجربه می‌کنیم که باعث می‌شود چنان راضی شویم که سراغ نوشتن کتاب بعدی برویم. موضوع دوم اینکه من فکر می‌کنم تا مدت‌ها کتاب به شکل و شمایل فعلی و موقعیتش در اجتماع حفظ می‌شود؛ حتی با وجود اپلیکیشن‌های مختلف و پادکست‌ها و صوت. همه این‌ها به هرحال شاید کمی موقعیت کتاب را کمرنگ و متزلزل کند ولی نمی‌تواند باعث شود ارزش کتاب کم شود. به نظر من کتاب با همین شکل و شمایل، حالاحالاها باارزش و ماندگار است و مخاطبان جدی در دنیا دارد. درست است که برخی از مخاطبان سراغ رسانه‌های مختلف رفته‌اند و از کتاب به شکل‌های مختلف استفاده می‌کنند ولی هنوز هم کتاب جایگاه متفاوت و متعالی دارد؛ بنابراین، هنوز باید کتاب به صورت فیزیکی و کاغذی در دسترس باشد.

 

*کتاب شما روایت شادی و غم است؛ مخصوصا در فصل «مادرید، هنرمند شیک». سوالی که پیش می‌آید این است چرا ما ایرانی‌ها درک درستی از زندگی و شادمانی نداریم؟

 

سوال شما ریشه در بسیاری از پارامترها دارد؛ از جمله فرهنگ، جامعه، آموزش، سنت و خانواده. شما وقتی به سن سی، چهل یا پنجاه می‌رسید، هنوز دختر مادرتان هستید. البته که در اروپا هم رابطه دختر- مادری مهم است اما تفاوت‌های بسیار با رابطه‌های شرقی و ایرانی دارد. به خاطر همین مثلا اگر قرار باشد شما هم سفری داشته باشید، هر کجا که بروید، چه فروشگاه و مکان‌های دیگر، انگار که یاد مادرتان می‌افتید، یاد خواهرزاده‌تان که کم‌سن و سال است و در طول سفر دائم به خودتان می‌گوید اگر او هم اینجا بود می‌توانست با دیدن و داشتن این امکانات خوشحال باشد. به همین‌خاطر چون در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که از خیلی چیزها محروم هستیم، وقتی به جامعه بازتر و با امکانات و رفاه و آسایش بیشتر می‌رسیم، انگار که دوست داریم تمام آدم‌های اطرافمان آنجا باشند و شادی را با آن‌ها سهیم شویم. یک قسمت را شما در صحبت‌های‌تان گفتید، شادی کردن بلدی می‌خواهد، شادی کردن یک مهارت است که ما ایرانی‌ها این مهارت را نداریم؛ به‌واسطه آن که مدرسه، دانشگاه، رسانه، خانواده و جامعه این‌ها را به ما یاد نداده است که چطوری باید شادی کنیم. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که ناراحتی و غمگین بودن ارزش به حساب می‌آید. چون مهارت‌های شاد بودن را آمورش نمی‌دهند، بنابراین برخی از آدم‌ها بعد از بیست، سی سالگی خودشان به فکر خودشناسی، جامعه‌شناسی و مثبت‌اندشی و شاد بودن می‌افتند. وقتی بخش مهمی از عمر طی شد، تازه آدم می‌فهمد فلسفه زندگی چیست؛ اینکه باید در زندگی ببینی، بگردی، یاد بگیری، آموزش بدهی و شاد باشی و دیگران را هم شاد کنی، اصل و اساس است و مابقی داستان‌ها همگی حاشیه است.

 

*در یک فصلی از سفرنامه نوشته‌اید که منو غذاها و نوشیدنی‌های اسپانیا وسوسه‌انگیز است. نگاه توریستی که به ایران سفر می‌کند می‌تواند درباره تاریخچه غذاهای ایرانی این‌طور باشد؟

 

من فکر می‌کنم که برایشان جذاب باشد. معمولا مهمان‌های خارجی که من با آن‌ها برخورد داشتم، به غذاهای ایرانی علاقه داشتند. زمانی که اسم توریست می‌آید، آدم فکر می‌کند، خب او هم یکی است مثل خود ما؛ اما معمولا توریست‌هایی که ایران می‌آیند، متفاوت‌تر از ما عمل می‌کنند چون که آن‌ها توریست‌های حرفه‌ای هستند و حرفه‌ای هم سفر می‌کنند. به خاطر همین توریست‌ها وقتی به ایران می‌رسند، آن‌قدر خوب به همه چیز اشراف دارند که برای تمام لحظات سفرشان برنامه‌ریزی کرده‌اند و حتی می‌دانند که در هر شهر باید سراغ چه غذای محلی بروند و خوردن چه چیزهایی را امتحان کنند.

 

*در فصلی از «مهمان ‌خانه ماتادور» نوشته‌اید «پس ما کی سرد می‌شویم؟» بعد از سفر حقیقتا سرد نشدید؟ دوست نداشتید بمانید؟

 

ببینید، مهاجرت در حقیقت یک فایل باز برای بسیاری از ایرانیان است. ولی من همیشه گفتم مهاجرت نسخه یکسان شفابخشی برای همه آدم‌ها نیست. در مسیر مهاجرت خیلی مهم است که انسان شناخت عمیق و دقیقی از خودش داشته باشد و در یک نگاه منصفانه ارزیابی کند که اصلا چرا باید از کشورش برود و به چه دلیل باید زندگی در جای دیگری را تجربه کند. به نظر من تعداد بسیاری از این افراد که مهاجرت می‌کنند، به شناخت چندان درستی از خود و مقصد نرسیدند و صرفا می‌روند که فقط اینجا نباشند و این بدترین شکل مهاجرت است. من در رابطه با مهاجرت و رفتن دیگران نمی‌توانم نسخه‌ای بنویسم، کما اینکه هر آنچه هم که بنویسم و بگویم شاید تاثیر چندانی نداشته باشد. چون مهاجرت بسیار شخصی است و آدم‌ها معمولا مدینه فاضله‌ای در ذهن خودشان ساخته‌اند که نمی‌خواهند پازل‌های این شهر به هم بریزد و من هم دنبال این موضوع نیستم که فضای ذهنی کسی را خراب کنم. ولی اگر بخواهم درباره خودم صحبت کنم، من هم یکی از آن بی‌شمار ایرانی‌هایی هستم که اتفاقا در رابطه با مهاجرت این فایل برایم هنوز باز است و به آن فکر می‌کنم. شاید مخاطبان به خاطر نوشتن «شورآب» و «سرزمین نوچ» فکر کنند، من هیچ‌وقت مهاجرت نمی‌کنم. اما اصلا اینطور نیست، چون مهاجرت فی نفسه اتفاق بسیار مهم، خوب و تاثیرگذاری‌ است که باعث رشد و پیشرفت و توسعه شخصی و فردی هر انسانی می‌شود. مهاجرت باعث تغییر نگرش فرد به دنیای اطرافش می‌شود، بنابراین احتمال دارد که من مجددا مهاجرت کنم. البته این بار با شناخت بیشتری از خود و نوع زندگی غربی مهاجرت خواهم کرد و حتما این بار نیز تجربیات ارزشمندی کسب خواهم کرد.

 

 

کدخبر: ۵۵۸۰۳۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر