کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۴۹۵۳۸
تاریخ خبر:

یادداشت| شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

یادداشت| شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری| وقتی خانم صبوری در حال مسواک زدن و تماشای دهان کفی‌اش در آینه دستشویی آپارتمان اجاره‌ای بود، متوجه کج بودن نه‌چندان توی ذوق‌زننده آینه می‌شود و در حالی‌که مسواک توی دهانش بوده، شروع می‌کند به ور رفتن با آینه‌ای که میلی به تکان خوردن نداشته. از او اصرار و از آینه انکار. اصرار زن آنقدر زیاد می‌شود که آینه از جا در می‌آید و چشمش به حفره خالی روی دیوار می‌افتد؛ حفره‌ای که مدت‌ها پشت آینه پنهان شده بود.

خانم صبوری مثل هر آدم نرمال دیگری سرش را توی سوراخ می‌برد و به فضای خالی پشت دستشویی نگاه می‌کند. بعد به همخانه‌اش مژده می‌دهد که احتمالاً به متراژ خانه‌شان اضافه شده. همخانه چندان از این جایزه خوشش نمی‌آید و هراسان از سوراخ روی دیوار فاصله می‌گیرد اما خانم صبوری ژاکتی روی لباس خوابش می‌پوشد، چراغ قوه‌ای برمی‌دارد و می‌گوید باید بفهمد آن طرف چه‌خبر است. همخانه درحالی که ناخن‌هایش را می‌جویده اخطار می‌دهد که «اگر گیر افتادی، برای نجاتت روی من حساب نکن.»

خانم صبوری روی روشویی می‌ایستد و به سختی خودش را از حفره رد می‌کند و روی زمینی دیگر فرود می‌آید. نور چراغ قوه را روی دیوار می‌اندازد و در حالی‌که توقع دارد در فضایی کوچک در حد و اندازه یک کمد یا انباری باشد، متوجه بزرگی اتاقی می‌شود که یک میز غذاخوری گرد هشت نفره وسطش است و تابلویی بزرگ با تصویر پیرمردی زشت بر روی دیوار و لوستری چند شاخه آویزان از سقف.

چراغ را که روشن می‌کند می‌فهمد سر از یک آپارتمان واقعی درآورده؛ آپارتمانی که مبلی یشمی و قفسه‌ای شلوغ و آشپزخانه‌ای با ظرف‌های کثیف و چاقوهای خونی دارد و فقط یک جای کارش می‌لنگد؛ این خانه به هیچ جایی در و پنجره ندارد. خانم صبوری با نفسی که از شدت ترس و هیجان گرفته به طرف حفره برمی‌گردد، اما دیگر سوراخی روی دیوار نیست.

با مشت به دیوار می‌کوبد. از آن سوی دیوار صدای کشیده شدن محکم مسواک روی دندان و تف کردن کف می‌آید. صدای خودش را می‌شنود که می‌پرسد: «چراغ‌ها رو خاموش کنم؟» صدای همخانه‌اش از دور جواب می‌دهد: «اول درو قفل کن.» خانم صبوری به دیوار مشت می‌زند اما هیچکس متوجه حضورش در این سوی دیوار نمی‌شود. برمی‌گردد. هفت نفر سر میز گرد نشسته‌اند؛ با ظاهری عادی و نسبتاً کسل. پیرمرد زشت که دیگر حوصله انتظار کشیدن ندارد می‌پرسد: «بالاخره بازی رو شروع کنیم؟» خانم صبوری بی‌هیچ حرفی روی صندلی هشتم می‌نشیند. بازی شروع می‌شود.

کدخبر: ۵۴۹۵۳۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر