تو رفیقت را کشتی! | پایان مرگبار دوئل عاشقانه در پارک نظامآباد
مرد جوانی که در جریان درگیری عشقی، دوست خود را به قتل رسانده بود، در ایستگاه محاکمه اتهامش را پذیرفت
هفت صبح| ساعت یک بامداد 20 آبانماه سال 1402، صدای مشاجره دو جوان لحظه به لحظه در یکی از بوستانهای محله نظامآباد بلندتر میشد. عربدهها مثل خنجری بود که بر پوست سکوت شب کشیده میشد اما سروصدایی که رنگ وحشت گرفته بود، چند دقیقه بیشتر طول نکشید و همهچیز با صدای ویراژ یک موتورسیکلت که در محله پیچید، پایان گرفت.در این میان صدای نالههای یکی از طرفین دعوا که خود را کشانکشان از پارک به سمت خیابان میکشاند، ضعیفتر از آن بود که خراشی بر دل سکوت بیندازد یا اهالی را با خبر کند.
تو رفیقت را کشتی!
«بلند شو ایمان، بلند شو! خاک بر سرت شد. خوابیدی؟»ایمان بیقرار وسط هال خانه کوچک مجردی خود این طرف و آن طرف میرفت و انگشت به دهان میگزید و تندتند میگفت: «نه بیدارم، بگو چی شده؟پوریا چی شد؟»دوستش از آن طرف خط، آب پاکی را ریخت روی دستش: «تموم کرد!»
ایمان به دیوار تکیه داد و بعد، نقش زمین شد. شاید هنوز افکارش را جمع و جور نکرده بود که ماموران سراغش آمدند و از خانهاش کت بسته او را به پلیس آگاهی تهران بزرگ منتقل کردند. سپس، تحقیقات جنایی علیه او به اتهام قتل رفیقش آغاز شد.ضربهای که ایمان 33ساله در جریان درگیری با چاقو به سینه دوستش زده بود، بهرغم انتقال پوریا به بیمارستان، منجر به فوت او شده بود و حالا، مهر اتهام سنگین قتل روی پرونده ایمان که در عمرش کوچکترین سابقه کیفری هم نداشت، جا خوش کرده بود.
ایمان از همان برخورد ابتدایی با ماموران پلیس به اتهام خود اقرار کرد و با طی روال قانونی در پرونده، تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست، رسیدگی به اتهام مباشرت در قتل عمدی برای متهم در شعبه سیزدهم دادگاه کیفری یک استان تهران ادامه پیدا کرد.
در دادگاه
در ابتدای جلسه، عناوین اتهامی ایمان قرائت شد: «مباشرت در یک فقره قتل عمدی مرد مسلمان و ایراد ضربات غیرمنتهی به فوت بر بدن مقتول.»سپس، پدر مقتول در جایگاه حاضر شد و شکایت خود را بهعنوان ولیدم حاضر در دادگاه خطاب به قضات بیان داشت: «ایمان با پسرم دوست بود. البته دوست چندان صمیمی او نبود اما نام ایمان را از زبان پوریا شنیده بودم. پوریا، پسر ارشد من بود و جز او فقط یک پسر 15ساله دارم.
قتل پسرم، کمر من و همسرم را شکست و ما را به خاک سیاه نشاند. به حدی این ضایعه برای ما ناباورانه و دردناک است که همسرم از غم فرزندمان دچار چنان حال وخیم و شوکی شده که حتی امروز نتوانست در دادگاه حاضر شود اما وکیل ما در دادگاه حاضر است و تقاضای همسرم مبنی بر قصاص متهم را به دادگاه تقدیم میکند.»
ولیدم در ادامه گفت: «من از متهم حاضر در دادگاه، شکایت داشته و تقاضای من قصاص متهم است. حتی یک درصد امکان ندارد که از خواست خود کوتاه بیایم. خانواده ایمان هم برای تسلیت به خانه ما مراجعه کردند اما از آنها هم خواستم هرگز از ما تقاضای بخشش نکنند؛ چون کاری که ایمان با ما کرد، نابخشودنی است.»
