قصه های گمشده - ۴۰ | داستان مرگ آلبر لاموریس کارگردان فرانسوی در سد کرج
آلبر لاموریس کارگردان فرانسوی در سال 1348 به ایران فراخوانده شد تا از سیر مدرنیزاسیون ایران مستند بسازد.
هفت صبح| در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد فیلمخانه ملی ایران در سینما صحرا (ریولی سابق) راه افتاد و ما سینما دوستها هر هفته با شگفتی بر روی پرده بسیار بزرگ این سینما به زیباترین تصاویر خیره میشدیم. از کارهای صامت مورنائو و کمدیهای باستر کیتون تا سینمای شاعرانه دهه سی فرانسه و فیلمهای کمتر دیده شده هیچکاک.
مطمئنا یکی از به یادماندنیترین تجربههای فیلم دیدن ما جوانهای مشتاق پرادعا در فیلمخانه ملی مربوط به دوره مستندهای سینمای ایران بود و در میان این آثار (که کارهای شیردل و هژیر داریوش و پرویز کیمیاوی و ناصر تقوایی و ابراهیم گلستان هم در میان آنها بود) یک فیلم شاعرانه از ایران که توسط یک سینماگر فرانسوی ساخته شده بود داستانی جداگانه داشت.
در سالن تاریک سینما صحرا مسحور صدای جادویی منوچهر انور بودیم که احساسات باد صبا را برای ما نقل میکرد و همراه با تصاویر فیلم طبیعت و مردم ایران را در زیباترین قابها و تصاویر نگاه میکردیم. هنوز هم خاطره تماشای باد صبا در سینما صحرا در ته ذهنم جاخوش کرده و هنوز هم میتوانم آن حالت بیوزنی خودم در روشن شدن چراغهای سالن را به یاد بیاورم.
آلبر لاموریس کارگردان فرانسوی در سال 1348 به ایران فراخوانده شد تا از سیر مدرنیزاسیون ایران مستند بسازد. یک دعوت عالی و با سلیقه که دقیقا نمیدانم چه کسی پشت چنین حسن سلیقه غیرمنتظرهای حضور داشته است. لاموریس با ساخت بادکنک قرمز به یکی از چهرههای مهم سینمای قدرتمند فرانسه در دهه شصت بدل شده بود و جوایز اسکار، نخل طلای جشنواره کن و شیر طلایی جشنواره فیلم ونیز را در چنته داشت.
لاموریس متخصص فیلمبرداری با هلیکوپتر و از نماهای مرتفع بود و حتی دستگاهی به نام هلیشات اختراع کرده بود که فرایند فیلمبرداری از هلیکوپتر را آسانتر کرده بود. لاموریس به ایران میآید و با در اختیار گرفتن یک هلیکوپتر و یک خلبان و یک کمک خلبان طرح فیلم مستند باد صبا را میریزد. این که فیلم از نگاه باد دیوانه صبا روایت شود که در گوشه و کنار کشور میوزد. تمهید فوقالعادهای بود.
لاموریس به عنوان یک خارجی و در گشت و گذارهای پیوستهاش در ایران آن هسته شاعرانگی زندگی ایرانیان را کشف کرده بود. او 16 ماه در ایران پرواز کرد و فیلم گرفت و حتی تصمیم داشت خانهای در اصفهان زیبا بخرد. او خانواده خود را هم به تهران آورده بود. او دلش میخواست که نریشن انگلیسی فیلم را اورسن ولز بخواند اما پیتر چلکوفسکی ایران شناس لهستانیالاصل آمریکایی لاموریس را با منوچهر انور آشنا کرد و این نخبه فرهیخته ایرانی در یک همکاری نزدیک با لاموریس نریشن انگلیسی و فارسی این فیلم زیبا را ادا کرد.
مشکل اینجاست که محمدرضا که در مورد آثار مستند ابراهیم گلستان آن هم با همه وجوه انتقادی نهفتهشان برخوردهای دموکراتمآبانه نشان میداد ناگهان در مورد شاهکار شاعرانه لاموریس طاقچه بالا گذاشت و گفت که ایران مدرن و پیشرفتهایش در فیلم قربانی نمایش تصاویری اگزوتیک و نوستالژیک از ایران و طبیعتش شده است. لاموریس به تهران فراخوانده شد تا بخش مدرن ایران را هم در فیلمش بگنجاند.
اولین هدف سد کرج بود. 16 پرواز پیاپی بر روی سد کرج لاموریس را قانع نکرد. اما پرواز آخر به نتیجه خوبی ختم نشد. لاموریس خوابی دیده بود که در دریای مازندران غرق میشود، اما کابوسش در دریاچه سد کرج تعبیر شد. او حین پرواز، در دوم ژوئن ۱۹۷۰ (۱۳ خرداد ۱۳۴۹)، وقتی تنها چهلوهشت سال داشت، به دلیل نقص فنی و برخورد با کابلهای مخصوص تمرین تکاوران هنگام فیلمبرداری از سد کرج سقوط کرد، آن هم در شرایطیکه حدود ۸۵ درصد از فیلم فیلمبرداری شده بود.
البته دستیار ایرانی فیلمبرداری، محمود نوربخش به همراه پسر لاموریس، پاسکال، همان که چهارده سال پیش، نقش اصلی فیلم بادکنک قرمزش را بازی کرده بود، از مرگ نجات یافتند اما لاموریس، یکی از فیلمبردارانش، گی تابری و خلبان، ژیلبر شوما کشته شدند. او را در قبرستان مونپارناس پاریس به خاک سپردند اما آخرین اثر او، یعنی همین باد صبا، به مدت ۷۱ دقیقه، با تدوین دنیس دکازابیانکا، و به همت همسر لاموریس، کلود، نمایش داده و در سال ۱۹۷۹، نامزد بهترین مستند بلند در اسکارِ آن سال شد.
مرگ یکی از شاعرترین سینماگران در سد کرج. این متن غم انگیز را بهانه کنید و همین امشب به دیدار باد صبا بروید و در جادوی آن غوطه ور شوید. هیچ کس را ندیدهام که چنین عاشقانه درباره ایران روایت کرده باشد. روحت در آرامش آقای لاموریس.