کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۶۵۶۳
تاریخ خبر:

۷۲ ساعت پرالتهاب در بیروت| یک روایت دست اول درباره زخم‌هایی‌که پیاپی بر عروس خاورمیانه فرود می‌آید

72 ساعت پرالتهاب در بیروت| یک روایت دست اول درباره زخم‌هایی‌که پیاپی بر عروس خاورمیانه فرود می‌آید

این یک روایت اول شخص است از آن چه گذشت و آن چه پیش روست

هفت صبح/  مصطفی آرانی -  بیروت | لبنان چهار روز سخت را پشت سر گذاشت. چهار روزی که هر کدام قصه‌ای منحصر به خود داشت. تبعات دشواری‌های این چهار روز البته هنوز بر پیکره کشور وجود دارد و شاید نه تنها در کوتاه‌مدت که حتی در بلندمدت نیز فراموش کردن آن ناشدنی باشد. در این چهار روز یا بهتر است بگوییم ۷۲ ساعت، از عصر سه‌شنبه تا عصر جمعه، چه بر سر لبنانی‌ها آمد و آینده این کشور چه خواهد شد؟ این یک روایت اول شخص است از آن چه گذشت و آن چه پیش روست. 

 

سه‌شنبه حوالی ساعت ۴ بعدازظهر، من در منطقه وردان، در هتل رادیسون بلو بودم. وردان یک منطقه مخلوط از نظر جمعیتی است. هم مسلمان سنی دارد و هم شیعه و هم اندکی مسیحی. یکی از مناطق سطح بالا در بیروت غربی است. جایی که غلبه با ساکنان مسلمان است. در هتل، کنفرانسی برگزار می‌شد. در بین یکی از پنل‌ها آمدم بیرون تا هوایی تازه کنم که چند بار صدای آمبولانس شنیدم. کمی مشکوک بود ولی توجهی نکردم. دقایقی بعد، روی گوشی موبایلم پر بود از نوتیفیکیشن‌های شبکه‌های خبری عربی در مورد رویدادی که در بیروت و البته دیگر مناطق بیروت رخ داده است.

 

انفجار پیجرها. کم کم جماعت حاضر در کنفرانس هم گوشی به دست شدند و سالن خالی شد. کسی دیگر به سخنرانان توجهی نداشت. دوباره رفتم بیرون و صفی از خانم‌های محجبه شرکت کننده در کنفرانس را دیدم که با نگرانی سیگار می‌کشیدند. حرف زدیم و یکی از آن‌ها گفت که شایعه شده در محل زندگی او یعنی حاره حریک که قلب منطقه حزب‌الله یعنی ضاحیه به شمار می‌رود، بدن‌های افراد قربانی این عملیات تروریستی روی زمین قرار دارد. کم کم فهمیدم ماجرا جدی‌تر از خبر اولیه یعنی انفجار ۷۰ پیجر است. حوالی ساعت ۵، رئیس کنفرانس قبل از آغاز پرسش و پاسخ پنل سوم، میکروفن را در دست گرفت و گفت رویداد امنیتی بزرگی رخ داده و دیگر نمی‌توانیم کنفرانس را ادامه بدهیم و باید هتل را تخلیه کنیم و هر کسی به خانه‌اش برود. 

 

جوانی کردیم و حرف او را گوش ندادیم و رفتیم به کافه‌ای در شمال شهر. در بیروت هر چقدر بخواهی امنیتت بالا برود باید به مناطق شمالی‌تر بروی. البته انفجار مشهور بیروت این معادله را هم به هم زد ولی به هر حال هنوز شمال شهر از جنوب امن‌تر است. مقصد کافه‌ای بود به نام دار بیروت. در خیابان جمیزه که پاتوق روزنامه‌نگاران هم هست. همیشه یک زیرصدایی از ام‌کلثوم می‌آید و اگرچه کافه سطح بالایی است ولی خیلی مدرن نشده و سنتی باقی مانده است.

 

در آن وقت روز باید دست کم ۱۰ میز از کافه پر می‌بود. این را می‌گویم چون ۱۱ ماه همسایه کافه بودم ولی فقط یک میز خالی بود. نشستیم و دوباره سرها رفت توی گوشی. در پنج دقیقه اول سه آمبولانس از کنارمان رد شد تا احتمالا به پایگاه صلیب سرخ در آن نزدیکی یا بیمارستان سنت جورج برود. در یکی از آمبولانس‌ها مثل آن چیزی که همیشه از فلسطین می‌دیدم جوانی سرش را از پنجره بیرون آورده بود و با فریاد از ماشین‌ها می‌خواست کنار بروند. 

