یادداشت آنالی اکبری| معجزه جاویدان فرندز
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | شش زن و مرد پنجاه و چند ساله بعد از ۱۷ سال نشسته بودند کنار هم و داشتند خاطرات خودشان و خاطرات میلیونها آدم دیگر سراسر سیاره زمین را مرور میکردند. آنها هم مثل هر انسان دیگری پیر شده بودند. با خط و خطوطی روی صورت و اندامی تغییر شکل یافته. از تجدید دیدار «فرندز» حرف میزنم.
از آن ۶ بازیگر و ۶ کاراکتر تکرار نشدنی. از سریالی که جان آدمهای زیادی را نجات داده و خواهد داد. آدمهای زیادی هستند که با تماشای این سریال، بعد از مدتها خندیده و تصمیم خودکشی را عقب انداختهاند. سریالی که امید و روح زندگی را به زمیننشینهای زیادی برگردانده. برنامهای که مثل معجزهای بدون تاریخ مصرف عمل میکند؛ یک معجزه جاویدان.
دیدن دوبارهشان در کنار هم خوشایندترین رویداد ماههای گذشته بود. تماشای آن صورتهای جا افتاده رها و با اعتمادبهنفس که قطعا تلخی و سختیهای زیادی را پشتسر گذاشتهاند، دوستداشتنی بود. تماشایشان حسی مثل حس دیدن اعضای خانواده بعد از سالها دوری را داشت.
مجری از احتمال ساخت ادامه فرندز پرسیده بود و لیسا کودرو با اطمینان گفته بود، بهتر است این اتفاق نیفتد. سریال بهترین پایان ممکن را داشت و همهچیز سر جای خودش بود. چرا باید ادامهاش داد و آن پایان شیرین را ریشریش کرد؟راست میگفت. فرندز باید در ذهن همهمان همانطور باقی بماند. همان ریچلِ از هواپیما پیاده شده و پیش راس برگشته.
همان نوزادهای دوقلو در آغوش مانیکا و چندلر. همان فیبیِ خوشبخت در کنار مایک. همان جوییِ بانمک و سرخوش که قرار است اتاقی در خانه جدید رفقایش داشته باشد. همان کلیدهای روی کانتر گذاشته. همان آپارتمان خالی. همان درِ پشت سر بسته شده. همان آخرین قهوهای که قرار بود در سنترال پرک نوشیده شود.
قصه باید همینجا به پایان برسد. کی دلش آینده را میخواهد؟ کی دوست دارد به تماشای فاسد شدن عشق راس و ریچل بنشیند و اعتیاد و افسردگی و زوال چندلر و شکست مانیکا را ببیند و جدایی فیبی و دور شدن و فاصله گرفتن جویی را تماشا کند؟ چرا باید گند بزنیم به این زیبایی مطلق. گند بزنیم به خاطرات روزهای شیرین. گند بزنیم به این معجزه جاویدان.