هزار و یک شب نتانیاهو

وقتی جنگ، راه نجات رهبران بحرانزده میشود
هفت صبح، سیدمهدی مهدوی | اقتصاد مهم است، جنگ هزینه دارد و با جیب خالی نمیتوان جنگید از این رو تداوم جنگ بیتردید فرساینده خواهد بود و در زمانه کنونی تحمل بار اقتصادی ناشی از جنگ میتواند هر قدرتی را به زانو درآورد مگر رهبری همچون نتانیاهو را که از راه جنگ به حیات سیاسی خود ادامه میدهد و بیجنگ به پایان سیاسی خود میرسد.
چهار روز پیش والاستریت ژورنال نوشت هزینه جنگ اسرائیل با ایران به روزی دویست میلیون دلار رسیده است و بیشتر این هزینه به رهگیری پرتابههای ایران و حملات هوایی اسرائیل مربوط میشود و طبیعی است چنین وضعیتی نمیتواند برای مدت طولانی ادامه دار باشد و از همان ابتدا هم معلوم بود آتشی که اسرائیل برافروخت به دلایل اقتصادی هم طولانی مدت نخواهد بود.
در کنار این فشار مالی، بحران اجتماعی نیز تشدید شده است. تظاهرات هفتگی علیه سیاستهای قضایی دولت، اعتراض خانوادههای گروگانها و اختلافات داخلی میان احزاب دولت ائتلافی، مشروعیت نخستوزیر را بهشدت تضعیف کرده است. پروندههای فساد بنیامین نتانیاهو، ناتوانی در رسیدن به توافق درباره گروگانها و اختلاف با ارتش و نهادهای امنیتی، او را در وضعیت بیسابقهای قرار داده است؛ شرایطی که میتواند هر رهبر سیاسی را به سمت گزینههایی پرریسک اما پرصداتر سوق دهد. برای نتانیاهو، ادامه جنگ، نهفقط گزینهای راهبردی، بلکه ضرورتی حیاتی برای ماندن در قدرت است.
قصه هزارویک شبِ جنگ
درست در روزهایی که ایران در حال پیشبرد مذاکرات مستقیم و غیرمستقیم با آمریکا برای حلوفصل اختلافات هستهای بود، اسرائیل بهناگاه از آسمان تهران سر رسید. تلآویو که پیشتر نیز سابقه حملات محدود به تأسیسات یا چهرههای علمی ایران را در کارنامه داشت، این بار دامنه عملیات را گسترش داد و حملهای را در مقیاس کمسابقه ترتیب داد.
در ظاهر، هدف این اقدام «دفاع پیشگیرانه» عنوان شد؛ اما در باطن، همهچیز نشانهای از تقابل با یک تهدید نبود، بلکه راهی برای فرار از بحرانی دیگر بود: بحران داخلی در اسرائیل. درون مرزهای اسرائیل، نخستوزیر بنیامین نتانیاهو با چالشهای فزایندهای روبهروست: پروندههای فساد، اعتراضات مردمی بیوقفه، شکافهای اجتماعی عمیق و حتی اختلافات جدی در ساختار قدرت.
محبوبیت او در حال فرسایش است و بسیاری در جامعه اسرائیل، دیگر تاب تماشای ادامه زمامداریاش را ندارند. او خوب میداند که با خاموش شدن توپها و فروکش کردن تنشها، پرونده سیاسیاش بسته خواهد شد. پس همانند قصهگوی شبهای هزار و یک شب، برای زندهماندن، هر روز باید قصهای تازه بسازد؛ و چه قصهای برای ماندگاری در قدرت بهتر از یک جنگ خارجی؟
تنش خارجی، ابزار بقای داخلی
در نگاه نخست، شاید ربط مستقیمی بین بحران داخلی اسرائیل و انفجارهایی که در ایران شنیده میشود، به چشم نیاید. اما علم سیاست و تجربه تاریخی نشان میدهند که رهبران گرفتار در بحرانهای داخلی، گاه آگاهانه در مسیر تشدید تنشهای خارجی گام میگذارند. این پدیده، «جنگ انحرافی» نام دارد: رفتاری هدفمند برای جلب حمایت عمومی، بازسازی مشروعیت فرسوده و منحرفکردن نگاه مردم از داخل به بیرون.
در ادبیات روابط بینالملل، نظریهای شناختهشده وجود دارد که همین مسیر را توصیف میکند: «نظریه جنگهای انحرافی». طبق این دیدگاه، زمانی که رهبران سیاسی با کاهش شدید محبوبیت، بحران اقتصادی یا شکافهای اجتماعی مواجه میشوند، یک دشمن خارجی میتواند همان چسبی باشد که جامعه متفرق را دوباره متحد میکند.
