سرنوشت انسان در دستان یخچال
نقش یخچال در چند فیلم و یک زندگی
هفت صبح| در مینیسریال ریپلی (که اقتباسی جدید از کتاب آقای ریپلی بااستعداد، نوشته پاتریشیا هایاسمیت است و داستانش در ایتالیای دهه ۶۰ میلادی میگذرد) دیکی و مارج تصمیم گرفتهاند یخچالی بخرند. در مغازهای یخچالهای مختلف را بررسی میکنند و درباره تعداد جایخیهایی که در فریزر جا میشود حرف میزنند. وقتی نظر تام ریپلی را میپرسند جواب میدهد: «من ترجیح میدم خودم رو دار بزنم تا این که یه یخچال بخرم. اولش فقط یه یخچاله اما بعد میگیم بهتره همین جا بمونیم چون جا به جا کردنش سخته. حالا که میمونیم بیا مبل و چیزهای گنده دیگهای هم بگیریم که رفتنمون سختتر بشه. حالا بیا یه خونه رهن کنیم. یک دفعه به خودتون میاین و میبینین پیر شدین و هیچ جایی نرفتین. بعد هم میمیرین. همه چیز با شمردن جا یخیهایی که میشه توی یخچال جا داد شروع میشه. خریدن یخچال برخلاف آزادیه.»
در سریال Big little lies وقتی سلست میفهمد زندگیاش با همسرش به بنبست رسیده، تراپیست تشویقش میکند آپارتمانی اجاره کند، روی تختخوابش ملافهای تمیز بیندازد، یخچالش را پر کند و یک گزینه فرار بسازد تا دستکم از شر سوالِ «کجا رو دارم برم؟» خلاص شود. یخچالِ پر مفهوم «خانه» را پررنگ میکند و به آدم احساس امنیت میدهد.
وقتی میم و الف تصمیم گرفتند بعد از شش سال زندگی مشترک از هم جدا شوند، یخچال کارشان را سخت کرد. نمیدانستند در یارکشی اشیا چه کسی باید یخچال را سمت خود بکشد و پشت کامیونش سوار کند. برای خریدش هر دو پساندازشان را وسط گذاشته بودند و تصور از دست دادن یخچال و خرید دوبارهاش در این آشفتهبازار برای هر دونفر ترسناک بود. یخچال عامل شور و نومیدی خانه بود. روی هم بودن بستههای مرغ و گوشت یخزده درون فریزر بهشان آرامش میداد و خالی بودن طبقات پایین، دلیل یاس و ناکامی نیمهشبهای گرسنه بود. حالا یک نفر باید به نفع دیگری کنار میکشید و یخچال را میبخشید و پا به خانهای تازه با حفرهای بزرگ و خالی در آشپزخانه میگذاشت. نه میم توانایی کوتاه آمدن داشت و نه الف. پس به ناچار جدایی را به تعویق انداختند تا یکی بتواند یخچال تازهای بخرد.
جالب است که یخچال چنین نقش پررنگی در زندگی انسانها دارد. سرنوشت ما را چه کسی رقم میزند؟ یخچال؟