یادداشت افشار| توکیوی یزدانی،توکیوی تختی
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: توکیو برای ما همیشه حسرت و حرمان آورده است. چه دیروز که شکست حسن یزدانی مقابل تیلور آمریکایی، همهمان را مخمور کرد و چه شکست تختی در المپیک ۱۹۶۴ توکیو که جّزجگر همه را درآورد. حالا بعد از ۵۷ سال، دردمان تازه شده بود. آن هم در اوج بحبوحه کرونا که المپیک را هم به اسارت گرفته بود. المپیکی که با وجود تمام نبوغ ژاپنیها در حوزههای تکنولوژی و محیطزیستی، قرار بود ما را دمی از مرگاندیشیهای کرونایی دور کند. مثل همان المپیک ۶۴ توکیو که سمبل امید بعد از جنگجهانی دوم قلمداد شد تا بوی زندگی و آرامش را برای همیشه به جهان بازگرداند.
حالا توکیو به فاصله ۵۷ سال، دو المپیک را به مثابه نمادی از مقاومت و امید به هم وصل کرده بود. درالمپیک ۶۴ «یوشینوری ساکای» متولد اولین روز بمباران هستهای هیروشیما به عنوان شمایلی ضدجنگ، مشعل را روشن کرد و مشعلدار توکیوی ۲۰۲۱ در روز افتتاحیه، در میان رباتهای فوقپیشرفته ژاپنی یاد ساکای را گرامی داشت. جالب اینکه در المپیک ۱۹۶۴ نیز ناگهان در اواسط بازیها نمونهای از بیماری طاعون در ۲۰۰ کیلومتری توکیو دیده شد اما مقامات وزارت بهداری ژاپنی همه را خاطرجمع کردند که خطری متوجه شرکتکنندگان المپیک نیست.
دو: در روز پایانی بازیها وقتی کاروان ۹۵ نفره ایران تنها با دو مدال برنز به وطن برمیگشت هیچکس حاضر نبود توی روی مردم نگاه کند. ۲۶مهر ۱۳۴۳ وقتی که طیاره اولین دسته از شکستخوردگان کاروان المپیکی ایران در ساعت یک و ده دقیقه نیمهشب یکشنبه ۲۶ مهرماه در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست خیلی از مستقبلین فقط چشمشان به دنبال قد رعنای آقاتختی میگشت که بهش دلداری بدهند اما او در میان کاروانیان نبود.
کاروانی که حتی یک گردنآویز طلا یا نقره دشت نکرده بود در نیمهشب اندوهبار مهرآباد با تعداد زیادی از مردم و خانوادههای ورزشکاران مواجه شده بود که پشت در خروجی گمرک مهرآباد اجتماع کرده و شعار میدادند: «مهدیزاده! تختی کو؟ تختی کو؟» گفته میشد تختی به دلیل افسردگی حاکی از شکست و درگیری با مسئولین تیم، به همراه گروه اول به تهران نیامده و احتمالا در معیت پرواز دوم به وطن برخواهد گشت اما هواداران کشتی به همه چیز این شکست همگانی مشکوک بودند و تختی را میخواستند تا آنها را ساکت کند.
منصور مهدیزاده قهرمان وزن ششم که بدشانسترین کشتیگیر دنیا لقب گرفته بود در فرودگاه به خبرنگار اطلاعات گفت:«تختی به بهترین صورت از شرف و حیثیت قهرمانی خود دفاع کرد و اگر وقایع ناگواری حین کشتیهای او نمیافتاد و دستهبندی نمیشد او مقام بالاتری به دست میآورد. من برای خودم هم هیچ متاسف نیستم. همه میدانند که من قهرمانان اول و دوم جهان را مغلوب کردهام و آرزومندم که دستگاه ورزش مملکت در آینده، خالی از هرگونه دستهبندی و جنجال به وضع قهرمانان برسد، آنها را دلگرم کند تا برای وطن خود افتخارات کسب کنیم.»
سه: نه تنها شکست تختی در توکیو ۱۹۶۴ عجیب و غریب بود بلکه از آن بدتر مهدیزاده بود که در وزن ششم از مجموع پنج کشتی، چهارتایش را برد و یکی را مساوی کرد و با آنکه نفرات اول و دوم المپیک را هم شکست داد اما در پایان دستش از مدال کوتاه ماند و چهارم شد! همچنین صنعتکاران در حالی که از هفت مسابقه خود چهار برد و یک مساوی داشت به مصاف حریف ترکیهای رفت که در تمام تایم کشتی، گلوی کشتیگیر او را تا حد مرگ فشرد و از تشک فرار کرد چون میدانست که مقاماتشان در فیلا نفوذ دارند و اخطاری از داوران نخواهد گرفت.
