یادداشت آنالی اکبری| معاف از مرگ
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | بارها پیش آمده که نیمه شب، وسط یک رویا از خواب پریده باشم و بعد از مرور سریع آن به خودم گفته باشم «باید این خواب یادم بمونه» اما صبح بعد از بیداری کوچکترین سرنخی از آنچه شاهدش بودم در سرم باقی نمانده باشد.جهان رویا هنوز قلمروی ناشناختهای است.
احتمالاً نباید بفهمیم که خوابها سوراخهایی به سوی زندگیهای دیگرمان هستند و هربار که رویایی از ذهنمان پاک میشود در واقع نگهبانان بین جهانی آن حفره را مسدود کردهاند. هیچکس نمیخواهد ما بفهمیم که در دنیایی دیگر مشغول زندگی در شهری هستیم که آرزوی این جهانمان است و شام را در کنار اویی میخوریم که در این زندگی ازش محرومیم.
نباید بفهمیم که در دنیایی دیگر پدرمان هنوز زنده است و با سبدی میوه به خانه برمیگردد. نباید بفهمیم که در جایی دیگر اوضاع خرابتر از اینجاست و باید از دست نیروهای شریر با نقابهای سیاه فرار کنیم و خود را به خانهای تاریک برسانیم و از پلههای بیپایانش بالا برویم. بالا، بالا، بالاتر.
در دنیایی دیگر بچهایم و هنوز روی نیمکتهای مدرسه مینشینیم و امتحان ریاضی میدهیم. جایی دیگر 19 سالهایم و در مهمانی، کنار آدمهایی که اسمشان را نمیدانیم با دهان باز میخندیم. جایی دیگر مادرمان جوان است و با موهای فر توی صورت ریخته کیک را از فر بیرون میآورد و میخندد.
در زندگیای دیگر مشغول دعوا با مرد چاق و کوتاه قامتی هستیم که نمیشناسیم و در جهانی دیگر روی صندلی عقب ماشین یک بازیگر هالیوودی نشستهایم و آن لعنتی در خیابانی که شبیه هیچ خیابانی که پیش از این دیدهایم نیست با سرعتی مرگبار میراند.
هیچ وقت شک نکردهاید که شاید آدمهایی که در خواب میمیرند در واقع از دروازه رد شدهاند و سر از زندگیای دیگر در آوردهاند و نگهبان پشت سرشان حفره را بسته و دیگر نتوانستهاند به دنیای قبلیشان برگردند؟ تصور کنید اگر میتوانستیم محبوبهای مرده را از دروازه رد کنیم و از رویا بیرون بکشیم، چقدر همه چیز تغییر میکرد.