کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۸۷۵۳۱
تاریخ خبر:

یادداشت| پس‌لرزه‌های حفظ نزاکت

یادداشت| پس‌لرزه‌های حفظ نزاکت

کار به جاهای باریک که می‌کشد به ‌ صغیر و کبیر فحش‌های بد می‌دهد و زن‌عمو که ترسیده ...

هفت صبح، علی مجتهدزاده| محشر کبرا شده. همه دخترخاله‌ها و خاله‌ها و عمه‌ها و وابستگان دارند رصد می‌کنند که چی از کی چقدر آمده پایین. شرم و حیا هم ندارند و بلندبلند داد می‌زنند فلانی آمده پایین، یا افسانه جان دستت تمیز است ببین فلانی چقدر آمده پایین و من که یک گوشه خودم را به خواب زده‌ام، به هوای فالگوش خاله‌زنکی هیچی گیرم نمی‌آید. همیشه وقتی این جانداران خانه‌ ما جمع می‌شوند من از پیش جا سفت می‌کنم و پشت به همه و چند تا خرناس چاشنی که یعنی من خیلی خوابم.

 

به جان شما پای انحرافات فکری‌ام بگذارید ناراحت می‌شوم. یعنی شاید آنقدرها هم ناراحت نشوم چون هست دیگر. چه کنم. ولی یک دلیل غایی دیگر داشته. همیشه وقتی با هم‌اند حرف‌هایی وسط می‌آید که من اگر صدسال بگردم به گردش نمی‌رسم. از نازک نارنجی بودن فلان پسر قصاب محل که تبر گردنش را نمی‌زند بگیر تا اینکه کدام یک از عموها سر پیری عصرها توی شوفاژخانه اسپند دود می‌کند و کار به جاهای باریک که می‌کشد به ‌ صغیر و کبیر فحش‌های بد می‌دهد و زن‌عمو که ترسیده همسایه‌شان خبرکش نباشد و یک‌دفعه نوه‌زاده‌‌ یکی در می‌آید که نه بابا دخترش چندشب پیش مهمان ما بوده و چه بگویم که چه حظی می‌برم و هیچ معصیتی هم نمی‌کنم چون من که پشتم به جماعت نسوان است و تو بگو چشمم انگار بسته و گوش‌ها باز و چه باک که شنیدن صدای ضعیفه که نشناسی معصیت ندارد و خدا بگذارد این یکی را که همه‌شان وقتی می‌افتند به خاله‌زنکی محشرند و زور بزنم آن وسط صدای ننه‌‌ خودم را می‌توانم بشناسم. آن هم چون والده‌‌ مربوطه از همه بلندآوازتر است و برای همین وقتی می‌افتند به تپ و توپ پشت تشت حمام، زدن و خواندن می‌افتد گردن او در 80 سالگی.

 

خانوادگی هنرمندیم. سخت‌جان هم. خلاصه که در اجلاس مربوطه هیچ خبری از ذکر این و آن نبود و جایش یکبند صدای دینگ و دینگ گوشی و هول و ولا به جان طاهره و حوری و هانیه و علیه و افسانه و الکی خیال نکنید اینها را از خودم در‌آورده‌ام که همه‌شان با هم دخترخاله‌اند ولی خاطره‌‌ دوری از سربسته نبودن همه دارم و بهتر ولی ناگهان حوری داد می‌کشد اومد پایین. بدبخت شدیم.

 

و پنج حنجره‌‌ رنگی جیغ‌های ملیح می‌کشند و یکی توی لپش زده که گمانم هانی باشد چون لپ به این تپلی با این صدا فقط مال اوست و حدسم درست در‌می‌آید چون خود سرکار‌ علیه می‌فرمایند برو داوسون جونز رو هم ببین.  گویا زود می‌بینند چون این بار یکی انگار واقعا حالش بد است و این لابد افسانه است و از زور خوشی چون یک بچه دارد که فرستاده لاتاری آمریکا و خاطرش خوش شده که قیمت هدیه تولدی که دختره می‌خواهد برای او بفرستد، توی آمازون هم کشیده پایین.

 

خلاصه که رفقا بد روزگاری شده. همه دارند می‌آیند پایین و این وسط من و شما خلق بی‌نوای بی‌چیز داریم می‌خندیم چون گور بابای داوسون زهرمار چون عدس و لوبیا هم آمده پایین و بدو برویم لوبیا را بخریم که اگرچه نفاخ اندرون است ولی دست به نقد به شکر اندرش مزید نعمت و شادی در دفع.

 

 

کدخبر: ۵۸۷۵۳۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر