دنده عقب| فوتبال و جشنواره مهمتره یا پیژامه من؟
مروری بر آنچه در این چند روز گذشت
روزنامه هفت صبح| رفقا خوبین؟ راستش رو بخواین میخواستم این آخر هفته، یه مروری کنم بر آنچه در این چند روز گذشت. فوتبال درجه یک و ملیمون و جشنواره عالی و خیلی ملیمون. ولی هر چی فکر کردم دیدم بهتره راجع به پیژامهم براتون بگم که حداقل برای خودم از همه اینها مهمتره.
توهین؟؟... باور بفرمایین اصلا. واقعا گفتم.برای اینکه سوءتفاهم نشه و بنده رو قپونی نبرن برای ادای یه سری توضیحات، ماجرا رو براتون تعریف میکنم که تصدیق بفرمایین چی از همه چی مهمتره.
عرضم خدمتتون که در روزگار من، داستان این شکلیه که هر وقت دوست دارم همه من رو ببینن، هیچکس من رو نمیبینه و هر وقت که نمیخوام احدالناسی چشمش به من بیفته، وسط کویر لوت هم باشم، یه آشنا پیداش میشه و سلامعلیکی باهام میکنه.
در راستای این قانون بلاعوض، یکی دو روز پیش، کله سحر، یکی از دوستانم زنگ زد بهم که بیا سر فلانچهارراه تا فلان چیز رو که میخواستی بدم بهت. هر چی بهش گفتم دو قدم بیا پایینتر جلوی خونه، گفت که دیرش شده و اگه بیاد جلوی خونه، از کار و زندگی میفته.
خب... من هم تصمیم گرفتم با همون فرمت زیر پتو، بخزم پشت فرمون ماشین. فرمت زیر پتو چیه؟ یک پیژامه چهارخونه سبز و آبی و سفید که در سراسر گیتی، نمونهست و اصلا حتی یادم نمیاد از کدوم خراب شدهای خریدم و نمیدونم از کجا وارد زندگی من شده. باور بفرمایین که هیچ تصوری از زشتی این تکه پارچه ندارین.
خلاصه... با اعتقاد راسخ به این موضوع که تا دوتا چهارراه بالاتر که راهی نیست و کی میخواد منو این وقت صبح ببینه، با صورت نشسته و موهایی شبیه ساسی مانکن، سوار ماشین شدم. از سر کوچه که پیچیدم توی خیابون، یک تاکسی با تمام قوا کوبید بهم.
چند دقیقهای گذشت تا بفهمم که اوضاع چقدر خرابه. ماشین رو عرض نمیکنمها. اون رو که اصلا ندیدم. مسئله این بود که راننده محترم تاکسی، طبق قانون ازلی حق با تاکسیه، داشت هوار میکشید که این چه وضع ترمز کردنه و بنده هم از توی ماشین و از پشت شیشه، با زبان اشاره مشغول توضیح به این بزرگوار بودم که شما زحمت کشیدی و از پشت زدی و لذا مقصر شمایین.
ایشون که ظاهرا به زبان اشاره تسلط نداشت، همون طور که وسط خیابون، یقه جر میداد، میکوبید به شیشه که بیا پایین تا تکلیف رو روشن کنیم. هر چی به همون زبون اشاره، توضیح میدادم که پایین اومدن من که دردی دوا نمیکنه، وایسا پلیس بیاد و اونوقت ببینم چه خاکی باید به سر کنم، مورد قبول و توجهش واقع نمیشد و هوار خودش رو میکشید.
به اندازه چند سانتیمتر، شیشه رو پایین دادم تا به زبان سلیس فارسی، جملاتی خدمتشون عرض کنم که نفهمیدم چطوری بنده رو از همون چند سانتیمتر، به شکل یقه گیر کشید بیرون. در کسری از ثانیه، خودم رو پیژامه پوش، وسط خیابون اصلی محل زندگیم دیدم.
رفقا... بنده ادعایی بر خوشتیپی ندارم واقعا، ولی بالاخره برای خودم استانداردهایی قائلم و به نظرم واقعا منصفانه نبود در اون 10دقیقه انتظار برای اومدن پلیس، هم یقهگیری کنم، هم کتک بخورم، هم همه خلقالله دورمون جمع بشن و هم از مدیر ساختمونون تا بانویی که در دوران دبیرستان، عاشق دلشکستهاش بودم و البته اسمش یادم نمیومد رو ببینم و چاقسلامتی کنم. حالا به نظر شما، فوتبال و جشنواره مهمتره یا پیژامه من؟