صنعتکاران بعد از کشتی با ترکیه گفت:«دلم خون است. بهخدا جگرم کباب شد. چقدر زحمت کشیدم و حقم را پایمال کردند. گلویم را حریف ترکیهای آنقدر فشار داده که درد میکند. اگر اعصاب ما را راحت میگذاشتند کشتی ایران برای فینال وضع بهتری داشت.کشتی سیفپور، تختی و مهدیزاده روحیه مرا خرد کرد.»
چهار: همچون یزدانی که در توکیو ۲۰۲۰ سردار تیم بود غلامرضا هم در توکیو ۶۴ سالار تیم ملی کشتی بود و همه اعضای تیم چشمشان به او بود و چنین شد که بعد از این باخت علمدار تیم، روحیه بچهها از دست رفت. حال غلامرضا آنقدر بد بود که شبها از خواب میپرید و همهاش توی رختخوابش مینشست و با خود میگفت «خدایا جواب مردم را چطور بدهم؟ جواب پیرزنهای دوکریس را چه بدهم؟» او از فرط شرم و خجالت، به همراه تیم به تهران برنگشت و آنجا یک هفتهای ماند تا آبها از آسیاب بیفتد. در بیخبری تمام به تهران برگشت خود را موقتا گم و گور کرد. یک زندان انفرادی میخواست که بنشیند در آن و با مردمش که هی در پیاش چاکرم نوکرم میگفتند چشم تو چشم نشود.
پنج: آن روزها به دلیل نبود پرواز مستقیم تهران- توکیو، خبرنگارها موظف بودند با قطار به آبادان بروند و از آنجا با پرواز «ایرفرانس» یک شب در بانکوک و یک شب در «مانیل» بمانند و در شب سوم تازه به توکیو برسند. آن سال مقدمات پذیرایی و اسکان ژاپنیها برای المپیستها پر بدک نبود اما جا دادن همه ورزشکاران شرکتکننده در پنج هتل عظیمالجثه و شیک مرکز شهر باعث ناراحتی بعضی مهمانها شده بود مخصوصا هتلهایی که در خیابان اصلی توکیو معروف به «کینز استریت» تعیین شده بود که مرکز فسق و فجور بود. کینز خیابانی پر از بزن و بکوب بود که زندگی شبانه توریستها در آن، قیامتی به پا کرده بود.
خیابانی که به نوشته روزنامه اطلاعات گرانترین زمینهای جهان از قرار متری ۵۶ هزار تومان در همان خیابان قرار داشت؛ در حالی که زمینهای مرغوب در تهران آن روزها از قرار متری ۵۶ ریال خرید و فروش میشد! بدبختی این بود که هتل دائیچی محل اسکان کاروان ورزشکاران مرد ایرانی نیز در دل همین خیابان واقع شده بود. خیابانی پر از زنان خیابانی و سیاهمستها و شوریدگان کیفور. مربیان ایران از اینکه هتل بچهها در دل عشرتکده به این بزرگی واقع شده شاکی بودند و کارد میزدی خونشان درنمیآمد.
بعضی از آنها عین پاسبانها شب را تا صبح در سرسرای هتل مینشستند و خواب را بر خود حرام میکردند و مواظب بودند که گوششکستهها دست از پا خطا نکنند. اما در میان تمام آنها تنها کسی که دست از پا خطا نمیکرد و سر به زیر و محجوب فقط در اتاق خود میپلکید آقاتختی بود. سر ساعت ۷ بعدازظهر از غذاخوری اردو بیرون میآمد و همچون طفلان سر به زیر که از شلتاق کردن و بازی منع شدهاند مستقیم به اتاق ۸۸۳ میرفت.
برای همین چیزهایش بود که همه میگفتند «پهلوون یعنی این. یهپارچه آقاس. روی خیابون رو ندیده. اما همتیمیهاش دائم ولو هستند توی پیادهروها.» غلامرضا با وجود آنکه قهرمان المپیک و جهان بود هیچوقت مقررات اردو را نمیشکست و در خیابان کینز آفتابی نمیشد. صبح وزنکشی میکرد و بعد سرش را با تمریناتش گرم میکرد و ساعت هفت شب توی اتاقش نشسته بود. برای همین دست و دل پاکیاش بود که میگفتند این موجود، آدمیزاد نیست. غریزه ندارد. گناه نمیفهمد و زنگریز است.
شش: آقاتختی از روز اول ورود به توکیو برای اینکه مزاحمتی برای همتیمیهای بینمازش ایجاد نشود به اکبر حیدری سپرده بود که «عموحیدر وقتی صبح برای نماز بلند میشی، شست پای اونهایی را که نماز میخونن بکش، تا آروم از خواب پاشن و سر و صدا راه نندازن که بقیه بچهها به خاطر نماز ما بدخواب بشن.» آن روزها یکی از کشتیگیران تیم که زیاد اهل نماز نبود به عمو اکبر گفته بود «شما واسه چی نماز میخونید؟» اکبر گفته بود «هیچی داش، ما با نمازمون از خدا کمک میطلبیم و از لحاظ روحی شارژ میشیم بلکه در مسابقات هم بهتر ظاهر شیم.» طرف گفته بود «پس اگه ربطی به کشتیها داره، بیزحمت مرا هم صدا کنین تا نماز بخونم.»
روز آخر المپیک که اکبر برنز گرفته و تختی چهارم شده بود بچهها باز صبح روز آخر برای نماز بلند شده بودند، باز طبق معمول عمواکبر شست پای نمازخونها را کشیده بود. اما آن همتیمی که تازه نمازخوان شده بود به محض پا شدن از خواب گفته بود «مگه مسابقات تموم نشده؟ پس دیگه چرا دوباره نماز میخونین!» غلام با شنیدن این حرف، آنقدر ریسه رفته بود که شکماش درد گرفته بود. حتی سر میز صبحانه هم میخندید. هی حرف همتیمیاش را تکرار میکرد که «یارو میگه کشتیها تموم شده، دیگه نماز واسه چی؟»… قاهقاه میخندید و چشمهایش مورب میشد.
هفت: همچنان که در المپیک ۲۰۲۰ چشم جهان از رشد تکنولوژیکی ژاپنیها خیره مانده است در توکیو ۶۴ نیز در حالی که ژاپن با مشکلی بزرگ و پیشبینینشدهای به نام کمآبی مواجه بود اما توانست از عهده مدیریت آن برآید.برای رفع این معضل، شهردار توکیو و مسئولان برگزارکننده به سرعت حفر تعداد کثیری چاه آب را برای جبران مشکل کمآبی در دستور کار قرار دادند تا بحران کاهش منابع آب شیرین و تصفیهشده در شهر توکیو را با سرعت و هوشمندی بسیار مدیریت کنند. آنها در فاصله یک ماه به آغاز بازیها با تدابیری همانند جیرهبندی و تشویق مردم به صرفهجویی در آب تصفیهشده، شرایط را کنترل کردند.
هشت: کاروان شکستخورده ایران در حالی که فقط ۴ ورزشکار زن به همراه داشت به فکر بازگشت افتاده بود.در ژیمناستیک جمیله سروری، در دوومیدانی نازی بیاتماکو، در پرشارتفاع سیمین صفامهر و در دو صدمتر و پرش طول ژولیت گورکیان، تجربه المپیکی کسب کرده بودند. جمیله آن روزها فقط ۱۳ سالش بود. او از چندماه مانده به المپیک زیر نظر مربی چک خانم ویرا تمرین کرد. در آن روزها ژاپن هیچ محدوده سنی برای شرکتکنندگان نگذاشته بود و جمیله آنقدر کوچک بود که فوبیای المپیک گرفته بود. ژاپنیها اما آنقدر مهربان بودند که وقتی فهمیدند ژیمناست نونهال ایرانی مربی ندارد یک مربی اهل توکیو برایش به رایگان تدارک دیدند.
حتی زنان ژاپنی برای جمیله تا دم هتل هدیه میآوردند. هدیههای پیچیده شده در بقچههای سنتی ژاپنی که معمولا عروسک سنتی بود. جمیله در روزهای اول بازیها از دیدن حریفان بزرگسال آنقدر میترسید و شوکه میشد که به هتل میگریخت. آنقدر اضطراب داشت که سه روز در درمانگاه بستری شد و مربی ژاپنی آنقدر به او روحیه و دلداری داد که حاضر به مسابقه شد. برخلاف ژاپنیها که او را هنگام مسابقه تشویق میکردند برخی از هموطنان ایرانیاش به او تیکه میانداختند که «دخترجون وقتی میدانستی که از حریفانت میترسی اصلا برای چه به المپیک آمدی؟»
آن روزها جمیله هر وقت تختی را میدید محو هیبت و چشمان مهربان او میشد. گاهی به دستهایش نگاه میکرد که «وای چقدر بزرگ است ماشالله» و دستهای کودکانه خودش را با آنها مقایسه میکرد. تختی چنان سر به زیر بود که به زنها نگاه نمیکرد و جمیله آنقدر کوچک بود که رویش نمیشد برود نزدیکیاش و بگوید «یک عکس باهم بیاندازیم پهلوان؟» حالا در آلبوم جمیله خانم که دوران کهنسالی را در تهران میگذراند جای یک عکس خالی ست.