سیاستمدارانی که جنگ را برگزیدند
تاریخ معاصر، صحنههای متعددی را ثبت کرده است که در آن، تصمیم به ورود به جنگ یا تنش، نه از سر اجبار ژئوپولیتیکی، بلکه با هدف نجات یک دولت از ورطه داخلی گرفته شده است.
آمریکا در ویتنام
در دهه ۱۹۶۰، آمریکا با موجی از اعتراضات مدنی، جنبشهای حقوق شهروندی و بحرانهای اجتماعی مواجه بود. ترور جان اف. کندی، ناآرامی در دانشگاهها و مخالفت عمومی با نابرابری نژادی، فضای سیاسی را تیره کرده بود. در چنین شرایطی، حادثهای مشکوک به نام «خلیج تونکین» رخ داد.
دولت آمریکا ادعا کرد که نیروی دریاییاش در خلیج تونکین هدف قرار گرفته، هرچند بعدها این روایت به چالش کشیده شد. همین حادثه بهانهای شد تا رئیسجمهور جانسون بدون نیاز به اعلام جنگ رسمی، نیروهای نظامی را روانه ویتنام کند. اگرچه این جنگ در نهایت با شکست و هزینههای سنگین برای آمریکا همراه شد، اما در کوتاهمدت موجب تمرکز افکار عمومی بر دشمنی خارجی و دور شدن از مشکلات داخلی شد.
کره و بازسازی اعتبار ترومن
پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده با سیلی از اعتصابات کارگری، بیکاری گسترده و کاهش اعتماد عمومی روبهرو بود. در سال ۱۹۵۰، حمله کره شمالی به کره جنوبی فرصتی برای دولت ترومن فراهم کرد تا وارد جنگی شود که تحت حمایت سازمان ملل بود. این جنگ اگرچه پیچیده و پرهزینه بود، اما در فضای رسانهای و سیاسی آن زمان، ابزار مؤثری برای جلب حمایت عمومی و انحراف توجه از بحرانهای داخلی تلقی شد.
جنگ خلیج فارس؛ پیروزی در تلویزیون
در اوایل دهه ۹۰، اقتصاد آمریکا در رکود و جورج بوش پدر با کاهش محبوبیت روبهرو شده بود. حمله عراق به کویت فرصتی پدید آورد تا آمریکا، در چارچوب ائتلافی بینالمللی، وارد عملیاتی نظامی شود. عملیات طوفان صحرا با موفقیت سریع و تصویری از یک جنگ پاک و پیروز در رسانهها همراه شد. بازگشت سربازان با استقبال گسترده، مشروعیت سیاسی کاخ سفید را برای مدتی احیا کرد.
نتانیاهو و سیاستِ جنگ برای بقا
در این میان، نتانیاهو بهخوبی درس این الگو را آموخته است. او میداند که سرنوشت سیاسیاش با فروخفتن تنشها گره خورده است. برای او، هر روز باید صحنه نبردی تازه باشد؛ هر شب، قصهای تازه برای زندهماندن. بنابراین اگر دیپلماسی در مسقط به آرامی پیش میرفت، اگر توافقی میان تهران و واشنگتن شکل میگرفت، او نمیتوانست دست روی دست بگذارد و شاهد محو شدن خودش از صفحه سیاست باشد.
پس جنگ را برگزید؛ نه فقط برای امنیت اسرائیل، بلکه برای بقای خود. آنچه امروز بهعنوان جنگ یا تنش در خاورمیانه دیده میشود، تنها یک سوی سکه است. سوی دیگر آن، میزهای بحران در داخل کشورهاییست که این جنگها را آغاز میکنند. ایران ممکن است قربانی سیاستی شود که اساس آن نه بر تهدید واقعی، بلکه بر نیاز به زندهماندن سیاسی دیگر رهبران سیاسی استوار است.
درک این منطق به ما کمک میکند تا در مواجهه با هر انفجار یا حمله، فقط به تحلیل نظامی یا فنی آن بسنده نکنیم. بلکه نگاهمان را به اتاقهای قدرت ببریم و ببینیم چه اضطرابی در چهره سیاستمداران آن کشور موج میزند. شاید ریشه جنگ، نه در نطنز یا تهران، بلکه در نظرسنجیهایی باشد که ارقام ناامیدکننده را نشان میدهند. جنگ، گاه آخرین پناهگاه سیاستمداریست که از مردمش گریزان است.