اعتماد عمومی را به رسانه بازگردانید

وقتی رسانهها از چشم مردم و قدرت همزمان میافتند
هفت صبح، امید کاجیان| اعتماد عمومی؛ آبرویی که به همین راحتیها بهدست نمیآید، اما ممکن است به راحتی از دست برود. آدمها به اعتباری که از این اعتماد میگیرند، ارزش پیدا میکنند و رسانهها به واسطه این اعتماد، حیات فرهنگی. اگر اعتماد عمومی به کسی یا نهادی یا گروهی از بین رفت، دیگر رفت که رفت(!) روزی روزگاری آن قبلترها شاید بودند، روزنامهها و رسانههایی که خود را متفاوت کرده بودند از روایت غالب و دستوری حاکم در جامعه.
حتی اگر بهایش را میپرداختند اما اینروزها رسانه در ایران بقای خود را بیش از آنکه در نگاه مردم ببیند، در دو دو تا چهار تای خود در نتیجه عواقب بعد از انتشار هر مطلبی میبیند و ترجیح میدهد در وضعیت اقتصادی و معیشتی امروز این بقا را به قهرمان شدن ارجح بداند و نتیجه آنکه تابع جریان قدرت میشود و در بهترین حالت، خود سانسور. هیچ کس در این بیسروسامانی خواستار بیکاری نیست؛ مدیرمسئول و خبرنگار هم در ایران همینطور.
رسانهای که هم پیاز را میخورد و هم چوب را
تازه با همه این محافظهکاریها باز هم اتفاقاتی میافتد غیرقابل پیشبینی؛ یعنی هم از چشم مردم میافتند و هم از چشم برخی آقایان خاص. هم پیاز را میخورند و هم چوب را. یعنی هم بابت نوشتن مطلبی که فکرش را نمیکردند عواقبی داشته باشد، بها میپردازند و هم از اعتماد عمومی مردم به آنها خبری نیست و میشوند از اینجا رانده و از آنجا مانده. سیاستزدگی و رویکرد تبلیغاتی رسانهها در بزنگاههای حساس به نفع جریان قدرت در کشور فاصلهای عمیق میان مردم و تریبونهای رسمی ایجاد کرده است.
بررسی نتایج نظرسنجیها درباره میزان اعتماد مردم به تلویزیون، خبرگزاریها و روزنامههای رسمی خود حدیث مفصلی است از این مجمل . طبیعی است که مردم وقتی میبینند روایت رسمی با واقعیت عینی زندگیشان یا آنچه در شبکههای اجتماعی میبینند تفاوت دارد، دیگر آن رسانه را نه بهعنوان منبع حقیقت، بلکه صرفاً بهعنوان تریبونی یکسویه تلقی میکنند.
پوشش جانبدارانه یا سانسورشده بسیاری از وقایع حساس و خاص و شنیده شدن صدای واحد از تمامی رسانههای داخلی اصلاحطلب و اصولگرا در این شرایط یا سکوت در روایتهایی که به سرعت و بعضا بیربط رنگ و بوی حساس امنیتی(!) از دید برخی مقامات به خود میگیرد، موشکافی نکردن و منع تحلیل برخی وقایع، بیم برخوردهای پر دردسر با خبرنگاران، رسانه را منفعل و مردم را درنهایت به سمت منابع غیررسمی سوق داده و البته افکار عمومی نیز گاهی این روایتهای غیررسمی را مطمئنتر از رسانه رسمی داخلی کشور میدانند که بهزعم آنان روایت بدون روتوشی از وقایع ندارد و طرف آنکس که زورش بیشتر است را گرفته.
چارهای جز زردنویسی نیست
اینطور میشود که بسیاری از وقایع در داخل کشور از سوی رسانهها پوشش داده نمیشود. برخی اخبار ایران را از زبان مقام ارشد یک کشور دیگر میشنویم. زردنویسی به بحثهای کلیدی کشور غالب شده و در حالی که فضای مجازی پر از روایتها، ویدئوها و واکنشهای گسترده درباره فلان ماجراست، رسانه رسمی خاموش است یا روایت را آنگونه که به آن اعلام شده بیان کند، بیان میکند. در بهترین حالت صرفاً گذرا از بعضی وقایع مهم کشور عبور میشود. نرخ مشارکت مردم همیشه بالا گزارش میشود.
برخی صحبتها در برنامه زنده در تلویزیون، در صورت طرح سوالی انتقادی، به تذکر و عتاب و حتی تغییر کارشناس و مجری ختم شده یا خبرنگار رسانهها با اتهاماتی عجیب و غریب از سوی عدهای مواجه میشوند. این رفتارها به هرچیزی شباهت پیدا میکند جز بازتاب آزاد اطلاعات. تیغ سانسور، اعمال برخی محدودیتها بر رسانههای مستقل داخلی، میدان را بهطور کامل در اختیار رسانههای غیررسمی قرار میدهد. سیاستی که در جلب اعتماد عمومی مؤثر نبوده و در بسیاری موارد نیز نتیجهای معکوس داشته است.
در این میان برخوردهای قهری و سلبی، اتهامزنی و برچسبگذاری بر خبرنگاران توسط برخی جریانهای تندرو، جایگاه رسانههای داخلی منتقد را تضعیف کرده و به ناچار آنها را محافظهکارتر و بستهتر کرده و نتیجهاش میشود مردمی که از این رسانه دوری میجویند، چون آن را تریبون خود نمیدانند و از آن رویگردان میشوند.
اما تجربه نشان داده که سرکوب روایتهای مستقل مانع دسترسی مردم به اطلاعات نمیشود و عطش آنها برای شنیدن «صدای دیگر» را بیشتر میکند. همین مسئله است که رسانههایی غیر از رسانههای رسمی داخلی را به یکی از منابع اصلی دریافت خبر برای بخش بزرگی از جامعه تبدیل کرده است.
وقتی نقد از جنگ زرگری بالاتر نمیرود
در این میان رسانههای داخلی، مظلومانه باید به وقایع فرعی بپردازند؛ جنگهای زرگری این و آن را بولد کنند، تحلیلهایشان به سریالهای تلویزیونی و اخبار سلبریتیها سوق پیدا کند و برای آنکه نه سیخ بسوزد و نه کباب، در بهترین حالت در حد «لطفا مسئولین رسیدگی کنند» مشکل را فیصله داده و ختم بهخیرش کنند(!). دغدغهشان بشود در حد اینکه امروز مثلا فلان روزنامه چه گفت و نباید اینقدر تندرو باشد، یا جریانهای تندرو خیلی آدمهای بیملاحظهای هستند و ... باقیاش را هم باید منتظر بمانند تا کجا اخبارش درز میکند تا کجا خط قرمزش است تا در این چارچوب به آن بپردازند و همان را هم تلطیف کنند تا مبادا به تریج قبای کسی بر بخورد و همه چیز تحت کنترل باشد.
نتیجه اینکه رسانه به روزمرگی میپردازد، خلاقیتش را از دست میدهد، ذوقش کور میشود و در این میان روز به روز مخاطب خود را نیز از دست میدهد. انگار نه انگار. البته در عصری که قبلا دهکده جهانی نامیده میشد و اینروزها هوش مصنوعی همان دهکده را نیز چند برابر دگرگون کرده، نمیتوان در واقعیت خیلی مسائل را کنترل شده تحویل جامعه داد اما با این حال تداوم این روش ذهنیت و افکار عمومی را به عدم اعتماد سوق میدهد و همین وضعیت را تلختر میکند.
عصبکشی در سیاست داخلی نیاز است تا مُسکن در سیاست خارجی!
به نظر میآید حال که از قرار گشایشهایی در برخی سیاستها رخ داده و بعضی تابوها درهم شکسته و روابط بینالملل کشور در دگردیسی بیسابقهای راه خود را پیدا کرده است، تغییر در بعضی سیاستهای داخلی را نیز باید کلید زد و یکی از این سیاستها روند کاری رسانههای داخل کشور و تاملی دگربار پیرامون آن است وگرنه هر چقدر در بیرون گشایشی رخ دهد اما در داخل نه، عین مُسکنی برای درد دندان به عصب رسیده میماند که اثرش که تمام شد دوباره درد را تا بنمایه جان میکشد.