پدر مقتول افزود: «او با پیامهای پیدرپی از پسرم خواست سر قرار به پارک برود. پیامهای او هنوز در گوشی پسرم است که نشان میدهد او قرار را ترتیب داده است. بعد همراه خود چاقو برده و بهخاطر مسئلهای پیش پا افتاده، پسرم را از ما گرفت. ایمان پسرم را تهدید میکرد و میگفت باید از دختر موردعلاقهات دست بکشی؛ چون من دوستش دارم. همین باعث شده بود پسر من هم که جوان و خام بود، تحریک شده و عصبانی بشود؛ برای همین سر قرار مرگبار رفت.»
سپس نوبت به ایمان رسید که در برابر عناوین اتهامی از خود دفاع کند. او گفت: «حدود هفت، هشت سال قبل از یکی از شهرهای شمالی برای کار به تهران آمدم. خانوادهام ساکن شمال هستند و من، خانهای کوچک در نظام آباد اجاره کردم و در یک آشپزخانه، مشغول کار شدم.»
متهم ادامه داد: «از وقتی که وارد محله نظامآباد شدم، با پوریا بچه محل شده و دوست شدیم. این اواخر او با دختری به نام ساینا دوست شده بود. در واقع من با هردوی آنها دوست بودم و خیلی وقتها پیش میآمد که پوریا و ساینا دو نفری پیش من میآمدند و ساعتی با هم به تفریح و گردش میرفتیم. تا اینکه مدتی گذشت و یک روز ساینا به من پیام داد و گفت که ارتباطش با پوریا به هم خورده است.
نمیدانم دلیل شیطنت ساینا چه بود اما او به من پیشنهاد دوستی داد و پیام دادنهایش به من شروع شد. تا اینکه پوریا از ماجرا بو برد و در تماس و پیام، موضوع را به رخ من کشید. من هم به او گفتم دوستیای بین من و ساینا وجود ندارد اما او گوشش بدهکار نبود و حرفم را باور نمیکرد. به هرحال کلکل بین ما اینقدر زیاد شد که شب حادثه قرار دعوا گذاشتیم.»
روایت شب حادثه
متهم درمورد شب حادثه گفت: «آن شب وقتی سر قرار با پوریا رفتم، یکی از دوستانم همراهم بود اما او نقشی در دعوای ما نداشت. او با موتور، من را به پارک رساند و سر کوچه بالایی ایستاد؛ بعد هم ترک موتورش نشستم و به خانه برگشتم.»
متهم ادامه داد: «در جریان بگومگو با پوریا، ناگهان او مشتی به دهانم کوبید که لبم ترک خورد. من هم عصبانی شدم و در حالی که داشت از من دور میشد چاقویی را که همراه داشتم، بیرون کشیده و میخواستم از پشت ضربهای به کتفش بزنم اما او ناگهان برگشت و نمیدانم چه شد که ضربه به سینه او اصابت کرد. من از ترسم از آنجا دور شدم و دو ساعت بعد، در حالی که در خانه بودم، دوستم زنگ زد و گفت، پوریا تمام کرده اما من نمیخواستم او را بکشم.»
متهم در مورد علت همراه داشتن چاقو گفت: «من نه اهل همراه داشتن چاقو بودم و نه سابقه دارم و نه اعتیاد. آن شب چون میدانستم در نیمهشب تن به تن با پوریا روبهرو شده و قرار نبود کسی همراهم به معرکه دعوا بیاید از ترس چاقو بردم.»ایمان، اتهام وارد کردن ضربات غیرمنتهی به فوت را نپذیرفت و گفت: «من فقط یک ضربه با چاقو به پوریا زدم و ضربه دیگری با مشت و لگد به او نزدم.»
در این قسمت از جلسه رسیدگی وکیل اولیایدم اظهار داشت: «مقتول با شخص دیگری دعوا نداشته و عامل ایراد ضربات غیرمنتهی به فوت، کسی جز متهم نمیتواند باشد. لذا موکلین بنده تقاضای دریافت دیه این ضربات را هم دارند. از سویی دوست همراه او نیز باید به دلیل متواری کردن متهم از محل وقوع جنایت مجازات شود اما اتهامی بار او در کیفرخواست عنوان نشده است.»
در پایان ایمان در دفاع آخر گفت: «حرفی ندارم! هرچه بود، اتفاق بود و من نمیخواستم دوستم را بکشم.» سپس قضات دادگاه با اعلام ختم جلسه دادرسی برای صدور رای وارد شور شدند.