کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۵۶۴۵
تاریخ خبر:

‌قصه های گمشده - ۵۲ | سرگرد را کشتند...

‌قصه های گمشده - 52 | سرگرد را کشتند...

داستان سرگرد محمود سخایی هنوز پشت آدمیزاد را می‌لرزاند

هفت صبح| مفاخر کرمانی‌ها به‌خصوص در یک قرن اخیر بسیار پرشمار هستند. به‌خصوص شاعران و ادبای کرمان که تعدادشان قابل توجه است و نشان از یک فرهیختگی مدام در این خطه پهناور دارد. اما وجدان جمعی کرمانی‌ها حداقل در دو مورد آزرده شده است. دو حادثه‌ای که به شکلی نامفهوم در کرمان رخ دادند. یکی که متاخر بود همان داستان قتل‌های زنجیره‌ای محفلی‌های کرمان بود که جنایت‌هایی بر مبنای دیدگاه مقدس محسوب می‌شدند.

 

نمی‌خواهیم به این داستان بپردازیم. ماجرایی را می‌خواهیم مرور کنیم در 71 سال قبل. در آخرین روزهای مرداد 1332. روزی که در ترکش کودتای 28 مرداد  در حالیکه در اکثر نقاط ایران آرامش برقرار بود شنیع‌ترین جنایت قرن در مرکز شهر کرمان و در ملأعام شکل گرفت. روزی که فرمانده 36 ساله و خوش سیما و بلند قد شهربانی استان کرمان در جنایتی موحش اول با چاقو سلاخی شد و بعد پایش را با طناب به اتومبیلی بستند و در سطح شهر گرداندند و بعد با شناعت بدنش را تکه تکه کردند.

 

داستان سرگرد محمود سخایی هنوز پشت آدمیزاد را می‌لرزاند. از روبه‌رو شدن با این واقعیت که انسان این مرز و بوم؛ ‌این انسان خو گرفته با کویر و بیابان و خورشید  و گرما، چگونه می‌تواند در طرفه‌العینی به یک وحشی سنگدل بدل شود.

 

محمود سخایی برومند بود و آرمانگرا و پرشور و ورزشکار. یک نظامی حرفه‌ای. در 30 سالگی به عنوان نماینده ورزشکاران کشور در کاروان المپیک لندن عضو بود. مردم و زیردستان و فرماندهانش دوستش داشتند. در هنگام خدمت در ارتش بود که با خسرو روزبه توده‌ای معروف دوست شد اما مشهور است که هیچگاه گرایشات کمونیستی از خود نشان نداد. اما این رفاقت در حدی بود که وقتی خسرو روزبه، به همراه سران حزب توده آن فرار مشهور از زندان قصر را پایه‌ریزی کردند و گریختند روزبه چند روزی در خانه سخایی دوست قدیمی‌اش پنهان بود.

 

خیلی عجیب است که یک نظامی به  یک فراری از زندان پناه می‌دهد اما از قرار در فضای درهم و برهم سیاسی اواخر دهه بیست این مسئله عجیب نبوده است. سخایی به شدت دلباخته مصدق بود و میزان ارادتش به او را پنهان نمی‌کرد. او با برگ سبز مصدق شد فرمانده گارد محافظ عمارت مجلس و اینجا بود که مورد غضب مظفر بقایی سیاستمدار کرمانی و موسس حزب زحمتکشان قرار گرفت و همین‌طور آیت‌الله کاشانی که از فرمانبری افراطی سخایی از مصدق دل خوشی نداشت.

 

آن روزها آیت‌الله کاشانی رئیس مجلس بود. حتی کار به یکی دو اعتصاب محدود نمایندگان هم کشید که می‌خواستند فرمانده گارد مجلس از سخایی گرفته شود. سخایی قرار بود به فرماندهی نظامی تهران هم منصوب شود اما در نهایت تحرکات مظفر بقایی و حزب زحمتکشان موجب شد تا مصدق، سخایی را به عنوان فرمانده کل شهربانی کرمان تعیین کند. عجیب آنکه در تهران فرمانده نظامی شهر یعنی افشار طوس در همان اردیبهشت 1332 به شکل امروزی به قتل رسیده بود.

 

در کرمان اما سخایی با توپ پر آمده بود و نه به ارتش و نه به گروه‌های تحت‌الامر مظفر بقایی که آن روزها سخت‌ترین دشمن مصدق بود باج نداد. با این حال امواج کودتای 28 مرداد در بعدازظهر آن روز به کرمان رسیده بود و 28 مرداد به روزی تبدیل شدکه بر حافظه تاریخی کرمانی‌ها لکه سیاهی انداخته است: 

 

بعد از ظهر روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بسیاری از سربازان ارتش و الوات چاقو به دست بعد از کنترل شهر به سمت شهربانی حرکت کردند. راننده سرگرد سخایی از جریان این اتفاق با خبر شده همه چیز را به او اطلاع داد و التماس کرد با جیپ پر از بنزین فرار کند اما سخایی نپذیرفت و به شهربانی کرمان رفت و برای گروهی که در آنجا جمع بودند از مبارزه با بیداد سخن گفت، اما مخالفان امان ندادند و بر سرش ریختند.

 

در میان اشخاصی که به سخایی حمله کردند گروهی از طرفداران بقایی نیز بودند. در اثر حمله‌ آن‌ها، رئیس دژبانی دخالت کرده و سرگرد سخایی را به ‌داخل ساختمان فرماندهی لشگر کرمان برد. در آن‌جا سرتیپ امان‌پور راه نجات سخایی را اعلام انزجار از مصدق و وفاداری به‌ شاه بیان کرد. سخایی که گمان نداشت کودتا جدی باشد پاسخ داد: «من زندانیِ شما هستم و در دادگاه صحبت می‌کنم.»

 

این گفته باعث خشم ارتشی‌ها شد. سرتیپ امان‌پور از اتاق خارج شده و به‌چاقوکش‌‌های آماده به‌ خدمت که بیرون ساختمان ارتش منتظر بودند، اشاره کرد. در یک چشم به‌هم زدن پیکر سرگرد سخایی را که در اثر ضربات پیاپی چاقو نیمه‌ جان بود، از طبقه‌ دوم به ‌پایین پرتاب کردند و حاضران در خیابان با چوب و سنگ و لگد به‌جانش افتادند. راننده‌ سرتیپ امان‌پور، چند بار با خودرو جیپ از روی پیکر او عبور کرد.

 

سپس گروهی از چاقو به دست‌ها به سراغ پیکر بی‌جان سخایی آمده و او را برهنه کرده و ریسمانی به پایش انداختند و سر ریسمان را به جیپ بستند و بدن او را با خودرو روی زمین کشیدند و تا میدان مشتاق علیشاه بردند و در آنجا انداختند. بعد از این اتفاق، گروهی به سراغ پیکر سرگرد سخایی آمده و او را مُثله کردند. سپس پیکر مثله شده سخایی را از یک تیر چراغ برق حلق‌آویز کردند و بعد از ساعتی میدان را خالی نمودند....

 

منوچهر سخایی خواننده موفق دهه چهل برادر سرگرد سخایی بود و ترانه پرستوی مهاجر را به یاد او خوانده بود...مرحوم دعایی  در جایی گفته بود شهید سرهنگ سخایی در کرمان مظلوم به قتل رسید، و کرمانی‌ها باید نسبت به او ادای دین بکنند. همین دیگر ...

 

کدخبر: ۵۶۵۶۴۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر