چگونه قهوه به ابزار حکمرانی بدل شد؟

سیاستگذاران با تسهیل واردات و ترویج صنعت قهوه، نقش مؤثری در این تغییر ایفا کردهاند
هفت صبح| از سماور تا اسپرسو؛ مسیر یک ملت در شیب تند زندگی وقتی چای دیگر توان آرامکردن ذهن خسته جامعه را ندارد و قهوه به سوخت روزمره بقا بدل میشود، شاید وقت آن است بپرسیم: تغییر ذائقه ما نشانه سلیقه است یا نتیجه ساختار؟ ردپای سیاست را باید گاهی در فنجانها جست، نه در بیانیهها
تضاد آرامش و شتاب: چای سنت و قهوه مدرن
چای بیش از 100 سال است که جزو جداییناپذیر فرهنگ ایرانی بوده است؛ نوشیدنی آرامبخشی که با استکان کمرباریک و قند پهلو خاطره جمعهای خانوادگی و فراغت عصرگاهی را زنده میکند. در فرهنگ ما چای نماد تأمل و سکون است؛ دمکشیدنی آهسته بر سماور که مجالی برای مکث و گفتوگو را فراهم میکند.
اما قهوه روایت دیگری دارد. فنجان قهوه، بهویژه در شکل مدرنش (اسپرسو، لاته و ...)، سمبلی از بیداری، تحرک و شتاب است. قهوه را برای شروع روزی پرانرژی یا شبزندهداریهای کاری مینوشند. اگر چای دعوت به آرامش و درنگ بود، قهوه فرمان حرکت و تلاش است. این دو نوشیدنی انگار دو سبک زندگی را نمایندگی میکنند: یکی ریشهدار در سنتِ آرام ایرانی و دیگری برآمده از زندگی مدرن و پرشتاب.
البته این نخستین مواجهه ایرانیان با قهوه نیست. قهوه حدود پنج قرن پیش به ایران راه یافت اما در سدههای بعد چای بر آن غلبه کرد. در دوران قاجار، با کشت و ترویج چای توسط همسایگان (بهویژه بریتانیا در هند) و تلاشهای کاشفالسلطنه در توسعه مزارع چای گیلان، چای ارزانتر و در دسترستر شد و به تدریج ذائقه ایرانی از قهوه به چای گرایید. کافهنشینی جای خود را به فرهنگ چایخانه داد؛ حتی «قهوهخانههای» مشهور ایرانی در واقع دیگهای چای را قلقل میجوشاندند.
اما اکنون پس از یک قرن سلطه بیرقیب چای، ورق برمیگردد. نسل جوان شهری، قهوه را به عنوان نوشیدنی روزمره انتخاب میکند و کافههای مدرن در کوچهپسکوچههای تهران و شهرستانها رشد قارچگونهای یافتهاند. قهوه دیگر صرفاً یک کالای فرنگی یا نوشیدنی تجملی نیست، بلکه به جزء ثابت صبحگاههای بسیاری از خانوادهها تبدیل شده است.آمارها نیز گواه این تغییر ذائقه ملی است.
فشار کار و تغییر سبک زندگی
چه شد که قهوه اینچنین در ایران فراگیر شد؟ فراتر از تفاوت ذائقه، بسیاری معتقدند موج گرایش به قهوه بازتابی از تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی عمیق در کشور است. زندگی در ایران سالهای اخیر شتاب بیشتری گرفته است. فشارهای اقتصادی و معیشتی بسیاری را وادار کرده تا برای تأمین مخارج، ساعات بیشتری کار کنند یا حتی چند شغل داشته باشند. کاهش قدرت خرید کارگران به جایی رسیده که طبق بعضی آمارها بیش از ۷۰ درصد کارگران مجبورند شغل دوم اختیار کنند.
این آمار تکاندهنده به معنای روزهایی طولانیتر و شبهایی کوتاهتر برای قشری وسیع از جامعه است. وقتی یک نفر صبحها کارمند است و شبها راننده تاکسی اینترنتی، دیگر فرصت استراحت و فراغت به حداقل میرسد. در چنین شرایطی، قهوه به یار وفادار شبهای بیخوابی و صبحهای خوابآلود تبدیل میشود.
به بیان دیگر، بسیاری از ایرانیان قهوه را نه صرفاً به خاطر طعم یا کلاس آن، بلکه به مثابه ابزاری برای بیدار ماندن و سر پا نگه داشتن خود در کوران روزگار برگزیدهاند. تصویر کارگری که برای شیفت اضافه خود یک ترموس قهوه آماده میکند، یا کارمندی که غروب با یک اسپرسوی دوبل خود را برای اضافهکاری آماده میسازد، برای ما آشناست.
یک کارمند بانک در تهران میگوید: «چای برای وقتی بود که ساعت 4 اداره تعطیل میشد و میرفتیم خانه. الان که تا ۸ شب هم کار میکنیم، چای جوابگوی خستگی نیست؛ یک قهوه ترک بعدازظهر لازم داریم که ساعتهای اضافهکاری را دوام بیاوریم.» این تغییر عادت، روی دیگر سکه افزایش فشار کار و کاهش زمان استراحت مردم است. وقتی زندگی پرشتابتر و پراضطرابتر میشود، نوشیدنی آرامشبخشی مثل چای کمکم جای خود را به محرک قویتری چون قهوه میدهد.
قهوه به مثابه ابزار بقا
اقتصاد ایران در سالهای اخیر آبستن بحرانهای پیدرپی بوده است؛ تورم افسارگسیخته، کاهش ارزش پول ملی و گرانی سرسامآور کالاهای اساسی، معیشت خانوار را به میدان جنگ بقا تبدیل کرده است. کار بیشتر و خواب کمتر، واقعیت زندگی بسیاری از مردم شده. گزارشها حاکی از آن است که تنها طی چند ماه اواخر سال ۱۴۰۳ هزینه ضروریات زندگی بیش از ۴۰ درصد افزایش یافته و خانوارهای کارگری در تأمین نیازهای اولیه خود درماندهاند.
در چنین شرایطی، قهوه نوعی سوخت ضروری برای ادامه حرکت در این میدان فرساینده است. خیلیها به شوخی و جدی میگویند: «قهوه را باید با یارانه توزیع کنند چون به اندازه نان برای کارگر لازم شده!» این اغراقآمیز است اما رگههایی از حقیقت دارد. برای آنکه ساعات طولانی کار را تاب بیاورند، برای آنکه در شیفت شب خوابشان نبرد یا صبح زود با وجود کمخوابی هشیار باشند، چارهای جز پناه بردن به کافئین ندارند.
قهوه در ایران امروز، نقشی فراتر از یک نوشیدنی پیدا کرده؛ کافئین به قرص مسکنی برای دردهای ساختاری اقتصاد تبدیل شده است، مسکنی که نه درد را درمان میکند و نه علت آن را برطرف میسازد اما موقتاً فرد را سرپا نگه میدارد. این پدیده محدود به طبقه کارگر نیست. مدیران میانی، پزشکان جوان، دانشجویانی که همزمان کار میکنند، همه و همه به قهوه روی آوردهاند.
در مطب پزشکی که صبحها در بیمارستان دولتی و عصرها در درمانگاه خصوصی کار میکند، دستگاه قهوهساز همیشه روشن است. او میگوید: «روزهایی هست که ۱۲ ساعت یا بیشتر کار میکنم. قبلاً عادت داشتم عصرها چای بنوشم اما حالا چای مرا خوابآلود میکند. برای دوام آوردن این ساعتهای طولانی کاری، قهوه بهترین همراه است.» در واقع، قهوه به قسمتی از سازوکار بقا در اقتصاد ناتراز ایران بدل شده است؛ همانطور که افراد برای جبران کاستی دستمزد به اضافهکاری و شغل دوم پناه میبرند، برای جبران کمبود انرژی و فرسودگی جسمی نیز دست به دامن قهوه میشوند.
سیاست کافئین: تصادف بازار یا برنامهریزی پنهان؟
سؤال مهمی که ذهن برخی ناظران را مشغول کرده، این است که آیا این تغییر الگوی مصرف صرفاً برآیند تصمیمهای فردی و اقتضائات زندگی مدرن است یا آنکه سیاستها و برنامهریزیهای کلان نیز در تسهیل آن نقش داشتهاند؟ به بیان دیگر، آیا میتوان از «سیاست نرم» کافئیندار کردن جامعه سخن گفت؟ در نگاه اول شاید چنین ادعایی بیش از حد توطئهانگارانه و داییجان ناپلئونی به نظر برسد؛ دولت یا حاکمیت مستقیماً به مردم نمیگوید قهوه بنوشید.
اما وقتی دقیقتر مینگریم، همسویی معناداری میان منافع ساختار قدرت و پیامدهای این موج مصرف قهوه دیده میشود. نخست آنکه حاکمیت به شکلی ضمنی از شکلگیری صنعت قهوه در کشور حمایت کرده است. پنج سال پیش انجمن قهوه ایران تشکیل شد تا متولی این صنعت نوپا باشد. نمایشگاههای سالانه قهوه برگزار میشود و تولیدکنندگان داخلی قهوه (عمدتاً در بخش رُست و بستهبندی) مورد تشویق قرار میگیرند.
هرچند مشکلاتی هم در سیاستگذاری وجود داشته اما روند کلی حاکی از تسهیل واردات و رشد بازار قهوه است. این حجم عظیم واردات بدون چراغ سبز سیاستگذاران ممکن نبود. طی پنج سال اخیر مصرف قهوه در ایران جهشی خیرهکننده داشته است. حسام ربیعی، رئیس انجمن قهوه ایران میگوید واردات دانه قهوه سبز در سال ۱۳۹۸ حدود ۸ هزار تن بود، حال آنکه در سال ۱۴۰۳ از مرز ۵۰ هزار تن فراتر رفته است.
از منظر سیاسی–اجتماعی نیز میتوان به این پرسش نگریست: یک جامعه خسته اما بیدار چه تفاوتی با جامعهای دارد که فرصت استراحت و اندیشیدن مییابد؟ نظریهپردازان انتقادی استدلال میکنند که در نظامهای مبتنی بر بهرهکشی حداکثری – آنچه گاهی «نئولیبرالیسم» خوانده میشود – قدرت تمایل دارد افراد را به خود–انضباطی وادارد؛ یعنی هر کس خودش ناظر و وادارکننده خویش باشد که بیشتر کار کند و کمتر استراحت.
در این چارچوب، قهوه ابزار انضباطبخشی مدرن است؛ بدون اجبار مستقیم حاکمیت، مردم را ترغیب میکند که بدنهایشان را در مدار بهرهوری نگاه دارند. میشل فوکو از مفهومی به نام «زیستسیاست» سخن میگوید، یعنی اعمال قدرت از طریق مدیریت زندگی و بدن انسانها. در پرتو این مفهوم، رواج قهوه در سطح میلیونها نفر را میتوان یک مصداق نامرئی از کنترل زیستسیاسی دانست؛ جایی که سازوکارهای قدرت، بیدار ماندن و بیشتر کار کردن را به ارزش تبدیل کردهاند و قهوه، این ارزش را هر روز صبح به رگهای جامعه تزریق میکند.
از منظر اقتصاد سیاسی نیز، کالاییسازی زمان به وضوح در حال رخ دادن است. ساعتهایی که قبلاً صرف استراحت یا فراغت میشد اکنون مستقیماً به تولید و کار اضافی اختصاص یافته و قهوه روغن چرخی است که این موتور زمانفروشی را روان نگه میدارد. سرمایهداری مدرن، بهویژه در شرایط بحرانی ایران، از هر راهی برای افزایش بهرهوری استفاده میکند؛ خواه آن راه فشار به نیروی کار از بیرون باشد (مثلاً تعیین دستمزد پایین که فرد را ناچار به دوشیفتهکاری کند) یا انگیزش از درون (مثلاً ترویج فرهنگ «موفقیت» فردی که کمخوابی و کار بیوقفه را فضیلت جلوه میدهد). هر دو راه به یک مقصد میرسند: انسانهایی همیشه خسته اما همچنان مشغول به کار، با فنجانی قهوه در دست.