 

در میانه راه از هتل تا دار بیروت، به جز چندین و چند آمبولانس، یکی از انفجارها را هم دیدیم. خودرویی شاسی بلند که در خط دوم یک اتوبان، به صورت کج متوقف شده بود و چهار درش باز بود. مجروح یا مجروح‌ها به بیمارستان منتقل شده بودند ولی ماموران امنیتی لباس شخصی و با لباس نظامی در اطراف آن بودند. رد خونی نبود و شیشه‌ای هم شکسته نبود ولی داخل ماشین پر بود از خرده‌های شکسته که یا از پیجر بود و یا از داشبورد و کنسول ماشین.  تا شب به همین منوال گذشت. عدد زخمی‌ها به نزدیک ۳ هزار نفر رسید و تا نیمه شب صدای آمبولانس حتی در شمال بیروت هم می‌آمد. شب دانشگاه ایمیل زد و گفت با تصمیم وزارت علوم، فردا دانشگاه‌ها تعطیل است. 

 

چهارشنبه در خانه ماندم. اخبار مثل قبل از جنوب کشور بود و البته تعداد حملات اسرائیل بیشتر شده بود ولی حوالی ساعت ۵ باز هم صدای آلارم خبر فوری از گوشی‌ شنیده شد و صدای آمبولانس در شهر پیچید. این بار بی‌سیم‌ها منفجر شده بود. تعداد انفجارها کمتر بود ولی خسارتی که زده بود بیشتر. دوستی داشتم که در آن روز قرار بود در یکی از بیمارستان‌های بیروت عمل کند. زنگ زدم و احوالش را پرسیدم و گفت که عملش فعلا یک هفته به تاخیر افتاده است. تا چهارشنبه بعدی. تقریبا جا برای هیچ مریض جدیدی در بیمارستان‌های بیروت نبود. دانشگاه شب ایمیل زد و گفت از فردا دانشگاه باز است ولی به همراه آوردن هر وسیله الکترونیکی به جز موبایل و لپ‌تاپ ممنوع است.

 

روز پنجشنبه برای کارآموزی به موسسه‌ای رفتم که در آنجا مشغول به کار بودم. چهره‌ها غمگین بود. حوالی ساعت ۳ گفتند که موسسه امروز زودتر بسته خواهد شد به خاطر سخنرانی سید حسن نصرالله. کار را جمع و جور کردم و رفتم. تجربه‌ام می‌گفت پیش از سخنرانی نصرالله یا در میانه آن جنگنده‌های اسرائیلی خواهند آمد و دیوار صوتی در بیروت را خواهند شکست. آن قدر این صدا برایم مهیب و ترس‌آور بود که تصمیم گرفتم سخنرانی را در کافه و کنار دیگران تماشا کنم. 

 

رفتم به یک کافه نزدیک به خانه. تلویزیون روی شبکه الجدید بود. یک شبکه خصوصی که رابطه خوبی هم با حزب‌الله ندارد. داشت به طور مستقیم مرز فلسطین را نشان می‌داد که در آن دقایق شاهد زد و خورد سنگینی بین حزب‌الله و نیروهای اسرائیلی بود. حدود 10دقیقه گذشته بود از سخنرانی که صدای مهیب و ادامه‌داری آمد. یک جنگنده داشت در سطح پایین روی بیروت پرواز می‌کرد. همه ریختند بیرون و با دست هواپیما را به هم نشان دادند.

 

نشستیم و یکی دو دقیقه بعد دو صدای مهیب آمد. صدای انفجار صوتی و بعد از آن صدای اوج گرفتن هواپیما. سخنرانی تمام شد و برگشتم خانه. جمعه جلسات دفاع از پایان نامه دوره ما شروع می‌شد. صبح رفتیم دانشگاه و دو نفر از دوستان از پایان نامه خود دفاع کردند. به عنوان جشن تصمیم گرفتیم برویم به یک رستوران. بین چند گزینه مانده بودیم. الجواد و خلیفه در ضاحیه جنوبی و دار بیروت و میوری در شمال شهر. یکی از رفقا از بعلبک آمده بود و گفت که آن قدر در این روزها ترسیده که دوست ندارد غذا را در ضاحیه بخورد. رفتیم به میوری. یک رستوران ساحلی در منطقه المناره در شمال شهر که به غذای دریایی‌اش معروف است.

