کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۳۲۴۵۲
تاریخ خبر:

‌۱۰۰‌خاطره پراکنده | ضیافت‌ ناتمام

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | ماه‌‌های اول بلافاصله پس از پیروزی انقلاب برای پدرم یک جشن واقعی بود. سر‌ از پا نمی‌شناخت. دبیر سرویس اجتماعی روزنامه کیهان بود و خانه‌اش مملو از روزنامه و مجله: ‌کیهان‌، ‌اطلاعات‌، ‌آیندگان‌، بامداد‌،‌ پیغام امروز‌، نامه مردم (ارگان حزب‌ توده)‌،‌ کار (ارگان فدایی‌ها) و مجلات تهران مصور (که به سردبیری مسعود بهنود در می‌آمد)، امید ایران (یک مجله سیاسی که بیشتر به مسائل تاریخ معاصر می‌پرداخت) و حتی سپید و سیاه.

کتاب جمعه از احمد شاملو و بعدها نشریه طنزی به‌نام چلنگر بسته مطبوعاتی پدرم را تکمیل می‌کرد. مرا با خودش به دانشگاه تهران و صنعتی شریف می‌برد و ازدحام جوانانی که هر کدام بساطی برای خود پهن کرده بودند و کتاب و پوستر می‌فروختند و اعلامیه پخش می‌کردند و با هم بحث می‌کردند و از مارکس و شریعتی و جزنی در چشم به‌هم‌زدنی به عرصه کف‌گرگی و پنجه‌بوکس نقل‌مکان می‌کردند. فضای عجیبی بود‌. یک آشفتگی و هرج‌و‌مرج باورنکردنی.

در شمال میدان ولیعصر تا سر زرتشت بیش از صد کانکس ایجاد شده بود و همه‌چیز به‌فروش می‌رفت. موسیقی، ‌کتاب، ‌لباس، ‌پوستر. هیاهویی منحصر به‌فرد با چاشنی بحث‌های تند سیاسی میان جوانانی که با اختلاف دیدگاه ۱۸۰‌درجه در فاصله نیم‌متری هم بساط کرده بودند. اسفند ۵۷ و فروردین ۵۸ هم هوا به شکل مشکوکی عالی بود.

در اولین تظاهرات ضد‌حاکمیت انقلابی در اسفند ۵۷،‌ پدرم مرا برد. احتمالا از روی کنجکاوی‌! چون بعید است مثلا آزادی پوشش زنان جزو دغدغه‌های آن روزگار پدرم قرار می‌گرفت. یا در میتینگ فدایی‌ها در میدان آزادی هفت، هشت هزار نفر آمده بودند و شعار می‌دادند که خبر آمد در ضلع شرقی میدان گروهی آماده حمله به این میتینگ هستند و پدرم ترجیح داد به‌خاطر من میتینگ را ترک کند.

در همان ماه‌های اول پدرم یک مصاحبه برای روزنامه کیهان با ابراهیم یزدی معاون بازرگان انجام داد که همزمان ضبط تلویزیونی هم شد و مشخص است که پدرم از ضبط تلویزیونی این مصاحبه انفرادی دلخور است و مدام در حال تاب دادن سبیل خود بود‌! یک‌بار هم تجمعی در منظریه بود که باز هم پدرم مرا برد در میان انبوهی دختر و پسر جوان که روی زمین گل‌آلود نشسته بودند. او در آن سال‌ها ۳۸‌ساله بود.

این را هم بگویم که پدرم با این‌که سمپات حزب توده بود اما در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت نکرد‌. بزرگ‌ترین و هیجان‌انگیز‌ترین حالت او را روزی در یاد دارم که خبر اعدام چهار نفر اول محاکمات خلخالی منتشر شده بود. نصیری و رحیمی و خسروداد و ناجی.پدر از آن گروهی بود که خواهان تشدید و تسریع این اعدام‌ها بودند. تلقی بسیار رادیکالی از انقلاب و شورانقلابی داشت‌. در روزنامه هم او و همکارانش مدام تیترهای تند و تیز و به‌خصوص علیه رویه لیبرال دولت بازرگان صادر می‌کردند.

سردبیر کیهان به‌نظرم رحمان هاتفی بود که بعدها در سال ۱۳۶۲ در جریان دستگیری اعضای حزب توده در زندان درگذشت (به‌ روایتی می‌گویند خودکشی کرده. روایت‌های دیگر هم هست‌). کلا کیهان در اختیار چپ‌ها بود‌. اما جشن پدرم و دوستانش یک دفعه نصفه ماند‌. رویه چپ کیهان از نگاه نیروهای مذهبی و اسلامی دورنمانده بود و بعد از چند سری تظاهرات روبه‌رو‌ی دفتر روزنامه کیهان‌،‌ دست آخر با تشکیل انجمن اسلامی که بیشتر اعضایش از کارگران روزنامه بودند‌، ‌کیهان در اواخر اردیبهشت ۵۸ به‌ناگه در همان ورودی، جلوی بیش از ۲۰ نفر از اعضای تحریریه را گرفتند و گفتند حق ندارند وارد شوند و در واقع پاکسازی شدند و پدرم هم در صف اول این اتفاق قرار گرفت.

بازخرید اجباری، اسم بهتری برای اتفاقی بود که رخ داد. و خب به‌ناچار تکیه پدرم بر روی شغل دومش قرار گرفت. یعنی تدریس تاریخ و جغرافیا در دبیرستان‌ها و این شغلش هم در مهرماه ۵۸ ناگهان معلق شد و پدرم یک‌سال تقریبا هیچ شغلی نداشت‌. تلاش‌های او و همکاران برکنارشده کیهانی‌اش برای انتشار یک مجله روشنفکرانه به اسم کیهان آزاد (که قطع کتابی مثل کتاب جمعه داشت) با شکست روبه‌رو شد. یکی دو شماره هم با اسم آزاد چاپ شد اما دخل و خرجش جور نشد.

مرحوم مهدی سحابی را در دفتر این مجله آزاد می‌دیدم و خدا‌خدا می‌کردم که مجبور شود ایتالیایی (که بر آن مسلط بود) صحبت کند‌. در آن روزها آیندگان هم تعطیل شده بود و چهره‌های مهم آن روزنامه هم به همین جرگه کیهان آزاد پیوسته بودند. الان از آنها سیروس‌گوران را در یاد دارم. خلاصه مدام جلسات پرشور و پرسروصدا بود میان این روزنامه‌نگاران چپ‌گرای سرمست از انقلاب که تنها سه ماه پس از انقلاب بیکار شده بودند‌. جلساتی که معمولا به دعوا و داد و فریاد ختم می‌شد.

اتفاقی که پدرم را دوباره با انقلاب آشتی داد، اشغال سفارت آمریکا بود. حرکتی که با برداشت او از انقلاب و رویه ضد‌آمریکایی و قاطعیت و شجاعت همخوانی داشت (پسرش هیچ‌وقت به چنین دیدگاهی نرسید متاسفانه و هنوز هم نمی‌فهمد که چرا به‌جای یک قطع رابطه ساده و اخراج اعضای سفارت، آن عملیات توسط خانم ابتکار و اساتید عبدی و بی‌طرف و میردامادی و بقیه علما انجام شد‌. جوانی و شورانقلابی‌؟ ‌ماشاالله مردان و زنان بالغی بودند. بگذریم‌!) پدرم بسیار هیجان‌زده بود و طرفدار این اقدام و در انتظار افشاگری‌های دانشجویان.

کدخبر: ۴۳۲۴۵۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر