یادداشت | کار ما جادو کردن است
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | ویدئویی وایرال شده از جشن فارغالتحصیلی بچههای پیشدبستانی است. دخترک با ردا و کلاه سیاه مخصوص پیش معلم میرود تا مدرک لوله شدهاش را تحویل بگیرد. معلم از او میپرسد وقتی بزرگ شدی میخواهی چهکاره شوی؟ دختر چند لحظهای فکر میکند و جواب میدهد: جادوگر. صدای خنده در سالن میپیچد.
دخترک فارغالتحصیل احتمالا به قصد خنداندن دیگران این پاسخ را نداده. بچههای زیادی هستند که میدانند جادوگر بودن خندهدار نیست؛ شگفتانگیز است.هنوز خیلی از مایی که سالهاست بزرگسال به حساب میآییم، هوس میکنیم مدادی، قلممویی، تکه چوب نازکی، چیزی را تکان دهیم و وردی بخوانیم تا ببینیم عمل میکند یا نه.
آدم بزرگهای زیادی را میشناسم که هنوز امیدشان را برای رسیدن جغدی که دعوتنامه مدرسه جادوگری به همراه دارد را از دست ندادهاند. آدم بزرگهایی که میدانند بعضی مشکلات جز با جادو حل نخواهند شد. روزهای تاریکی در زندگی هست که فقط با قدرت «لوموس» روشن میشود.
گاهی آنقدر مقابل تهدیدها و خطرات بیپناه میشوی که باید چوبدستیات را تکان دهی و با قدرت فریاد بزنی «اکسپکتوپاترونوم» تا سپر مدافعی ظاهر شود و حفظت کند از آسیب جهان. گاهی آنقدر به درهای بسته میخوری که دیگر مجبور میشوی ورد «الوهومورا» را بخوانی تا قفلها باز شوند و بتوانی رد شوی و پا به مرحلهای تازه بگذاری.
یک روزهایی باید نوک چوب دستی را به سوی جمعیت خشمگینِ عصبی بگیری و با ورد «رِکتو سامپرا» وادارشان کنی به خندیدن. شاید خندیدن باعث شود گره اخم و مشتهای سفتشان را باز کنند و دست از پرخاش و خشونت و وحشیگری بردارند. دخترکِ توی ویدئو میخواهد وقتی بزرگ شد جادوگر شود. چرا که نه؟ شاید این جهان آشفته را فقط با جادو بشود نجات داد. چرا یکبار دیگر همه با هم چوب دستیها را تکان ندهیم و وردی نخوانیم؟ وردی سر و ساماندهنده، یک ضدطلسم پرقدرت و رهاییبخش.