 

برای اولین بار در این یک سال اخیر نگهبان رستوران قبل از ورود به سالن جلویم را گرفت و پرسید که اسلحه به همراه دارم یا نه! تا نشستیم دو نفر از بچه‌ها که داشتند با ماشین جداگانه می‌آمدند زنگ زدند که ضاحیه را زده‌اند. رفتیم توی گوشی‌ها. دریا آرام بود. مردم در حال قهوه نوشیدن و غذا خوردن و قلیان کشیدن در شمال شهر و حالا در جنوب شهر یک ساختمان شش هفت طبقه با خاک یکسان شده بود. دوستمان که از بعلبک آمده بود به درخواست شوهرش برگشت. به عقیده شوهرش بیروت دیگر امن نبود. نشستیم و کمی معاشرت کردیم ولی حس و حالمان رفته بود. بعد کم کم آمدیم خانه. شب حوالی ساعت ۱۰ صدای وزوز مهیبی در شهر پیچید. تقریبا همه آمدند به بالکن و فهمیدند یک هواپیمای بدون سرنشین اسرائیلی در حال پرواز بر فراز شهر است. 

 

ضربه به حزب‌الله، همان طور که سید‌حسن نصرالله هم گفت سنگین بوده است. نمی‌توان این مسئله را انکار کرد. حزب‌الله نیروی انسانی کمی ندارد. حالا حدس زده شده بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار نفر ولی نیروهای با کیفیت و با تجربه آن در سطح فرماندهی، به این آسانی به این مرحله نرسیده‌اند. حالا ظرف ۵۰ روز سه نفر از شاخص‌ترین این فرماندهان یعنی فواد شکر، ابراهیم عقیل و احمد محمود وهبی، جان خود را در راه قدس از دست داده و به شهادت رسیده‌اند.

 

دو نفر اول شاخص‌ترین و بلند‌پایه‌ترین فرماندهان حزب‌الله بودند و نفر سوم فرمانده یگان رضوان. به جز این در جریان حمله ضاحیه که ظاهرا به جلسه فرماندهان یگان رضوان با ابراهیم عقیل صورت گرفته حدود ۱۵ نفر دیگر از نیروهای شاخص این یگان که یگان نخبه یا ویژه حزب‌الله هستند جان خود را از دست داده‌اند. علاوه بر این در جریان دو حمله پیجری و بی‌سیم صدها نفر از رزمندگان حزب الله مجروح شدند و متاسفانه مجروحیت برخی از آن‌ها نیز در سطح بالا است. 

 

در این شرایط، واقعا وضعیت جبهه لبنان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. هیچ چیز مشخص نیست. فقط در دو ساعت در این چهار روز ۱۷۰ نقطه از جنوب لبنان بمباران شده است. اسرائیل خط مقدم تجاوز نظامی خود را از جنوب به شمال تعیین کرده و معلوم هم نیست که واقعا به آنچه می‌گوید یعنی بازگشت شهرک‌نشین‌های شمال سرزمین‌های اشغالی راضی باشد و ممکن است به فکر اشغال مجدد جنوب لبنان و حتی بخش‌های دیگر از سوریه باشد. پنجره دیپلماسی هم تقریبا بسته شده است. یک چیز اما واضح است: حزب الله و شخص سید حسن نصرالله گفتند که تا زمانی که در غزه آرامشی برقرار نشود، آرامشی در جبهه شمالی برقرار نخواهد شد. 

 

روزهای آینده روزهای حساسی است. برای منطقه، برای لبنان و برای حزب‌الله، جنبشی محبوب در لبنان که حالا در چهل و دومین سال تولد خود و پس از تقریبا یازده ماه فداکاری برای کاهش فشار روی جبهه جنوبی یا غزه، با بحران‌هایی امنیتی از سوی اسرائیل تبدیل شده به...

 

حالا که حزب‌الله کوتاه نمی‌آید و اسرائیل، به احتمال قریب به یقین با چراغ سبز آمریکا در حال انجام انواع و اقسام عملیات‌های جنون‌آمیز است (فقط در ضاحیه حدود ۵۰ غیرنظامی هم در ساختمان بودند که یا جان باختند یا زخمی شدند)؛ شاید ورود یک فاکتور جدید بتواند معادله را دگرگون کند. چیزی شبیه انجام عملیات انتقامی ایران که این روزها خیلی در مورد آن می‌شنویم و یا تحرکاتی از سوی یمن و عراق و یا حتی انجام عملیاتی بزرگ از سوی حزب‌الله. ماجرا قطعا روز جمعه در ضاحیه تمام نشده است. به قول سید حسن نصرالله؛ روزها و شب‌های دیگری هم در راه است. 

 

کدخبر: ۵۶۶۵۶۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر